تبار آریایی بابک خرم دین

دکتر فاروق صفی زاده

 

 چندی است که  دهم تیر ماه هر سال به عنوان سالگرد تولد بابک خرمدین چهره شناخته شده تاریخی ایران زمین مراسمی در قلعه "بذ" یا قلعه بابک در کلیبر به انجام می رسد.

در حالی که چند سالی است که  ایرانیان عاشق هویت و ملیت ایرانی و شیفتگان  بزرگان تاریخی ایران زمین در مراسم بزرگداشت تولد بابک در محل دژ بذ در كليبر گرد هم مي آيند ، گروهي ايران ستيز نیز  به منظور سوء استفاده از نام و اعتبار بابك ، به جعل هويت او می پردازند و  و جشني برپا مي كنند كه در اصل يك كارناوال سياسي  عليه هويت ايراني،زبان فارسی و تماميت ارضي ايران است.

    در همین راستا، دولت باکو در سکوت غیر قابل توجیه رسانه ای داخل کشور در چند هفته اخیر در اقدامی حیرت انگیز به تبلیغ وسیع بابک خرمدین به عنوان چهره تاریخی متعلق به دولت باکو در رسانه های گروهی و رادیو تلوزیون دولتی و مطبوعات این کشور پرداخته است.

بر اساس گزارش های میهن پرستان آذربایجانی، دولت باکو به روش های گوناگون پنهان و آشکار با پشتیبانی مالی و تبلیغات وسیع به  تحریک جوانان آذربایجان تاریخی و واقعی به مرکزیت تبریز می پردازد تا  با عضویت در گروه های نژاد پرست پان ترکیستی با پشت پا زدن به هویت تاریخی خود و جایگاه آذربایجان در تاریخ ایران از مراسم بزرگداشت بابک به عنوان تبلیغات تجزیه طلبانه به نفع دولت باکو استفاده نمایند .بر پایه این آموزه ها مزدوران دولت تاریخ فراموش کرده باکو با تحریف تاریخ ،بابک را یک چهره ضد ایرانی تجزیه طلب جا می زنند و در این راه حتی به عوامل خود ماموریت داده اند پرچم جمهوری جعلی اران و شروان را به جای پرچم باستانی سه رنگ ملی ایران زمین درخاک سرزمین مقدس آذربایجان ایران به اهتزاز در آورند!!

    بابک خرمدین یکی از سرداران ایرانی بود که از آذربایجان بر ضد ظلم خلفای عباسی به‌پا خاست. وی طی بیست و دوسال رهبری جنبش سرخ جامگان را برعهده داشت و در همان عصر مازیار از مازندران و ابومسلم خراسانی و یعقوب لیث از  خراسان  و سیستان  نیز از دیگر سرداران ایرانی بودند که بر علیه ستم خلفای عباسی دست به قیام زدند.

    شوربختانه گروه‌هایی که خود را «پان‌ترکیست» می‌نامند، با این بهانه که دژِ بابک در آذربایجانِ  قرار دارد، تلاش می کنند بابک را غیر ایرانی وترک‌نژاد معرفی نمایند و با جعل مستندات متعدد  غیر قابل انکار تاریخی موجود می کوشند به مردم غیور آذربایجان القا نمایند  که بابک نه برای رهایی ایرانیان از ستم خلیفه عباسی بلکه برای رهایی خلق ترک! از به زعم آنان ستم شوونیست‌های فارس!! قیام کرده بود. آنچه قابل مشاهده است این که دامنه تحریکات همسایه شمال غربی ما هدف های بلندی را نشانه گرفته و سرفصل این اختلاف اندازی ها از مصادره مفاخر ایرانی نظیر بابک خرمدین ،نظامی گنجوی، مولوی و ... آغاز می گردد.

    این ضد ایرانیان با پشت پا زدن عامدانه به هر آن چه هویت ایرانی دارد و با توهین و گستاخی همه جانبه  به زبان ملی همه ایرانیان ، هر سال به برافراشتن پرچم کشورِ بیگانه بر فراز قلعه بابک اقدام می کنند و همسو با دولت تاریخ فراموش کرده باکو که هم اینک تعلق تاریخی 17 شهر قفقاز به ایران را هم انکار می کند ، در پی تاریخ‌سازی دروغین برای آذربایجانی‌هایی هستند که هرچند زبانشان ترکی آذری است، اما تبار، فرهنگ، مذهب و تاریخشان تفاوتی با سایرِ ایرانیان ندارد.

    صرف نظر از چگونگی اجرای این مراسم و گرو ه هایی که از آن سوء استفاده می کنند، آن چه بسیار حایز اهمیت می باشد شناخت واقعی چهره تاریخی بابک خرم دین است که سالیانی دراز با بهره گیری از توان ایرانیان گوشه و کنار کشور مبارزه  پر دامنه ای را بر ضد اشغالگر ان ستمکار عباسی رهبری کرد.

    زندگانی و مبارزات استقلال طلبانه ایرانی بابک خرمدین به دلایل گوناگون آن چنان که شایسته است در کشورمان بدان پرداخته نشده است ولی آن چه جای شگفتی است این که در سایه بی تفاوتی و بی توجهی توجیه ناپذیر نهاد های رسمی داخل کشور  همچون صدا وسیما، مطبوعات و خبرگزاری های رسمی  به مفاخر ملی فرهنگی ایران زمین همچون مولوی و نظامی و مفاخر تاریخی همچون بابک خرمدین،مازیار و یعقوب لیٍث ، تاراج این مفاخر ملی و فرهنگی متعلق به همه ملت ایران  توسط کشور های نو ظهور در عرصه بین الملل با روند پرشتابی در جریان است.

این گونه بوده است که پس از تملک  مولوی  شاعر جهانی ایران زمین  توسط کشور ترکیه و ترک و غیر ایرانی معرفی کردن نظامی گنجوی (که زادگاهش روستای "تا" در تفرش است) و ثبت جهانی موسیقی زیبای عاشیقلار آذربایجان به نام دولت باکو (و نه خاستگاه آن آذربایجان واقعی در ایران) چندی است که گروه های تجزیه طلب ضد ایرانی تلاش بسیاری را با حمایت پشت پرده سران باکو و آنکارا به کار گرفته اند تا بابک خرمدین چهره شهیر تاریخ ایران زمین را نه یک ایرانی آزادی خواه بلکه  یک ترک تجزیه طلب جا بزنند!!!بر دژ پرشکوه بابک  پرچم کشور های بیگانه را به جای پرچم ملی ایران به کار گیرند و به بهانه کاربرد زبان شیوای آذری یا ترکی آذری متداول در آذربایجان ،گستاخانه آذربایجانی ها را ضد ایرانی و از نژاد زرد پوستان صحراهای آسیای مرکزی جا بزنند و با به کار گیری سمبل شیطان پرستانه و مغولی"بوزگورد"(گرگ خاکستری) بابی پروایی به تمجید از چنگیز و تیمور خونخوار ی بپردازند که دستشان به خون هزاران هزار ایرانی بی گناه در آذربایجان، خراسان،اصفهان ،کرمان و همه نقاط ایران زمین آغشته است.

    در سکوت تامل بر انگیز نهاد های رسمی ایران نام بابک، قيام بابک و نيز قلعه ي بابک در چند سال اخير  به طور منطقه ای ،بیشتردر مطبوعات آذربايجان و همچنين در مجامع دانشجويي و اجتماعات آذری های ايران مطرح شده و در چنين شرایطی قلم به دستاني هم ظهور کرده اند که با اظهار نظرهاي مختلف و با سوءاستفاده از این فرصت سعی در انحصار چهره تاریخی بابک خرمدین به محدوده آذربایجان را دارند. این دشمنان تمامیت ارضی ایران در نوشته ها و اظهار نظرهايشان بعضا به منابعي هم استناد مي کنند که با توجه به لحن نويسندگان آن منابع، مغرضانه و جهت دار بودن اظهاراتشان جاي ترديد باقي نمي گذارد. لذا با توجه به  نیاز اقشار جامعه  به ویژه جوانان میهن دوست آذربایجان و همه ایران زمین به  آگاهی از واقعیت  های قیام بابک بر اساس استنادات تاریخی مروری خواهیم داشت به ریشه های و انگیزه ها و هویت این قیام ملی ایرانی.

 تبار ایرانی بابك  بر اساس مستندات تاریخی

    بابک در روستای بلال‌آباد در حومه اردبیل به دنیا آمد. بنابر گفتهٔ واقد بن عمروالتّمیمی (اولین کسی که زندگی بابک را به تحریر آورده است)، پدر بابک مِرداس(در کتب مختلف نام های دیگری نیز ذکر شده) از اهالی تیسفون ، پایتخت ساسانیان ، بود که به آذربایجان مهاجرت کرده بود. مادر او ماه‏رو نام داشت که اهل آذربایجان بود. نام کتاب واقدبن عمروالتّمیمی اخبار بابک نام دارد که اکنون در دست نیست.


    در کتاب البدء والتاریخ که مأخوذ از کتاب اخبار بابک است آمده است که جاویدان بن سُهْرَک (در تاریخ طبری و بعضی از کتاب های دیگر جاویدان بن سهل ثبت شده است) یا شَهْرک (در التنبیه والاشراف) رییس جاویدانیّه (از خرّمیان) در مسیر بازگشت از زنجان در دهِ بلال آباد در منزل مادر بابک توقف می‌کند. به سبب کاردانی بابک جاویدان از بابک خوشش می‌آید و با اجازه مادرش او را همراه خود می‌برد و او را سرپرست اموال و املاک خود سازد. مدتی پس از آن که بابک در خدمت جاویدان به سر می‌برد، جاویدان بر اثر زخمی از دنیا می‌رود. در این کتاب نقل شده است که همسر جاویدان به سبب علاقه‌ای که به بابک داشت به پیروان جاویدان اعلام می‌کند که روح جاویدان در بابک حلول یافته است و او می‌باید جانشین جاویدان باشد. با کمک زن جاویدان، بابک طیّ تشریفاتی جانشین جاویدان و پیشوای خرّمیان می‌شود و بابک نیز آن زن را به همسری خود درمی آورد. این بخش از کتاب اخبار بابک را می‌توان درست دانست. زیرا چنان که منابع دیگر مانند مقدسی بیان می‌نمایند خرّمیان به تناسخ اعتقاد داشتند و به «تغییر اسم و تبدیل جسم» قائل بودند.

    بر اساس کتاب "اخبار الطوال" بابک از فرزندان مطهر ،دختر زاده ابو مسلم خراسانی بوده است. در باره نژاد بابک خرمدین ، به ذكر دو سند بسنده مي‌كنيم.

توضیح بسیار مهم این که در بسیاری از متون تاریخی  سرزمین ایران به نام امپراتوری پارس  شناخته می شده و بر خلاف ادعاهای نژاد پرستان تجزیه طلب در بسیاری از منابع خارجی کاربرد واژه Persian ،پارس یا فارس نه برای یک قومیت خاص که به صورت عام برای ایران و همه ملت یکپارچه ایران به کار می رفته است.

    سند نخست از آن "ابن حزم"، مورخ عرب‌تبار است  ایشان در  کتاب الفصل في الملل والأهواء والنحل، ص199  چنین می نویسد: (برگردان به پارسي):«پارسيان (منظور ایرانیان) از نظر وسعت و ممالك و فزوني نيرو بر همه‌ي ملت ها برتري داشتند٬ ....چون دولتشان بر افتاد و عرب كه نزد آنها دون‌پايه‌‌ترين قوم جهان بود بر آنها مستولي گرديد اين امر بر آن ها گران آمد و خود به مصيبت تحمل نشدني روبرو يافتند٬ و بر آن شدند كه با راه‌هاي مختلف به جنگ  برخيزند... از جمله رهبران آنان ( ايرانيان) سنباد٬ مقنع٬ استادسيس٬ بابك و ديگران بودند».


    در دومين سند نيز بابک خرمدين به صراحت  ایرانی خوانده شده است. سعيد نفيسي مي‌نويسد (117-116):
«سرزميني که بابک خرم دين در آن سال‌ها فرمانروايي داشته از سوي مغرب همسايه ي ارمنستان بوده و بابک در ارمنستان نيز تاخت و تازهايي کرده است به همين جهت با شاهان ارمنستان رابطه داشته و تاریخ نويسان ارمني آگاهي‌هاي چندي درباره وي داده اند. از آن جمله يکي از کشيشان وارداپت واردان يا وارتان که در 1271 ميلادي و 670 قمري در گذشته در کتابي که بنام «تاريخ عموم» نوشته و از مآخذ پيش از خود بهره مند شده است، مطالبي دربارۀ او دارد. ارمنيان نام بابک را گاهي «باب»، گاهي «بابن» و گاهي «بابک» ضبط کرده اند. وارتان در حوادث سال 826 ميلادي و 211 قمري مي نويسد: «درين روزها مردي از نژاد ايراني به نام باب که از بغتات(بغداد) بيرون آمده بود بسياري از نژاد اسماعيل (ارمنيان در آن زمان به تازيان اسماعيلي و از اسماعيلي‌نژاد مي گفتند) را به شمشير از ميان برد و بسياري از ايشان را برده کرد و خود را جاودان مي دانست. در جنگي که با اسماعيليان کرد به يکبار سي هزار تن را نابود کرد. تاگغارخوني آمد و خرد و بزرگ را با شمشير از ميان برد. مأمون هفت سال در سرزمين يونانيان (خاک روم) بود و دژ ناگرفتني لولوا را گرفت و به بين النهرين بازگشت ...»

    در اين قطعه به صراحت به نژاد (يعني تبار) ايراني بابک خرمدين اشاره شده است. شايسته است که گفتار اين منبع را بيشتر شکافيم. اين منبع در سال 1919 ميلادي به فرانسوي نيز برگردانده شده است و استاد نفيسي بخش هايي از آن را به فارسي از فرانسه ترجمه کرده است. مشخصات اصل فرانسوي اين منبع چنين است:
La domination arabe en Armènie, extrait de l’ histoire universelle de Vardan, traduit de l’armènian et annotè , J. Muyldermans, Louvain et Paris, 1927.

در كتاب ياد شده، قطعه‌ي ارمني مذكور چنين ترجمه شده است (ص 119):
"En ces jours-lá, un homme de la race PERSE, nomm é Bab, sortant de Baltat, faiser passer par le fil de l’épée beaucoup de la race d’Ismayēl tandis qu’il.."

    در زبان ارمني٬ پارسي را از ديرباز همانند امروز «پارسيک» مي گويند که در ترجمه فرانسوي منبع نام‌برده  نيز بهPERSE   به معنای ايراني ترجمه شده است.

    گزارش اين منبع هم‌زمان ارمني، سندي صريح و آشكار مبني بر پارسيك (تلفظ پهلوي واژه  پارسي در ارمني) یعنی ایرانی تبار بودن بابك خرم‌دين است.

    بيگانه‌پرستان ضد ایرانی در برابر اين دو سند صريح چيزي براي گفتن ندارند و حتی كوچك‌ترين مدركي نيز در دست ندارند كه نشان از ترک و غیر ایرانی بودن بابك بوده باشد. این در حالی است که تاریخ اثبات می کند كه دشمنان بابك غالبا مزدوران ترك خليفه همچون اشناس٬ ايتاخ٬ بوغا و... بودند و خود خليفه معتصم هم از طرف مادرش تركزاد بود.

    به هر روی بيگانه‌پرستان ضد ایرانی با وجود چنين اسناد صريحي كه بابك را پارسی (یعنی ایرانی ) خوانده‌اند٬ با موضع گیری شووینیستی ضد ایرانی ادعا می کنند چون هم اکنون زبان مردم آذربایجان ترکی آذری است پس بابک هم در بیش از 1200 سال پیش حتما به زبان ترکی آذری سخن می گفته است  و چون هم اکنون پان ترکیست ها می خواهند به بهانه اختلاف زبانی مسیر خود را از سرزمین تاریخی  و ملت ایران جدا کنند پس بابک هم می بایست به زعم آنان تجزیه طلب بوده !! و براي چيره ساختن  زبان تركي بر زبان ملی ایرانیان مي جنگيده است!!

    این در حالي است كه دشمنان بابك مزدوران ترك بودند و  زبان تركي صدها سال بعد به وسيله‌ي زردپوستان آسياي ميانه‌اي مهاجر و مهاجم  در آذربايجان گسترش داده شد. كهن‌ترين آثار تركي نيز متعلق به مغولستان و سپس به زبان ايغوري مانوي هستند. آشكار است كه هيچ شباهت ظاهری و نژادی نیز ميان اين ترك‌هاي اصيل و ما ترك زبانان ايراني‌تبار آذري وجود ندارد.
   
    بر اساس استنادات غیر قابل انکار تاریخی در زمان بابك زبان آذربايجان «فهلوي آذري» بوده است يعني گويشي بازمانده از زبان پهلوي ساساني كه در آذربايجان بدان سخن گفته مي‌شده  و تا چند دهه پیش هم در برخی نقاط آذربایجان همچنان رایج بوده و هم اکنون تنها در  مناطق محدودی از آذربایجان و به ویژه در برخی مناطق روستایی آن سامان و برخی دیگر از مناطق جنوب البرز و حتی اران و شروان تاریخی با نام زبان تاتی بدان تکلم می شود.اين گويش را در متون مختلف، «پارسي» (چون زبان پهلوي را پارسيك مي‌خواندند و دانشمندان هم امروز آن را پارسي ميانه دانند)، «آذري»، «فهلوي/پهلوي» و «رازي» (يعني منسوب به ري، كه اين اطلاق پيوستگي گويش‌‌هاي منطقه‌ي فهله را با هم نشان مي‌دهد)  خوانده‌اند.

    "ابن نديم" در الفهرست مي‌نويسد:
<<فأما الفهلوية فمنسوب إلى فهله اسم يقع على خمسة بلدان وهي أصفهان والري وهمدان وماه نهاوند وأذربيجان وأما الدرية فلغة مدن المدائن وبها كان يتكلم من بباب الملك وهي منسوبة إلى حاضرة الباب والغالب عليها من لغة أهل خراسان والمشرق و اللغة أهل بلخ وأما الفارسية فتكلم بها الموابدة والعلماء وأشباههم وهي لغة أهل فارس وأما الخوزية فبها كان يتكلم الملوك والأشراف في الخلوة ومواضع اللعب واللذة ومع الحاشية وأما السريانية فكان يتكلم بها أهل السواد والمكاتبة في نوع من اللغة بالسرياني فارسي<<
برگردان به فارسی:
    (اما فهلوي منسوب است به فهله كه نام نهاده شده است بر پنج شهر: اصفهان و ري و همدان و ماه نهاوند و آذربايجان. و دري لغت شهرهاي مداين است و درباريان پادشاه بدان زبان سخن مي‌گفتند و منسوب است به مردم دربار و لغت اهل خراسان و مشرق و لغت مردم بلخ بر آن زبان غالب است. اما فارسي كلامي است كه موبدان و علما و مانند ايشان بدان سخن گويند و آن زبان مردم اهل فارس باشد. اما خوزي زباني است كه ملوك و اشراف در خلوت و مواضع لعب و لذت با نديمان و حاشيت خود گفت‌وگو كنند. اما سرياني آن است كه مردم سواد بدان سخن رانند).

    مسعودي در التنبيه و الاشراف مي‌نويسد:
<<فالفرس أمة حد بلادها الجبال من الماهات وغيرها وآذربيجان إلى ما يلي بلاد أرمينية وأران والبيلقان إلى دربند وهو الباب والأبواب والري وطبرستن والمسقط والشابران وجرجان وابرشهر، وهي نيسابور، وهراة ومرو وغير ذلك من بلاد خراسان وسجستان وكرمان وفارس والأهواز، وما اتصل بذلك من أرض الأعاجم في هذا الوقت وكل هذه البلاد كانت مملكة واحدة ملكها ملك واحد ولسانها واحد، إلا أنهم كانوا يتباينون في شيء يسير من اللغات وذلك أن اللغة إنما تكون واحدة بأن تكون حروفها التي تكتب واحدة وتأليف حروفها تأليف واحد، وإن اختلفت بعد ذلك في سائر الأشياء الأخر كالفهلوية والدرية والآذرية وغيرها من لغات الفرس.>>
(پارسيان قومي بودند كه قلم‌روشان ديار جبال بود از ماهات و غيره و آذربايجان تا مجاور ارمنيه و اران و بيلقان تا دربند كه باب و ابواب است و ري و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر كه نيشابور است و هرات و مرو و ديگر ولايت‌هاي خراسان و سيستان و كرمان و فارس و اهواز با ديگر سرزمين عجمان كه در وقت حاضر به اين ولايت‌ها پيوسته است، همه‌ي اين ولايت‌ها يك مملكت بود، پادشاهش يكي بود و زبان‌اش يكي بود، فقط در بعضي كلمات تفاوت داشتند، زيرا وقتي حروفي كه زبان را بدان مي‌نويسند يكي باشد، زبان يكي است وگر چه در چيزهاي ديگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوي و دري و آذري و ديگر زبان‌هاي پارسي).

    هر اين دو سند ارزشمند تاریخی که غیر ایرانیان عرب زبان آن را به رشته تحریر در آورده اند واقعیتی را آشکار می کند که  نژاد پرستان مغول گرا آن را می پوشانند و آن این که این اسناد  به ايراني بودن زبان مردم آذربايجان (البته نه دقیقا مشابه فارسی  امروزی)تصريح مي‌كنند و به صراحت آنان را جزو ايرانيان (یا به عبارتی دیگرپارسيان) مي‌دانند.

    بر اساس یافته های مستند تاریخی نخستين گروه هاي ترك حدود سيصد سال پس از كشته شدن بابك وارد خاك ايران و ايالت آذربايجان  شده اند و با گذشت حدود هزار سال از آن زمان و گسترش روز افزون زبان تركي در آذربايجان ، هنوز بقاياي زبان كهن آن سرزمين در كليبرو بذ و ارشق باقي مانده و به تاتي و تالشي موسوم است و مردماني به آن زبان سخن مي گويند.

   
    کتاب‌هایی چون: اخبار الطوال (دینوری)، الانساب (سمعانی)، تاریخ ابن‌خلدون، تاریخ بلعمی، تاریخ طبرستان (کاتب)، تاریخ طبری، تاریخ الکامل (ابن اثیر)،  تاریخ گزیده (حمدالله مستوفی)، تاریخ مَقدسی، مختصر الدول (ابن‌عبری)، التنبیه و الاشراف (مسعودی)، تقویم‌التواریخ (حاج خلیفه)، دول‌الاسلام (ذهبی)، جوامع‌الحکایات و لوامع‌الروایات (محمد عوفی)، سیاست‌نامه یا سیرالملوک (نظام‌الملک)، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب (حنبلی)، زین‌الاخبار (گردیزی)، الفرق بین الفرق (بغدادی)، الفهرست (ابن ندیم) و نگارستان (قاضی احمد غفاری) که از منابع معتبر و دست اولِ همه پژوهشگران، در این زمینه محسوب می‌شوند، هیچ یک، حتی کوچک‌ترین اشاره‌ای به این‌که تبار بابک از ترکان بوده، نداشته‌اند. مثلاً «ابن واضح یعقوبی» در کتاب «البُلدان» می‌نویسد: مردم شهرهای آذربایجان، مخلوطی هستند از عجم آذری و جاودانیه که مردم شهر بذ باشند که بابک در آنجا بود. (یعقوبی، ۱۳۵۶: ۴۷-۴۶)

  نام بابك و تحريف آن به دست بيگانه پرستان

    جالب آن كه بيگانه‌پرستان پان‌تركيست برای اثبات ادعای نادرست ترک بودن بابک حتی ايراني بودن نام بابك را نيز برنتافته و آن را تبديل به «باي‌بك» یا <<بای بیگ>>!! كرده‌اند.نخست  این كه چنين نامي در هيچ متن و سند تاریخی عربی و غیر عربی ديده نشده است و دوم اين كه «باي» و «بك» هر دو از يك ريشه هستند  به معنای آقای آقا!! و تاكنون ديده نشده است كه يك نام مركب از دو واژه‌ي هم‌معني پياپي به کار روند. از سوي ديگر، واژگان «باي» و «بايرام» و «بك» همگي ريشه‌ي سغدي-ايراني (يعني از گرو‌ه زبان‌هاي ايراني شرقي) دارند كه به زبان‌هاي آلتايي وارد گشته است. نام بابك به آشكارا ايراني است و نام بنيانگذار سلسله‌ي ساساني نيز بوده است. نام «بابك» همان معني پدر را مي‌دهد: (باب "پدر" + ـك "پسوند تحبيب")، نام((( بابک )))در گلستان سعدي و ويس و رامين و در شاهنامه (۵۰بار) آمده است ولي حتی يك بار نيز (((نام تحریف شده پان ترکیست ها))) در متون تركي و عربی ديده و يافته نشده است.

    اين نام در گلستان سعدي و ويس و رامين و در شاهنامه (۵۰بار) آمده است ولي حتی يك بار نيز چنين نامي در متون تركي و عربی ديده و يافته نشده است.

برخی نمونه های کاربرد نام بابک در ادبیات کهن فارسی:

پسر گفتش اي بابك نامجوي       يكي مشكلت مي‌بپرسم بگوي    
   (بوستان سعدي)

هر دو را در جهان عشق طلب        پارسي باب‌ دان و تازي اَب
 (فرهنگ جهانگيري)

سديگر بپرسيدش افراسياب        از ايران و از شهر و از مام و باب   
      (فردوسي)

چو بشنيد بابک زبان برگشاد          ز يزدان نيکي دهش کرد ياد   
    (فردوسي)

وز باب و ز مام خويش بربودش          تا زو بربود باب و مامش     
     (ناصر خسرو)

نبد دادگرتر ز نوشينروان           که بادا هميشه روانش جوان
نه زو پرهنرتر به فرزانگي           به تخت و بداد و به مردانگي
ورا موبدي بود بابک بنام             هشيوار و دانادل و شادکام
(فردوسي)


    بلعمي نيز در كتاب خود از اردشير ساساني اين گونه ياد مي كند :«اردشير بن پاپك» و طبري هم: «اردشير بن بابك».
    «بابك» هنوز در لهجه‌ي خراساني همان معني پدر را مي‌دهد و «باوك» نيز در گويش‌هاي ايراني ديگر(مانند فيلي) همين معني را مي‌دهد.

    "بابك  در شهري به نام بلال‌آباد به دنيا آمده است كه باز هم يك نام پارسي است. نام پدر بابك را مرداس (يك نام شاهنامه‌اي) ذكر كرده اند و نام مادرش را ماهرو. نام استاد بابك هم جاويدان پور شهرك است". مشاهده می شود كه هيچ كدام از اين‌ نام‌ها تركي نيستند. بديهي است اگر در آن دوران آذربايجان سرزميني ترك‌نشين بود و مردماني ترك‌زبان داشت، نام‌هاي جغرافيايي آن و نام مردمان آن نیز بايد تماما تركي مي‌شد، كه مي‌بينيم چنين نيست، و اين خود نكته‌‌ي ظريف ديگري است كه ايراني بودن زبان و تبار مردم آذربايجان و از جمله بابك خرم‌دين را اثبات و آشكار مي‌كند. در زمان قيام بابك هنوز نژاد آلتايي(اجداد 30 شاخه ترك امروزي) در آذربيجان (در آن زمان نيز به همين نام مشهور بوده) حضور نداشته اند و اولين حضور اقوام دورك (ترك امروزي) در آذربایجان به عنوان غلامان زر خريد به قرن 4 و 5 هجري باز می گردد.

    توجه به اعترافات سران پان ترکیست نیز می تواند پیشینه تاریخی هویت آذربایجان تاریخی را  بیش از پیش آشکار نماید. جواد هيأت می نویسد:

    «اوغوزها {تركمانان} كه اجداد تركان آسياي صغير و آذربايجان و عراق و تركمن ها را تشكيل مي دهند از اقوام ترك هستند و قبل از آن كه اسلام بياورند در شمال تركستان زندگي مي كردند.

    اوغوزهاي جديد اجداد ترك زبانان تركيه و آذربايجان و تراكمه را تشكيل مي دهند و از قرن ۱۳ به بعد٬ يعني بعد از مهاجرت به غرب و آميزش با ساير تركان (قبچاق٬ ايغور) و مغولها و اهالي محلي٬ لهجه‌هاي تركي آناطولي و آذربايجاني و تركمني را به وجود آوردند (صفحه‌ي ۱۰۱-۱۰۲). از قرن دهم ميلادي اوغوزهاي ناحيه‌ي سيحون اسلام آوردند و از قرن يازدهم به طرف ايران و آسياي صغير سرايز شدند و از طرف مسلمانان به نام تركمن ناميده شدند به طوري كه بعد از دو قرن نام ترك و تركمن جاي اوغوز را گرفت. در سال ۱۰۳۵ ميلادي٬ قسمتي از اوغوزها به خراسان آمدند و بعد از جنگ و جدال بالاخره خراسان را از غزنويان گرفتند و دولت سلاجقه را تشكيل دادند (ص 81)

    پس بنا به اعتراف اين نويسنده‌ي پان‌تركیست، تا سده‌ي يازدهم ميلادي هيچ تركي پا به ايران نگذاشته بود و لذا امكان ندارد كه مردم آذربايجان از ابتداي آفرينش ترك‌زبان بوده باشند (!)، بل كه ترك‌ها چندين سده پس از اسلام توانستند به آذربايجان رخنه كنند.

    محمدزاده صديق نیز می نویسد:
«در گسترش اين مدنيت(اسلام) و فرهنگ عظيم الهي اقوام و قبايل تركزبان بي شك خدمات بي شائبه و صادقانه و افتخار آميزي دارند. تركان اسلام را مناسب‌ترين دين و آيين نزديك به وجدان خود يافتند و قرن‌ها دفاع از اسلام و گسترش ان را بر عهده گرفتند. سرتاسر تاريخ افتخار اميز تركان مسلمان مسلما عاري از شورش و يا مقاومت در برابر اسلام است. در ميان اين قوم عصيان‌هايي شبيه عصيان‌هاي روشن ميان ، ماه فريد ، المقنع ، خرميّه ، زواريه و غيره ديده نمي شود»
    بنابراین اين نويسنده پان‌تركیست نيز خرميه را، كه پيشواي آن بابك بوده، ترك ندانسته است.


حدود جغرافيایي آذربایجان واقعی وتاریخي

    "ابن خرداذبه" در کتاب المسالک و الممالک حدود آذربایجان و مسافت آبادي ها را از اردبيل تا شهر بذ (جايگاه بابک) چنين معلوم کرده است:
(از اردبيل تا خش (به ضم خا و سکون شين) هشت فرسنگ و از آن جا تا برزند شش فرسنگ (پس از اردبيل تا برزند چهارده فرسنگ راه بود)، برزند ويران بود و افشين آن را آباد کرد، از برزند تا سادراسپ که نخستين خندق افشين آن جا بود دو فرسنگ (پس از اردبيل تا سادراسپ شانزده فرهنگ بوده)، از آنجا تا زهرکش که خندق دوم افشين بود دو فرسنگ (پس از اردبيل هيجده فرسنگ فاصله داشته است)، از آن جا تا دوال رود که خندق سوم افشين بود دو فرسنگ (پس از اردبيل تا دوال رود بيست فرسنگ بوده است) و از آنجا تا شهر بذ شهر بابک يک فرسنگ. از اين قرار از اردبيل تا بذ، شهري که بابک در آن مي‌نشسته، بيست و يک فرسنگ راه بود. (سعيد نفيسي٬ بابك دلاور آذربايجان، ص 33-32)

    همه‌ي اين نام ها‌ي جغرافيايي ياد شده در اين شرح، واژگان ایرانی  هستند: اردبيل٬ سادراسپ٬ دوال‌رود٬ بذ٬ برزند٬ خش و...

    نکته جالب توجه برای ایرانیان میهن دوست و آذربایجانی های غیور این که ابن‌خردادبه، جغرافي‌نگار سده‌ي سوم هجري، شهرهاي آذربايجان تاریخی را  به دقت چنين برمي‌شمارد: «مراغه، ميانج، اردبيل، ورثان، سيسر، برزه، سابرخاست، تبريز، مرند، خوي، كولسره، موقان، برزند، جنزه، شهر پرويز، جابروان، اروميه، سلماس، شيز، باجروان» (المسالك و الممالك، ص 120-119؛ همچنين: ابن‌فقيه، مختصر البلدان، ص 128؛ ابن‌حوقل، صورة الارض، ص100-81)

    بنابراین در می یابیم تغییر نام اران و شروان تاریخی و شهرهای ایرانی باکو،گنجه ،شماخی و... به جمهوری آذربایجان کاملا نادرست و غیر تاریخی بوده و همانگونه که بزرگان ایران دوست  همچون  ملک الشعرای بهار و دهخدا در سال 1918میلادی پیش بینی کرده اند تنها برای هدف بلند مدت جدا کردن آذربایجان واقعی از ایران ابداع شده است.

ریشه و تبار مردم آذربایجان

    مردم آذربایجان، همان گونه که نام سرزمینشان نشان می دهد، مردمانی هستند، ایرانی (آریایی). نام آذربایجان از "آتروپات" سردار هخامنشی که آذربایجان را از چنگال اسکندر رهاند و تا سالیان دراز، خود و خاندانش حاکم این سرزمین بودند، گرفته شده است. این سرزمین پیش از آتروپات، "ماد خُرد" (ماد کوچک) نامیده می شد.

    استاد"ابراهیم پورداوود" در معنی "آتروپاتکان" می گوید:«نام آتروپات، نامی است که به گستردگی در ایران باستان به کار گرفته می شد، از دو بخش در آمیخته: آتر (آذر) و پات که اسم مفعول از مصدر پا که در اوستایی و پارسی باستان به معنی نگاه داشتن و پاس داشتن و پناه دادن، بسیار به کار رفته و همین واژه است که در پارسی، پاییدن شده است. جزء کان که در آتروپاتکان و آذرپادگان افزوده شده، همان است که در بسیاری از نام های دیگر سرزمین ایران هم دیده می شود. مانندِ گلپایگان (گلبادگان)».

    آذربایجانیان، فرزندان مادان آریایی اند، همان قومی که کردان امروزی، بازماندگان ایشانند. زبان کهن آذربایجان، زبان "پهلوی آذری" بوده و بر پایه ی پژوهش های مورخان ایرانی و خارجی، زبان ترکی، دیرینگی چندانی در آذربایجان ندارد.
    به گواهی تاریخ، ورود ترکان به آذربایجان، از زمان سلجوقیان آغاز شد. آنان که ایل های دامدار و کوچ نشین بودند، به هوسِ مراتع خُرّم و سرسبز آذربایجان به آن جا درآمدند.

    پس از ترکان، نوبت به مغول ها رسید. آن ها که نزدیکیِ زبانی و نژادی با ترکان داشتند و همچنین برخی از لشگریان آن ها، ترک ها بودند، مراغه، سلطانیه و تبریز را به پایتختی برگزیدند و بومیان آذربایجان را به زیر سلطه خود درآوردند. در اثر ارتباط بومیان آذربایجان با حاکمان مهاجم، کم کم واژگان ترکی به گویش آذری راه یافت. همچنین گذشت زمان و قدرت گرفتن هر چه بیشتر مهاجمان و کوچ های پی در پی آنان به آذربایجان از یک سو و حاکمیت هزار ساله ی ترکان بر ایران از سوی دگر، باعث شد که با گذشت نزدیک به 700 سال از زمان سلجوقیان، زبان ترکی جای گویش پهلوی آذری را بگیرد. از میان رفتن گویش پهلوی آذری، نخست در بیرون از شهرها آغاز گردید، ولی کم کم به شهرهای بزرگ نیز رسید.

    "زکریا بن محمد قزوینی" در کتاب "آثار البلاد" در سال 674 هجری در زیر عنوان تبریز، چنین نوشته است: «منجّمین گفته اند که تبریز را از ترکان آفتی نخواهد رسید، چه طالع آن شهر عقرب است و مریخ صاحب آن است و تاکنون حرف ایشان راست درآمده است، چه از جمیع بلاد آذربایجان هیچ شهری از دستبرد ترکان محفوظ نمانده است جز تبریز».

در کتاب "آذری، زبان باستان آذربایجان" زیر عنوان آذربایجان پس از مغولان آمده است: «پس از مغولان در ایران شورش بس سختی برخاست، زیرا چون ابوسعید در سال 735 درگذشت و او را جانشینی نبود، میان سران مغول، کشاکش افتاد که هر یکی مغول، پسری را به پادشاهی برداشتند و با هم به جنگ و کشاکش برخاستند و هنوز یک سال از مرگ ابوسعید نمی گذشت که سه پادشاهی بنیاد یافت و برافتاد و تا سالیانی این کشاکش و لشکرکشی پیش می رفت و ایرانیان که این زمان بسیار خوار و زبون می بودند زیر پا لگدمال شدند و چون آذربایجان تختگاه مغول بوده بیشتر این کشاکش ها و جنگ ها در آن جا رخ می داد و بیشتر زیان و آسیب به آن جا می رسید و مردم از پا افتاده نابود می شدند. در آن زمان ها بود که شهر تبریز گزند سختی دید. زیرا آذربایجان که در دست سلطان احمد ایلکانی می بود و او امیر ولی استر آبادی را به فرمانروایی تبریز گماشت. در سال 787 تقتمش خان پادشاه دشت قپچاق به دشمنی سلطان احمد، ناگهان پنجاه هزار سوار مغول بر سر شهر فرستاد که امیر ولی بگریخت و مردم بیش از یک هفته جنگ و ایستادگی نتوانستند و مغولان به شهر در آمده آن چه گزند و آسیب بوده دریغ نگفتند. پس از این گزندها نوبت تیمور و لشکرکشی های او رسید. در زمان او آذربایجان چندان آسیب ندید. لیکن چون دوره ی او به سر رسید، آذربایجان بار دیگر میدان کشاکش گردید، زیرا چنان که در تاریخ هاست، نخست خاندان قرا قویونلو با دسته های بس انبوهی از ترکان به آن جا درآمدند و بنیاد پادشاهی نهادند و همیشه در جنگ می بودند و پس از آن نوبت آق قویونلو رسید که هم چنان با ایل های انبوهی به این جا رسیدند و بنیاد پادشاهی نهادند و همیشه در جنگ و کشاکش می بودند و تا برخاستن شاه اسماعیل صفوی در سال 906 که هفتاد سال از تاریخ مرگ ابوسعید می گذشت آذربایجان همیشه میدان لشکرکشی ها و جنگ ها می بود و به گمان من باید انگیزه برافتادن زبان آذری را از شهرهای آذربایجان و رواج ترکی را در آن ها این پیشامدهای هفتاد ساله دانست، زیرا در این زمان است که از یک سو بومیان لگدمال و نابود شده اند و از سوی دگر ترکان به انبوهی بسیار رو به این جا آورده اند و بر شماره ایشان بسیار افزوده. در زمان های پیشین ترکان بیشتر در دیه ها می نشسته اند ولی این زمان چون فرمان روا می بودند شهرها را فراگرفته اند و زبانشان در آن جا رواج یافته است.»

    موضوع از میان رفتن یک زبان و بازتولید آن در زبان تازه، بحثِ جدیدی نیست. در تاریخ از این دست بسیار بوده، نمونه ی آن از میان رفتن زبان های مردم مصر و شمال آفریقاست که جای خود را به زبان عربی داده اند و یا زبان های برخی از مردم آسیای میانه، ارّان (جمهوری آذربایجان)، آذربایجان و آسیای صغیر که در زبان ترکی حل شده اند.

    در کتاب "تاریخ آذربایجان" چاپ باکو در این باره می خوانیم: «بسیاری از اقوام مشرق زمین در روزگار کنونی به زبانی که نیاکانشان گفت و گو می کردند، سخن نمی گویند. برای نمونه در آسیای میانه زبان های ایرانیِ خوارزمی، سُغدی، باختری و پارتی جای خود را به زبان ترکی داده اند، ولی نفوذ یک زبان به معنی تنگ کردن تمام میدان بر بومیان نیست. از این رو اقوام کنونی، فرزندان مستقیم نیاکان بومی سرزمین خود در روزگار گذشته اند. اینان تا روزگار ما ریشه های فرهنگی، تاریخی، قومی و نژادی خود را نگاه داشتنه اند».

جنبش خرمدینان

    نارضايتي مردم ايران از حكومت امويان و عمال و واليان بيدادگر آن ، زمينه ساز شورش هاي بزرگي در سده هاي نخست هجري شد كه پس از روي كار آمدن خلافت نيمه ايراني عباسيان نيز دست كم در بخشي از ايران  شامل مازندران ، ري ، آذربايجان ، اران و ارمنستان ، ادامه يافت . بزرگ ترين آن شورش ها كه بيش از بيست سال طول كشيد ، خيزش  بابک ،سردار بزرگ و برخاسته از بين توده مردم بود . بابك در سال 200 هجري به نام خرم دينان در ادامه خيزش سهرك مزدكي به پا خاست ( زرين كوب 2536 / ص 4-193 ) ودر سال 220 هجري حيدربن كاووس مشهور به افشين ، اورا از راه نيرنگ دستگير كرد و به نزد معتصم ،خليفه وقت عباسي فرستاد . به نقل از طبري آمده است كه اورا در تاريخ پنجشنبه سوم صفر سال 223 در سامرا به طرز دلخراشي كشتند .( نفيسي 1348 / ص 141)

    بابک مدتی پس از آن که به جانشینی جاویدان درآمد،  یعنی در سال ۱۹۵ هجری خورشیدی، همزمان با خلافت مأمون خلیفه عباسی در شمال آرتاویل (اردبیل کنونی) علیه عباسیان قیام کرد. او با همسایگان ارمنی خود متحد گردید و توانست حمایت امپراتور بیزانس تئوفیلوس را به دست آورد. هدف نهایی بابک اتحاد مجدد ایران و رهایی ایران از قید خلفای عباسی بود. بابک پیرو آیینی بود که آمیخته‌ای از آیین زرتشتی و مزدکی بود. او و پیروان او معتقد بودند که ابومسلم نمرده است و او منجی است که روزی دوباره بازخواهد گشت و عدالت را در جهان برقرار خواهد کرد. قیام بابک بیش از  بیست سال طول کشید. 22 سال جنگ های نامنظم بابک علیه حکومت ستمگر عباسی موجب شد بنی عباس  شش بار  والی عرب آذربایجان را تغییر دهد. بابک زمانی شکست خورد که متحد پیشین او افشین به او خیانت کرد. با شکست بابک و دستگیری او بسیاری از خرمدینان به امپراتوری بیزانس پناهنده شدند و پیروان او بعدها در سایر مذاهب اسلامی حل گردیدند و می‌توان گفت که قیام خرم‌دینان عملاً آخرین جنبش بزرگ و سازمان یافته احیای دینی ایران پیش از اسلام بود.

ویژگی های  استراتژیک و نظامی دژ بذیا قلعه بابک

    این دژ بر فراز قله‌ي كوهستاني، با ‌كمابيش 2300 تا 2700 متر بلندا از سطح دريا قرار دارد و اطراف دژ را دره‌هاي ژرفي با گودی 400 تا 600 متر فرا گرفته‌ است و تنها از يك سو راهي باريك و سخت براي دسترسي به اين دژ وجود دارد.راه كليبر به دژ با اين‌كه از 3 كيلومتر تجاوز نمي‌كند ولي بسيار دشوار است و به هنگام گذر، بايد از گردنه‌ها و گذرهاي خطرناكي عبور كرد.

    راه ورود به دژ گذري است از سنگ‌هاي منظم طبيعي كه راه عبور يك نفر است، معبر در فاصله‌ي 200 متري دروازه‌ي دژ و در برابر آن قرار دارد. دو برج در طرفين دروازه قرار دارد كه جايگاه دژبانان بود. يكي مخروطي و ديگري گرد از سنگ‌هاي تراشيده با ملاط ساروج كه در بلندي آن‌ها، دژبانان به تمام جوانب دژ اشراف دارند براي ورود به کاخ دژ از راهي باريك تا كمابيش يكصد متر بلندی از صخره بايد بالا رفت. در چهار سوي بنا، چهار برج ديده‌باني به صورت نيمه استوانه ساخته شده است كه جايگاه دژبانان و ديده‌بانان بود كه هر جنبنده‌اي را تا كيلومترها از فراز دره‌ها و كوهپايه‌ها زير نظر مي‌داشتند.




    براي نفوذ به داخل، تنها راه ورود، دروازه اصلي است. و از كوهستان امكان وارد شدن به دژ وجود ندارد.با گذر از دروازه‌ي ورودي و پشت سر گذاشتن بارو، جهت رسيدن به دژ اصلي، بايد از گذرگاهي باريك كه حدود 100 متر فراز را به همراه دارد گذشت، تا به داخل ورودي دژ رسيد. مسيري سخت كه از يك سو به دره است با جنگل‌هاي تنك و ژرفايي حدود 400 متر كه به تيغه و ديواره تا قعر دره ادامه دارد.پس از صعود، براي ورود به دژ اصلي از مدخلي ديگر با پلكان‌هايي نامنظم بايد گذشت. بناي دژ دو طبقه و و در پاره‌اي جاها سه طبقه مي‌باشد. در طرفين مدخل دو ستون مشخص است كه پس از تالار اصلي است كه 7 اتاق در اطراف آن قرار دارند كه به تالار مركزي راه دارند. در قسمت شرقي دژ تاسيسات مركبي از اطاق و آب‌انبارها ساخته شده است. محوطه‌ي داخلي آن به‌وسيله‌ي نوعي ساروج غير قابل نفوذ گرديده بود كه به هنگام زمستان از آب و برف پر مي‌شد و آب مورد نياز دژنشينان را تامين مي‌كرد.

    در سمت شمال غربي دژ، پله‌هايي سرتاسري وجود دارد كه اكنون ويران شده است و بخش‌هايي از آن از خاك بيرون مانده است و تنها راه صعود به بخش‌هاي مرتفع‌تر بناست كه محوطه وسيعي است و احتمالا جايگاه سربازان بوده كه از آن‌جا به همه چيز و همه‌جا تسلط كامل داشته‌اند. از همين‌جا بوده است كه بابك خرم‌دين آن دلاور بي‌نظير به مدت 22 سال لشكريان سه خليفه ستمگر و انسان‌كش عرب، يعني هارون‌الرشيد، مامون و معتصم را معطل كرده و شكست داده بود.

اسارت  وچگونگی مرگ دلخراش بابک

    بابک خرمدین سرانجام به سبب خیانتی در بند شد. او را به بغداد برده و رختی تحقیر آمیز در برش کرده و بر پیل نشانده و در شهر بگردانیدند. امپراتوری عظیم عباسی که از شمال غربی آفریقا تا مرزهای غربی هند گسترده بود، سال های سال با بابک در ستیز بود و کاری از پیش نبرده بود. از این روی از دستگیری این پهلوان نامی که همچنان برآیین نیاکان خویش بود، در پوست خود نمی گنجیدند. «گویی بغداد نمی توانست باور کند پهلوان دلیری که سالها او را تهدید می کرد، اکنون در آنجا به اسارت به سر می برد»

    همچنین بیشترِ تاریخ‌نگاران به این نکته اشاره کرده‌اند که لشکریانِ خلیفه عرب برای سرکوبی جنبش بابک، ترکان بودند و معتصم در میان سرداران خود، به ترکان که هم‌نژاد مادر وی بودند، بیش از عرب‌ها و ایرانیان بها می‌داد و برای از میان بردن جنبش‌های ملی ایرانیان به کوچ گسترده ترکان از آسیای میانه، کمک فراوان کرد.

     خلیفه برای خوار کردن بابک، فرمان داد، او را سوارِ فیل و برادرش «عبدالله» را سوار شتر کنند و در شهر بچرخانند. گویند: خلیفه دستور داد تا بابک را زنده، مُثله کنند.

    بابک در هفتم ژانویه سال۸۳۸ میلادی برابر با ۶ صفر ۲۲۳ هجری قمری (۱۷ دی ۲۱۶ هجری خورشیدی)، به‌دستور معتصم بالله کشته‌شد. ابتدا دست و پای وی را به‌تدریج قطع کردند.

...معتصم ، به دژخيم فرمان داد تا دو دست و پاي بابک را قطع نمايد و سپس او را گردن زند ( نهضت شعوبيه ، ص 302 و تاريخ ده هزارساله ايران ، جلد دوم ، ص 241) .

     مطابق با تواريخ  از جمله خواجه نظام الملک طوسی در کتاب سیاست‌نامه، بابک در حين اجراي سياست و قطع شدن اعضاي بدن بردباري بسيار پيشه نمود و نقل می‌کنند که در هنگامی که دست اول بابک را می‌بریدند بابک صورتش را با دست دیگرش به خون آلوده می‌کرد. خلیفه معتصم بالله پرسید: ای سگ! ای زندیق! این چه کار بود که تو کردی؟ بابک گفت: من روي خويشتن ازخون سرخ کردم تا چون خون از تنم بيرون شود ، نگويند که رويش از ترس زرد شد ( تاريخ ده هزارساله ايران ، جلد دوم ، ص241 و نهضت شعوبيه ، ص 302)

    بدينسان بابک در دم مرگ شکنجه هاي طاقت فرسا را با نهايت شهامت متحمل گرديد و هيچ گونه سخني که نشانه عجز باشد بر زبان نياورد و با کردارو گفتار نيک خويش ، نام خود و ايران را در تاريخ جاودان و سربلند ساخت . چند تاريخ نويس كهن، واپسين سخن بابك خرمدين را  هنگامی که دشنه در دنده های سینه اش فرو کردند، «آساني» ، «آسانيا» و «زهي آساني» و مانند آن گزارش داده‌اند (جوامع الحكايات و لوامع الروايات)، كه اين نكته گوياي پاي‌بندي وي تا واپسين دم به آرمان‌هايش و نيز گواهی بر گویش متداول  پارسی آن روز است.

    پس  از این بود که جنازه مثله شده بابک را در شهر سامرا بر سر دار کشیدند و سرش را همراه عبدالله به بغداد فرستادند. «اسحاق بن ابراهیم» فرمانروای بغداد در موردِ برادرِ بابک همان کاری را کرد که خلیفه انجام داده بود.

    بر طبق بعضی منابع سر او را بعداً برای نمایش در شهرهای دیگر و خراسان گرداندند. بابک در همان محلی به دار آویخته شد که سال بعد دیگر قیام کننده ضد عباسی، مازیار، شاهزاده مازندرانی بعد از هفت سال حکمروایی مستقل در مازندران  و مبارزه پر شور با ستمگران عرب با خیانت برادرش کوهیار دستگیر و  در سال 224 هجری قمری به دستور خلیفه عباسی به دار آویخته شد.

  فراگير بودن و پراكندگي قيام خرمدينان در سرتاسر ایران و محدود نبودن به آذربایجان

    مولف مجمل فصيحي آغاز بيرون آمدن خرم‌دينان را در سال ۱۶۲ مي‌نويسد و مي‌گويد:
 «ابتداي خروج خرم‌دينان در اصفهان و باطنيان با ايشان يكي شدند و از اين تاريخ تا سنه ثلماثه (۳۰۰) بسيار مردم به قتل آوردند»

    كار خرم دينان چنان بالا مي گيرد كه نظام الملك در كتاب سياست نامه مي نويسد:
«چون سال دويست و هژده اندر آمد٬ ديگر باره خرم دينان اصفهان و پارس و آذربايگان و جمله كوهستان٬ خروج كردند...».

ابن اثير هم در تاييد گزارش نظام المك در كتاب اللباب في تهذيب الانساب مي نويسد: (ترجمه از عربي) «در ۲۱۸ بسياري از مردم جبال و همدان و اصفهان و ماسبذان (لرستان) و جز آن٬ دين خرمي را پذيرفتند و گرد آمدند. و در همدان لشكرگاه ساختند». بنابراين قيام بابك محدود به آذربايجان نبوده است.

  ابن اسفنديار در تاريخ طبرستان مي گويد:
 «مازيار بابک مزدکي و ديگر ذميان مجوس را عمل‌ها داد ...»

    سپس درجاي ديگر ابن اسفنديار مي گويد:
«من (مازیار) و افشين خيدر بن کاوس و بابک هر سه از دير باز عهد و بيعت کرده ايم و قرار داده بر آن که دولت از عرب بازستانيم و ملک و جهانداري با خاندان کسرويان نقل کنيم» (نفيسي، ص 57).

    ابوالفرج بن الجوزي در كتاب «نقد العلم و العلما اوتبليس ابليس» مي گويد:
«خرميان و خرم كلمه بيگانه است (يعني پارسي است) درباره چيزي گوارا و پسنديده كه آدمي بدان مي گرايد و مقصود ازين نام چيره شدن آدمي برهمه‌ي لذتها ..و اين نام لقبي براي مزدكيان بود و ايشان اهل اباحت از مجوس بودند.»

    ابن حزم مي گويد:
«والخرمية أصحاب بابك وهم فرقة من فرق المزدقية »
(خرميان ياران بابك‌اند و آن فرقه‌اي از فرقه‌هاي مزدكيه است).

    و در روضة الصفا نیز آمده است:
(آيين او (بابك)  را خرم ديني است )(بلخي ، محمد بن خاوند شاه ؛ روضه الصفا ؛ تهذيب و تلخيص غباس زرياب ، تهران : اميرکبير ، چاپ دوم ، جلد اول ، 1375 ، ص463 و رضايي ، عبدالعظيم ؛ تاريخ ده هزارساله ايران ، تهران : اقبال ، چاپ دوازدهم ، جلد دوم ، 1379 ، ص 235 ) هرچند که از جزييات معتقدات‌اش آگاهي دقيقي در دست نيست، ولي آن چه مسلم است اين است که خرم دينان افکار مزدکي در سر داشتند و به پاکيزگي بسيار مقيد بودند و با مردمان به نيکي و نرمي رفتار مي داشتند (عبدالحسين زرين‌كوب: تاريخ ايران بعد از اسلام، انتشارات امير کبير، 1379، ص 459)؛ و به هرحال قيام بابک ( سرخ جامگان) بر ضد ظلم و جور اعراب و غلامان ترک نژادشان که با رفتارهاي نابه هنجار خود مردم را به ستوه آورده بودند در سال 201 هجري آغاز گرديد و بيش از بيست سال به طول انجاميد . ترکاني که کودکان را مي ربودند و وبه اصرار و التماس پدران و مادران توجهي نمي کردند (حسينعلي ممتحن: نهضت شعوبيه، انتشارات باورداران، 1368 ص 300)، و به روز روشن ، زنان را به عنف به محله هاي بدنام مي کشيدند (همان، ص300)
براي كسب اطلاع بيشتر به اين منبع مراجعه نماييد:
http://www.azargoshnasp.net/famous/babak_khorramdin/mazdakism.pdf

ریشه های تاریخی جنبشِ خُرّمدینان 

    جنبش خُرّمدینان در ایران، با نامِ «بابک خُرّمی» گره خورده است.

     قیام خُرّمدینان، که به دلیل جامه‌های سرخی که به تن می‌کردند، سرخ‌جامگان نیز نامیده می‌شدند، قیامی بود فراگیر که در سراسرِ ایران‌زمین، از خراسان و گرگان و ری گرفته تا اصفهان و همدان و آذربایجان، علیه اشغالگرانِ عرب دنبال می‌شد.

    پس از مرگ «جاویدان پور شهرک» (فرماندهِ خُرّمدینان آذربایجان) بابک، رهبری این جنبش را به دست گرفت و در سال ۲۰۰ هجری، علیه سلطه تازیان برخاست و «دژ بَذ» (جمهور) نزدیکِ «کلیبر» را به عنوانِ مرکزِ فرماندهی خود برگزید.

    این جنبش، برای آزادسازی ایران از چنگ اشغالگران، توانست قشرهای مختلف اجتماعی را به گِرد خود جمع کند و بیش از ۲۰ سال در برابر سلطه‌گران بایستد و شش تن از سرداران برجسته را شکست دهد و خوابِ راحت را از چشمانِ خلفای عباسی بگیرد، تا این‌که «معتصم» خلیفه عباسی، از «افشین» خواست تا به جنگِ بابک رود. به نوشته «جریر طبری»: «معتصم چون در کارِ بابک، بیچاره شد، اختیار بر افشین افتاد.»

    افشین که از شاهزادگانِ شهر «اشروسنه» (بین سیحون و سمرقند) بود، به جنگِ بابک رفت و توانست پس از سه سال نبردِ دشوار، در فاصله سال‌های ۲۲۰ تا ۲۲۳ هجری با خُدعه و نیرنگ، خُرّمدینان را شکست دهد و بابک را اسیر کند.
    پس از دستگیری و کشتن بابک، جنبش خُرّمدینان، خاموش نشد. آنان در گوشه و کنار ایران و حتی در بیزانس (قسطنطنیه) به مبارزه خود بر ضد خلفای عرب ادامه دادند.

    درباره باور خُرّمدینان که متأثر از اندیشه‌های «مزدک» بود، سخن، بسیار گفته شده است، اما آنچه از نام خُرّم‌دینی برمی آید، بیانگرِ باوری است که پیوستگیِ عمیقی با اندیشه‌های زرتشت دارد و در پی شادی و خُرّمی انسان است و بر این ایده است که آدمی، آفریده‌ی خداست و در این جهان باید به شادی زندگی کند و گریه و زاری امری نکوهیده است.

    «دکتر علی میرفطروس» در کتاب «جنبش سرخ‌جامگان» که به بررسی تأثیر آیین‌ها و باورهای میترایی بر عقاید خُرّمدینان پرداخته است، چنین نوشته: «از نظر فلسفی، خُرّمدینان نیز – مانند مزدکیان – به پیکار روشنایی و تاریکی (یا اهورامزدا و اهریمن) اعتقاد داشتند. اما بر خلاف تعالیم مزدک، خُرّمدینان (به رهبری بابک) معتقد بودند که نور بر ظلمت نه به‌طور تصادفی، بلکه با اراده و اختیار انسان، پیروز می‌شود. با چنین درکی، جهان‌بینی مزدکیان جدید (خُرّمدینان) دچار تحول شد که بر اساس آن، فلسفه خُرّمدینان نه یک فلسفه تأمل و تحمل، بلکه به فلسفه‌ای برای تحرک و پیکار بَدَل گردید. از این زمان است که پرچم و جامه سرخ، نشان رسمی خُرّمدینان شد.

    قیام بابک یکی از چند شورشی بود که بعد از کشته شدن ابومسلم خراسانی به دست منصور دوانیقی شروع شد. غیر از بابک، سنباد و مقنع هم رهبران قیام هایی شبیه بابک بودند در خراسان و  ورارودو هردو هم بعد از مدتها مقاومت مجبور شدند یا تسلیم عباسی ها شوند یا خودشان را بکشند. وجه مشترک همه این قیام ها، شخصیت ابومسلم بود که بی اغراق به درجه تقدس هم رسیده بود و مرگش دستاویزی شده بود برای انتقام و شورش.اما گذشته فکری همه اینها، شورش مزدکی در اواخر دوره ساسانی بود.

    به هر حال، نهضت مزدکی به صورت های مختلفی زیر حکومت اسلام به زندگی خود ادامه می داد و در بین طبقات پایین جامعه ایران رشد می کرد. به نظر می آید که این طرز فکر در بین سربازان ابومسلم که از خراسان و شرق می آمدند و در به خلافت رساندن السفاح، اولین خلیفه عباسی، شرکت داشتند، عمومیت تامی داشته باشد. همین سربازها و فرماندهانشان نظیر سنباد هستند که بعد از قتل ابومسلم، دست به قیام می زنند و ابومسلم را شخصیتی مقدس اعلام می کنند.

    در این بین، بابک و اطرافیانش که به طور واضحی یک فرقه مزدکی بودند (ابن ندیم و ابوحنیفه دینوری کاملا" به این موضوع اشاره می کنند)، در پیامد همین قیام های خونخواهی ، ابومسلم به قلعه ای در آذربایجان پناهنده می شود و برعلیه عباسیان می جنگد. در هیچ مرحله ای از این قیام هم صحبتی از جنگ ملت ایرانی یا فارس یا ترک یا آذربایجانی بر علیه یکدیگر نبوده و قیامی بوده برعلیه حکومتی که زورگو و غیر عادل و ستمگر شناخته می شده و البته سرشکستگی و زیردست شدن ایرانیان به لحاظ سیاسی و حقوقی نیز بر دامنه هیجانات سربازان و هواداران این قیام می افزاید و شاید حتی عامل اصلی این قیام نیز بازپس گیری غرور امپراطوری  ایرانیان باشد. پیروان بابک هم از ملیت یا قومیت خاصی نبودند و از همه جا آمده بودند. حتی در آن زمان، یکی از پشتیبانان بابک سلسله «مسافریه» (فرزندان محمد بن مسافر) بوده که اصلا" اهل مازندران بودند و در آن زمان منطقه شمال آذربایجان را تحت حکومت خود داشتند.

    نظیر قیام بابک هم در طول تاریخ قرون میانه اسلامی زیاد اتفاق افتاده، از مقاومت اسپهبدان تبرستان تا قیام حسن صباح و اسماعیلیان الموت، و در هیچ کدام از این موارد هم مساله قومی ، دست کم در چارچوب مرزهای داخلی ایران مطرح نبوده است.

پایان سخن این که؛

1- بنابر نوشته های تاریخ نگاران متعصب عربی بابک فرزند یک روغن فروش بود و چون عرب نبود لایق شغلی بالاتر از چوبانی نبود. این چوپان به طور تصادفی با شخصی به نام جاویدان آشنا شده ، بعد از مرگ او با بیوه اش ازدواج می کند. به این ترتیب بابک سرکرده طغیانگران شده، بی دینان و شرابخواران را دور خود جمع نموده و برای از بین بردن دین اسلام دست به قیام می زند. تقريبا" در تمام‌ اسناد تاريخي‌ عربی، نام‌ بابك‌ باتهمت‌ و افترا وناسزا آمده‌ است‌. همه‌ جا كوشيده‌اند تا با نسبت‌ دادن‌ تمام‌اعمال‌ زشت‌ و ناپسند انساني‌ به‌ او وخانواده‌اش‌، چهره‌ وي‌ را نفرت‌انگيزجلوه‌ دهند.متاسقانه تاریخ نویسان گذشته ما نیز  نوشته های تاریخ نویسان عربی را تکرار کرده و هرگز به این نکته توجه نکرده اند که هیچ کس دشمن خود را آن طور که هست معرفی نکرده و هرگز حقیقت را در باره او نخواهد گفت و یا از او تعریف و تمجید نخواهد کرد. تحقیقاتی که در سال های اخیر صورت گرفته نشان می دهد آنچه که اعراب درباره بابک نوشته اند به هیچ وجه درست نبوده است.   در نتيجه‌ این پژوهش ها ی‌ علمي‌ نادرستي‌ آن‌ داوري هاي‌ غرض‌ آلود آشكار گرديده‌ است‌ تا جايي‌ كه‌ گفته‌اند: "بابك‌ را بايد برترين‌ مبارز اين‌ سرزمين‌ دانست‌."

    در پاسخ عده اي که در توجیه مخالفت با بابک و قیام ایرانی او ادعا مي کنند بابک و سپاهيان او با اسلام و مسلمانان مي جنگيده و در مقابل اسلام صف آرايي کرده اند بايد یادآور شدکه مردم آذربايجان در زمان خليفه ي دوم « عمر ابن خطاب» اسلام را پذيرفته بودند و علاوه بر این بابک با خلفای ستمگری جنگیده که امامان مظلوم شیعه را به شهادت رسانده اند. امام هفتم شيعيان امام موسي کاظم (ع)  توسط هارون خليفه ي عباسي محبوس و سپس شهيد شد و نيز فرزند آن حضرت امام رضا (ع) توسط فرزند هارون عباسي يعني مأمون مسموم و شهيد گرديد، همچنين امام محمدتقي (ع) که توسط المعتصم بالله مسموم و به شهادت رسيد .بنابراین ایرانیانی که با این خلفای ستمگر ضد ایرانی و ضد شیعه مبارزه کرده اند نباید نکوهش شوند.

    بابک و بابکيان  به هر عقیده ای که بوده  باشند با منافقين و با دشمنان امامان معصوم شيعه جنگيده-اند. و اگر مرامشان دفاع از اسلام و امامان شيعه نبوده باشد، دفاع از حقوق اوليه و نواميس ملي و خانوادگي مسلمانان بوده است و اگر نگوييم، در کنار ائمه معصومين با خلفاي منافق عباسي مبارزه مي کردند، مي توانيم بگوييم که امامان و سرخ جامگان هر دو طرف مقابل خليفه بوده و هر دو مظلوم يک دستگاه حکومتي واقع شده بودند. در نتيجه مبارزات بابک و سرخ جامگان نه تنها مبارزه با اسلام نبود، بلکه خواه- ناخواه خدمت به اسلام واقعي و عدالت بود. اگر ائمه با کلام گهربار و آگاهي دادن به مردم ماهيت دستگاه خلافت را بر ملا مي کردند، سرخ-جامگان نيز با همان دستگاه خلافت به مبارزة مسلحانه مي پرداختند. در نتيجه خلفاي عباسي امامان شيعه و مبارزان آذربايجان را مانع رسيدن به مقاصد شوم خود مي دانسته، با هر دو دشمني مي ورزيدند.

2- بررسی رفتار و کردار دشمنان داخلی و همسایگان بد اندیش شمال غربی ایران زمین  به بهانه بزرگداشت بابک و سایر مناسبت ها ،برای ایرانیان نژاده و آذربایجانی های غیور به ویژه فرزندان خلف ستارخان و باقر خان و شهیدان باکری و.. که جان پاک خود را نثار میهن عزیزمان ایران نموده اند این هشدار را به همراه دارد که ضد ایرانیان با حمایت های پشت پرده همسایگان توسعه طلب ،تنوع زبانی موجود در ایران  و زبان زیبای آذری یا ترکی آذری را  دستاویز قرار داده اند تا همانند تنازعات قومی نژادی در بالکان و یوگوسلاوی و همین طور در قفقاز ،با بهره گیری از تفاوت های زبانی موجود در ایران آن را به اختلاف نژادی ترک زبانان با دیگر مردم ایران تفسیر کنند و از این طریق به اختلافات قومی و مالکیت سرزمینی در ایران دامن بزنند و ملت یکپارچه ایران را که هزاران سال با وجود تفاوت ها و تنوع زبانی،قومی ،مذهبی با اتحادی بی نظیر در کنار هم زیسته اند را از درون متلاشی نمایند.

    بی تردید این مساله در بلند مدت از هم پاشیدگی سرزمینی ایران زمین را هدف گرفته است  تا همان نقشه های شومی که برنارد لوییس ،رالف پیترز و دیگر دشمنان ایران برای تجزیه آذربایجان، کردستان،خوزستان و بلوچستان در سر پرورانده اند به عمل بیانجامد.

    فراموش نکنیم که قفقاز به عنوان یکی از پر تنوع ترین مناطق مسکونی دنیا با ترکیبی از اقوام آذری،تالشی،لزگی،ارمنی،آوار،گرجی،اوستیایی،کرد،چچنی و...  تا هنگام جدایی از ایران در سال 1813 میلادی همواره در کنار سایر اقوام پرشمار ایران زمین با صلح و یکپارچگی همزیستی مسالمت آمیزی داشته اند ولی پس از اشغال 17 شهر قفقازی ایران توسط روسیه ،سیاست ایران گریزی روسیه برای مردم این منطقه،تاریخ سازی دروغین را سبب گردید به نحوی که بعد ها دولت شوروی جهت گسست پیوستگی های تاریخی این مردم با میهن اصلیشان ایران از این راه ملت سازی ،مرز بندی قومی زبانی  و تشکیل جمهوری ها و مناطق خودمختار مختلف در این منطقه را به انجام رساند.

    این سیاست علاوه بر بیگانه ساختن و دور کردن مردم این مناطق  از اصالت ایرانیشان بستری شد برای پیگیری سیاست های توسعه طلبانه پتر کبیر برای تصرف هر چه بیشتر سرزمین های ایرانی به ویژه آذربایجان تاریخی و نزدیکی هرچه بیشتر به آب های گرم خلیج فارس.

    پس از اجرای  سیاست استالینیستی جدا سازی زبانی قومی منطقه قفقاز بود که دشمنی ها و جنگ های خانمان سوز و جنایت های بی شماری را بر پایه نژادپرستی  وتعصبات کور  و توسعه ارضی در میان هم میهنان دیروز و ملت های مستقل از هم امروز در تاریخ معاصر شمال ارس مشاهده می کنیم که مناقشه بر سر ناگورنو قره باغ و زنده پوست کندن انسان ها وقتل عام زنان و کودکان بی گناه در سومقاییت و ...تنها بخشی از پیامد های این سیاست های مرز بندی نژادی وجدا سازی  و تبلیغات تنفر پراکنی قومی بوده است.

    بنابراین تحرکات و اقدامات بی پروای جدایی طلبان ضد وحدت ملی زنگ خطری جدی است که هوشیاری مسوولان و نیز ملت واحد و یکپارچه ایران  به ویژه مردم باشرف و میهن پرست آذربایجان واقعی یعنی تبریز و اردبیل و ارومیه قهرمان را می طلبد چرا که ملت هوشیار ایران اجازه نخواهند داد که بعد از جدایی نافرجام 17 شهر قفقاز و فراموشی تعمدی دولت و مردم آن سامان از تعلق تاریخی اران و شروان به ایران ،این بار آذربایجان عزیز  وتاج سر ایران زمین با دسیسه های نوادگان چنگیز و تیمور از ایران جدا شود.

    در همین راستا سران اران و شروان تاریخی  در سال 1918میلادی نام آذربایجان قهرمان ایران زمین را بر روی کشور خود گذاشتند این در حالی بود که هیچ گاه در طول تاریخ شمال ارس با نام آذربایجان شناخته نشده است.

این گونه بودکه بزرگان میهن دوست ایرانی در  سال های 1918 تا 1920 و هنگام این تغییر نام غیر واقعی ، پیش بینی می کردند  دشمنان آن سوی ارس هدف بلند مدت چشمداشت به خاک آذربایجان واقعی به مرکزیت تبریز را در سر می پروراندند ، و بر اساس همین پیشبینی صحیح هم اکنون می بینیم دشمنان یکپارچگی ایران زمین با دامن زدن به تفاوت های زبانی موجود(و نه اختلاف نژادی،خونی،فرهنگی و تاریخی مردم آذربایجان با سایر مردم ایران) برای هدف توسعه طلبی ارضی واژه آذربایجان جنوبی را ابداع نموده اند .

    بر اساس همین سیاست های ایران ستیزانه و جعل تاریخ توسط دولت باکو بوده است که نظامی گنجوی شاعر نامدار ایرانی و یکی از ارکان شعر فارسی که در گنجه در آن سوی ارس می زیسته به عنوان شاعری ترک تبار و ضد ایرانی معرفی وبه مصادره دولت باکو درآمده، این در حالی است که  بر اساس شعری که خود نظامی گفته او در شهر  تفرش و روستای (تا) متولد شده‌است .این بیت از اشعار خود نظامی در اقبالنامه می‌باشد:

به تفرش دهی هست «تا» نامِ او        نظامی از آنجا شده نامجو

 تفرشی بودن نظامی با شعری از شیخ بهایی نیز قطعی شده ‌است. آنجا که  شیخ بهایی دربارهٔ نظامی می‌گوید:

ز اهل تفرش است آن گوهر پاک        ولی در گنجه چون گنج است در خاک

    لازم به ذکر است که نام پدرش یوسف ، زادهٔ تفرش و مادرش نیز با نام رییسه ،یک کرد ایرانی بود. همچنین  جدش «ذکی» و  جد اعلایش «موید» را نیزاهل تفرش (در استان مرکزی ایران) خوانده اند.

    با این حال بر خلاف تبلیغات دشمنان ایران زمین  نظامی گنجوی به میهن خود ایران عشق می ورزید که که این مهر فزاینده به مام میهن در این ابیات سروده شده در هفت پیکر نظامی نمایان است:

همه عالم تن است و ایران دل        نیست گوینده زین قیاس خجل
چون که ایران دل زمین باشد        دل ز تن به بود یقین باشد
میانگیز فتنه میافروز کین        خرابی میاور در ایران زمین
تو را ملکی آسوده بی داغ و رنج        مکن ناسپاسی در آن مال و گنج

    بنابراین آذربایجانی های غیرتمند و همه ملت ایران بهتر است با به کارگیری نام ایران شمالی برای سرزمین های اشغال شده ایران،به مردم شمال ارس یاد آوری نمایند اگر دولت شوروی با جعل تاریخ ،فرهنگ و گذشته پیوستگیتان به ملت ایران را از یاد شما زدوده است ،ملت ایران هیچگاه جدایی ظالمانه 17 شهر قفقاز از ایران را از یاد نبرده و اگر با توجه به فروپاشی شوروی و پایان قرارداد های ننگین گلستان و ترکمانچای مجددا اتحادی بخواهد صورت پذیرد این دولت باکو است که باید رسما شرایط بازگشت شمال ارس  به خاک ایران عزیز  و نه فقط آذربایجان بزرگ را فراهم آورد چرا که ایران بدون آذربایجان بی معنا است .

3-احترام به آداب و رسوم و زبان و لهجه اقوام گوناگون موجود در ایران همواره در طول تاریخ ایران زمین وجود داشته است و هم اکنون نیز باید ادامه یابد ولی این امر نافی احترام به جایگاه زبان ملی ایرانی نمی باشد و نباید اجازه داده شود به بهانه حفظ زبان های گوناگون کشور ،زبان ملی فارسی به عنوان زبان اتحاد ملت یک پارچه ایران مورد  حرمت شکنی عده ای نا آگاه قرار گیرد.

    بر اساس مستندات تاریخی در این نکته که بابک یک سردار سلحشور بزرگ ایرانی بوده است هیچ شکی وجود ندارد و زبان گفتاری این بزرگ مرد تاریخ ایران در 1200سال پیش هرچه بوده باشد بر هویت آذربایجانی و  ملیت ایرانی او خدشه ای وارد نمی کند زیرا بابک فردی بود که با یاری بسیاری از ایرانیان از اقوام مختلف و با مذاهب گوناگون برای اعتلای ایران و احیای استقلال آن از یوغ حاکمان ستم پیشه قیام کرد.

    با ژرف نگری در متون تاریخی در می یابیم که قیام بابک هیچ گاه صورت قومی نداشته اهمیت این قیام  صورت ملی آن است . به هر روی خوب می دانیم که آذری ،مازندرانی،خراسانی،اصفهانی ، کرد ، بلوچ ، یزدی،شیرازی، لر ، ترکمن ، ارمنی و ... از هزاران سال در کنار هم و با نام کلی ایرانی شناخته می شوند و با وام یکدیگر تمدن بزرگ ایرانی را تشکیل داده اند و در این میان هیچ اختلافی نیز بین قومیت های داخلی نبوده و نیست مگر با تحریکات دول بی مایه ی اطراف که تا چندی پیش خود بخشی از جامعه ایرانی را تشکیل می دادند.

در پایان باید یادآور شد بابك اعم از اين كه در بذ ، ارشق و حتي كليبر متولد شده باشد ، آذربايجاني و ايراني  بوده است  ودر اين كه بابك اهل آذربايجان و نقطه اي از استان اردبيل كنوني بوده ، هيچ ترديدي وجود ندارد و مردم نژاده و رادمردان شجاع آذربايجان تاریخی نيز بايد به داشتن چنین قهرماني برخود ببالند و بدانند که بابک نه تنها متعلق به آذربایجان قهرمان  بلکه مایه افتخار ملی  همه ملت ((( ایران است.))).

بابک خرم‌دین و پان‌ترکیسم

 

گروهی نا‌آگاه مذبوحانه در پی جعل هویت ترکی (یعنی نسبت دادن او به زردپوستان آسیای میانه) برای بابک خرمدین٬ یکی از ستارگان تابناک تاریخ این سرزمین جاوید (ایران) هستند.

از آن جا که هیچ سندی از زبان ترکی بر سنگ٬ چرم٬ پوست٬ کاغذ٬ و گل حتا پیش از دوران ایلخانیان از آذربایجان وجود ندارد، تجزیه طلبان بیگانه‌پرست چاره‌ای جز روی آوردن به ادعاهای پریشان و بی‌خردانه برای پنهان و پوشیده ساختن تهی دستی و فقر هویتی خود ندارند، که یکی از نمونه‌های آن، ترک خواندن بابک خرم‌دین است.

 
1.  تبار/نژاد بابک:
در این باره، به ذکر دو سند بسنده می‌کنیم.

سند نخست از آن ابن حزم، مورخ عرب‌تبار است
الفصل فی الملل والأهواء والنحل، ص ۱۹۹.
«أن الفرس کانوا من سعة الملک وعلو الید على جمیع الأمم وجلالة الخطیر فی أنفسهم حتى أنهم کانوا یسمون أنفسهم الأحرار والأبناء وکانوا یعدون سائر الناس عبیداً لهم فلما امتحنوا بزوال الدولة عنهم على أیدی العرب وکانت العرب أقل الأمم عند الفرس خطراً تعاظمهم الأمر وتضاعفت لدیهم المصیبة وراموا کید الإسلام بالمحاربة فی أوقات شتى ففی کل ذلک یظهر الله سبحانه وتعالى الحق وکان من قائمتهم سنبادة واستاسیس والمقنع وبابک وغیرهم »

برگردان به پارسی:
«پارسیان از نظر وسعت و ممالک و فزونی نیرو بر همه‌ی ملتها برتری داشتند٬ و خود را برترین ذات بشری می دانستند و خود را آزادگان نام نهاده و اقوام دیگر را بندگان می‌شمردند. چون دولتشان بر افتاد و عرب که نزد آنها دون‌پایه‌‌ترین قوم جهان بود بر آنها مستولی گردید این امر بر آنها گران آمد و خود به مصیبت تحمل نشدنی روبرو یافتند٬ و بر آن شدند که با راه‌های مختلف به جنگ اسلام برخیزند. ولی هربار خدایتعالی حق را نصرت داد. از جمله رهبران آنان (= ایرانیان) سنباد٬ مقنع٬ استادسیس٬ بابک و دیگران بودند».


در دومین سند نیز بابک خرمدین به صراحت پارسی خوانده شده است. سعید نفیسی می‌نویسد (117-116):

«سرزمینی که بابک خرم دین در آن سال‌ها فرمانروایی داشته از سوی مغرب همسایه ی ارمنستان بوده و بابک در ارمنستان نیز تاخت و تازهایی کرده است به همین جهت با شاهان ارمنستان رابطه داشته و تارخ نویسان ارمنی آگاهی‌های چندی درباره وی داده اند. از آن جمله یکی از کشیشان وارداپت واردان یا وارتان که در 1271 میلادی و 670 قمری در گذشته در کتابی که بنام «تاریخ عموم» نوشته و از مآخذ پیش از خود بهره مند شده است، مطالبی دربارۀ او دارد. ارمنیان نام بابک را گاهی «باب»، گاهی «بابن» و گاهی «بابک» ضبط کرده اند. وارتان در حوادث سال 826 میلادی و 211 قمری می نویسد: «درین روزها مردی از نژاد ایرانی به نام باب که از بغتات) بغداد) بیرون آمده بود بسیاری از نژاد اسماعیل (ارمنیان در آن زمان به تازیان اسماعیلی و از اسماعیلی‌نژاد می گفتند) را به شمشیر از میان برد و بسیاری از ایشان را برده کرد و خود را جاودان می دانست. در جنگی که با اسماعیلیان کرد به یکبار سی هزار تن را نابود کرد. تاگغارخونی آمد و خرد و بزرگ را با شمشیر از میان برد. مأمون هفت سال در سرزمین یونانیان (خاک روم) بود و دژ ناگرفتنی لولوا را گرفت و به بین النهرین بازگشت ...»

در این قطعه به صراحت به نژاد (یعنی تبار) ایرانی بابک خرمدین اشاره شده است. شایسته است که گفتار این منبع را بیشتر شکافیم. این منبع در سال 1919 میلادی به فرانسوی نیز برگردانده شده است و استاد نفیسی بخشهایی از آن را به فارسی از فرانسه ترجمه کرده است. مشخصات اصل فرانسوی این منبع چنین است:

La domination arabe en Armènie, extrait de l’ histoire universelle de Vardan, traduit de l’armènian et annotè , J. Muyldermans, Louvain et Paris, 1927.

در کتاب یاد شده، قطعه‌ی ارمنی مذکور چنین ترجمه شده است (ص 119):

"En ces jours-lá, un homme de la race PERSE, nomm é Bab, sortant de Baltat, faiser passer par le fil de l’épée beaucoup de la race d’Ismayēl tandis qu’il.."

در زبان ارمنی٬ پارسی را از دیرباز همانند امروز «پارسیک» می گویند که در ترجمه فرانسوی منبع نام‌برده  نیز بهPERSE  ترجمه شده است، و در فارسی، استاد نفیسی همان ایرانی را گزینش کرده است.

گزارش این منبع هم‌زمان ارمنی، سندی صریح و آشکار مبنی بر پارسیک (در ارمنی یعنی پارسی که تلفظ پهلوی واژه  پارسی است) تبار بودن بابک خرم‌دین است.

بیگانه‌پرستان در برابر این دو سند صریح چیزی برای گفتن ندارند و حتا کوچک‌ترین مدرکی نیز در دست ندارند که نشان دهد زبان آذربایجان در زمان بابک یا پس از زمان وی ترکی بوده است. حتا تا 800 سال پیش نیز نمونه و اثری از این زبان در آذربایجان وجود نداشته است.

اما جالب است بدانید که دشمنان بابک غالبا مزدوران ترک خلیفه بودند: اشناس٬ ایتاخ٬ بوغا و...  خود خلیفه معتصم هم مادرش ترک بود. البته افشین، سرداری که بابک را دستگیر نمود، از آسیای میانه بود( و تبار وی یا سغدی بوده است یا غیر ایرانی.  در این راستا بیشتر پژوهش نیاز است ولی به گمان این نگارنده زادبوم وی، اسروشنه، نیز در آن دوران، سده سوم ق.، هنوز ترک‌زده نشده بود تا فرمان‌دار آن منطقه نیز بخواهد ترک باشد.  نگارنده هنوز نظر قطعی در این مورد نمیتواند بدهد.).

 

به هر رو، می‌بینید که جهالت و نادانی بیگانه‌پرستان تا به کجا رسیده است که با وجود چنین اسناد صریحی که بابک را ایرانی/پارسی خوانده‌اند٬ اینان گمان می‌کنند بابک ترک بوده و برای چیره ساختن  زبان ترکی می‌جنگیده است! در حالی که دشمنان بابک مزدوران ترک بودند و در حالی که زبان ترکی صدها سال بعد به وسیله‌ی زردپوستان آسیای میانه‌ای مهاجر و مهاجم  در آذربایجان گسترش داده شد. کهن‌ترین آثار ترکی نیز متعلق به مغولستان و سپس  به زبان ایغوری مانوی هستند. آشکار است که هیچ شباهتی میان این ترک‌های اصیل و هم‌میهنان ترکزبان ولی غالبأ ایرانی‌تبار آذری وجود ندارد.



2.  نام‌های جغرافیایی زمان بابک:


ابن خرداذبه در کتاب المسالک و الممالک مسافت آبادی ها را از اردبیل تا شهر بذ (جایگاه بابک) چنین معلوم کرده است: از اردبیل تا خش (به ضم خا و سکون شین) هشت فرسنگ و از آن جا تا برزند شش فرسنگ (پس از اردبیل تا برزند چهارده فرسنگ راه بود)، برزند ویران بود و افشین آن را آباد کرد، از برزند تا سادراسپ که نخستین خندق افشین آن جا بود دو فرسنگ (پس از اردبیل تا سادراسپ شانزده فرهنگ بوده)، از آنجا تا زهرکش که خندق دوم افشین بود دو فرسنگ (پس از اردبیل هیجده فرسنگ فاصله داشته است)، از آن جا تا دوال رود که خندق سوم افشین بود دو فرسنگ (پس از اردبیل تا دوال رود بیست فرسنگ بوده است) و از آنجا تا شهر بذ شهر بابک یک فرسنگ. از این قرار از اردبیل تا بذ، شهری که بابک در آن می‌نشسته، بیست و یک فرهنگ راه بود. (سعید نفیسی٬ بابک دلاور آذربایجان، ص 33-32)

همه‌ی این نامها‌ی جغرافیایی یاد شده در این شرح، پارسی هستند: اردبیل٬ سادراسپ٬ دوال‌رود٬ بذ٬ برزند٬ خش و...
ابن‌خردادبه، جغرافی‌نگار سده‌ی سوم هجری، شهرهای آذربایجان را چنین برمی‌شمارد: «مراغه، میانج، اردبیل، ورثان، سیسر، برزه، سابرخاست، تبریز، مرند، خوی، کولسره، موقان، برزند، جنزه، شهر پرویز، جابروان، ارومیه، سلماس، شیز، باجروان» (المسالک و الممالک، ص 120-119؛ همچنین: ابن‌فقیه، مختصر البلدان، ص 128؛ ابن‌حوقل، صورة الارض، ص100-81)

که باز بیشینه آن‌ها ایرانی و برخی نیز آسوری و ارمنی هستند. بابک هم در شهری به نام بلال‌آباد به دنیا آمده است که باز هم یک نام پارسی است. نام پدر بابک را مرداس (یک نام شاهنامه‌ای) ذکر کرده اند و نام مادرش را ماهرو. نام استاد بابک هم جاویدان پور شهرک است. می‌بینید که هیچ کدام از این‌ نام‌ها ترکی نیستند. بدیهی است اگر در آن دوران آذربایجان سرزمینی ترک‌نشین بود و مردمانی ترک‌زبان داشت، نام‌های جغرافیایی آن و نام مردمان آن، مانند ترکمنستان، باید تماما ترکی می‌شد، که می‌بینیم چنین نیست، و این خود نکته‌‌ی ظریف دیگری است که ایرانی بودن زبان و تبار مردم آذربایجان و از جمله بابک خرم‌دین را اثبات و آشکار می‌کند.



3.  فراگیر بودن و پراکندگی قیام خرمدینان و دین خرم‌دینان و دشمنان ترک بابک:

مولف مجمل فصیحی آغاز بیرون آمدن خرم‌دینان را در سال ۱۶۲ می‌نویسد و می‌گوید: «ابتدای خروج خرم‌دینان در اصفهان و باطنیان با ایشان یکی شدند و از این تاریخ تا سنه ثلماثه (۳۰۰) بسیار مردم به قتل آوردند»
کار خرم دینان چنان بالا می گیرد که نظام الملک در کتاب سیاست نامه می نویسد:

«چون سال دویست و هژده اندر آمد٬ دیگر باره خرم دینان اصفهان و پارس و آذربایگان و جمله کوهستان٬ خروج کردند...». ابن اثیر هم در تایید گزارش نظام المک در کتاب اللباب فی تهذیب الانساب می نویسد: (ترجمه از عربی) «در ۲۱۸ بسیاری از مردم جبال و همدان و اصفهان و ماسبذان (لرستان) و جز آن٬ دین خرمی را پذیرفتند و گرد آمدند. و در همدان لشکرگاه ساختند». بنابراین قیام بابک محدود به آذربایجان نبوده است.

ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان می گوید: «مازیار بابک مزدکی و دیگر ذمیان مجوس را عمل‌ها داد و حکم بر مسلمانان، تا مسجدها خراب می‌کردند و آثار اسلام را محو می‌فرمودند»

سپس درجای دیگر ابن اسفندیار می گوید:

«من (مازیار) و افشین خیدر بن کاوس و بابک هر سه از دیر باز عهد و بیعت کرده ایم و قرار داده بر آن که دولت از عرب بازستانیم و ملک و جهانداری با خاندان کسرویان نقل کنیم» (نفیسی، ص 57).
برخی می‌خواهند با استناد به نظام المک بابک خرمدین را مسلمان اسماعیلی معرفی کنند ولی کارشان باطل است زیرا نه تنها بیشینه‌ی مطلق اسناد را نادیده گرفته‌اند٬ بلکه نظام الملک خود می‌گوید: «از این جا پیداست که اصل مذهب مزدک و خرم‌دینی و باطنیان همه یک است و پیوسته آن خواهند تا اسلام را چون برگیرند» و به صراحت میان «خرم‌دینان» و «باطنیان» تفاوت قائل است و تنها چون هر دو بر دولت عباسیان می‌شوریدند آنان را متحد دانسته اند.


ابوالفرج بن الجوزی در کتاب «نقد العلم و العلما اوتبلیس ابلیس» می گوید:

«خرمیان و خرم کلمه بیگانه است (یعنی پارسی است) درباره چیزی گوارا و پسندیده که آدمی بدان می گراید و مقصود ازین نام چیره شدن آدمی برهمه‌ی لذتها ..و این نام لقبی برای مزدکیان بود و ایشان اهل اباحت از مجوس بودند.»

ابن حزم می گوید:

«والخرمیة أصحاب بابک وهم فرقة من فرق المزدقیة » (= خرمیان یاران بابک‌اند و آن فرقه‌ای از فرقه‌های مزدکیه است).


و در روضة الصفا آمده است:

آیین او (= بابک)  را خرم دینی است (بلخی ، محمد بن خاوند شاه ؛ روضه الصفا ؛ تهذیب و تلخیص غباس زریاب ، تهران : امیرکبیر ، چاپ دوم ، جلد اول ، 1375 ، ص463 و رضایی ، عبدالعظیم ؛ تاریخ ده هزارساله ایران ، تهران : اقبال ، چاپ دوازدهم ، جلد دوم ، 1379 ، ص 235 ) هرچند که از جزییات معتقدات‌اش آگاهی دقیقی در دست نیست، ولی آن چه مسلم است این است که خرم دینان افکار مزدکی در سر داشتند و به پاکیزگی بسیار مقید بودند و با مردمان به نیکی و نرمی رفتار می داشتند (عبدالحسین زرین‌کوب: تاریخ ایران بعد از اسلام، انتشارات امیر کبیر، 1379، ص 459)؛ و به هرحال قیام بابک ( سرخ جامگان) بر ضد ظلم و جور اعراب و غلامان ترک نژادشان که با رفتارهای نابهنجار خود مردم را به ستوه آورده بودند در سال 201 هجری آغاز گردید و بیش از بیست سال به طول انجامید . ترکانی که کودکان را می ربودند و وبه اصرار و التماس پدران و مادران توجهی نمی کردند (حسینعلی ممتحن: نهضت شعوبیه، انتشارات باورداران، 1368 ص 300)، و به روز روشن ، زنان را به عنف به محله های بدنام می کشیدند (همان، ص300)

 


دشمنان ترک بابک: معتصم (دارای مادری ترک) و سرداران ترک معتصم: ایتاخ٬ بوغا٬ اشناس. گروهی بابک خرمدین و افشین را هم‌پیمان دانسته و گروهی آن دو را از روز نخست دشمن دانسته‌اند. افشین از آسیای ‌میانه بوده است و تبارش ایرانی ِ سغدی.


4. زبان آذربایجان

در زمان بابک زبان آذربایجان «فهلوی آذری» بوده است یعنی گویشی بازمانده از زبان پهلوی ساسانی که در آذربایجان بدان سخن گفته می‌شده است. این گویش را در متون مختلف، «پارسی» (چون زبان پهلوی را پارسیک می‌خواندند و دانشمندان هم امروز آن را پارسی میانه دانند)، «آذری»، «فهلوی/پهلوی» و «رازی» (یعنی منسوب به ری، که این اطلاق پیوستگی گویش‌‌های منطقه‌ی فهله را با هم نشان می‌دهد)  خوانده‌اند.


ابن ندیم در الفهرست می‌نویسد:

فأما الفهلویة فمنسوب إلى فهله اسم یقع على خمسة بلدان وهی أصفهان والری وهمدان وماه نهاوند وأذربیجان وأما الدریة فلغة مدن المدائن وبها کان یتکلم من بباب الملک وهی منسوبة إلى حاضرة الباب والغالب علیها من لغة أهل خراسان والمشرق و اللغة أهل بلخ وأما الفارسیة فتکلم بها الموابدة والعلماء وأشباههم وهی لغة أهل فارس وأما الخوزیة فبها کان یتکلم الملوک والأشراف فی الخلوة ومواضع اللعب واللذة ومع الحاشیة وأما السریانیة فکان یتکلم بها أهل السواد والمکاتبة فی نوع من اللغة بالسریانی فارسی

(= اما فهلوی منسوب است به فهله که نام نهاده شده است بر پنج شهر: اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان. و دری لغت شهرهای مداین است و درباریان پادشاه بدان زبان سخن می‌گفتند و منسوب است به مردم دربار و لغت اهل خراسان و مشرق و لغت مردم بلخ بر آن زبان غالب است. اما فارسی کلامی است که موبدان و علما و مانند ایشان بدان سخن گویند و آن زبان مردم اهل فارس باشد. اما خوزی زبانی است که ملوک و اشراف در خلوت و مواضع لعب و لذت با ندیمان و حاشیت خود گفت‌وگو کنند. اما سریانی آن است که مردم سواد بدان سخن رانند).



مسعودی در التنبیه و الاشراف می‌نویسد:

فالفرس أمة حد بلادها الجبال من الماهات وغیرها وآذربیجان إلى ما یلی بلاد أرمینیة وأران والبیلقان إلى دربند وهو الباب والأبواب والری وطبرستن والمسقط والشابران وجرجان وابرشهر، وهی نیسابور، وهراة ومرو وغیر ذلک من بلاد خراسان وسجستان وکرمان وفارس والأهواز، وما اتصل بذلک من أرض الأعاجم فی هذا الوقت وکل هذه البلاد کانت مملکة واحدة ملکها ملک واحد ولسانها واحد، إلا أنهم کانوا یتباینون فی شیء یسیر من اللغات وذلک أن اللغة إنما تکون واحدة بأن تکون حروفها التی تکتب واحدة وتألیف حروفها تألیف واحد، وإن اختلفت بعد ذلک فی سائر الأشیاء الأخر کالفهلویة والدریة والآذریة وغیرها من لغات الفرس.

(= پارسیان قومی بودند که قلم‌روشان دیار جبال بود از ماهات و غیره و آذربایجان تا مجاور ارمنیه و اران و بیلقان تا دربند که باب و ابواب است و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر که نیشابور است و هرات و مرو و دیگر ولایت‌های خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان که در وقت حاضر به این ولایت‌ها پیوسته است، همه‌ی این ولایت‌ها یک مملکت بود، پادشاه‌اش یکی بود و زبان‌اش یکی بود، فقط در بعضی کلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان می‌نویسند یکی باشد، زبان یکی است وگر چه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبان‌های پارسی).


هر این دو سند ارزشمند به ایرانی بودن زبان مردم آذربایجان تصریح می‌کنند و به صراحت آنان را جزو ایرانیان (پارسیان) می‌دانند.


5.  نام بابک و تحریف آن بدست بیگانگان:


جالب آن که بیگانه‌پرستان پان‌ترکیست حتا ایرانی بودن نام بابک را نیز برنتافته و آن را تبدیل به «بای‌بک» کرده‌اند. در حال یکه چنین نامی در هیچ متنی دیده نشده است و دوم این که «بای» و «بک» هر دو از یک ریشه هستند و تاکنون دیده نشده است که یک نام مرکب از دو واژه‌ی هم‌معنی پیاپی باشد. از سوی دیگر، واژگان «بای» و «بایرام» و «بک» همگی ریشه‌ی سغدی-ایرانی (یعنی از گرو‌ه زبان‌های ایرانی شرقی) دارند که به زبان‌های آلتایی وارد گشته است. نام بابک به آشکارا ایرانی است و نام بنیانگذار سلسله‌ی ساسانی نیز بوده است. این نام در گلستان سعدی و ویس و رامین و در شاهنامه (۵۰) بار آمده است ولی حتا یک بار نیز چنین نامی در متون ترکی دیده و یافته نشده است.

نام «بابک» همان معنی پدر را می‌دهد: (باب "پدر" + ـک "پسوند تحبیب")


پسر گفتش ای بابک نامجوی

یکی مشکلت می‌بپرسم بگوی

(بوستان سعدی)


هر دو را در جهان عشق طلب
پارسی باب‌ دان و تازی اَب.
(فرهنگ جهانگیری(

سدیگر بپرسیدش افراسیاب
از ایران و از شهر و از مام و باب
(فردوسی)

چو بشنید بابک زبان برگشاد
ز یزدان نیکی دهش کرد یاد
(فردوسی)


وز باب و ز مام خویش بربودش
تا زو بربود باب و مامش
(ناصر خسرو(

نبد دادگرتر ز نوشین​روان
که بادا همیشه روانش جوان
نه زو پرهنرتر به فرزانگی
به تخت و بداد و به مردانگی
ورا موبدی بود بابک بنام
هشیوار و دانادل و شادکام
(فردوسی(


بلعمی نیز در کتاب خود از اردشیر ساسانی این گونه یاد می کند :«اردشیر بن پاپک» و طبری هم: «اردشیر بن بابک».

«بابک» هنوز در لهجه‌ی خراسانی همان معنی پدر را می‌دهد و «باوک» نیز در گویش‌های ایرانی دیگر(مانند فیلی) همین معنی را می‌دهد.

 

نام پدر و مادر و استاد بابک:


در منابع موجود نام پدر بابک، مرداس (یک نامه شاهنامه‌ای) و اهل مدائن (پایتخت پیشین ساسانیان) دانسته شده، نام مادرش «ماه‌رو»، و استادش «جاویدان پور شهرک»، که همگی ایرانی‌اند.



6. اعتراف بیگانه‌پرستان و دشمنان ایران به ایرانی بودن بابک.


هرچند در نزد اصحاب علم و تحقیق آرا و آثار نویسندگان بیگانه‌پرست پان‌ترکیست فاقد ارزش و اعتبار است و نظریات آنان یکسره بر بنیان جعل و تحریف و دروغ و فریب شکل گرفته است، اما از آن جا که یاوه‌های آنان در نزد بیگانه‌پرستان جاهل دارای اهمیت است، ناچار برای نشان دادن اعتراف خود آنان به ایرانی بودن بابک، برخی از نوشته‌های آنان را در این جا نقل می‌کنیم:



جواد هیأت:

«اوغوزها {ترکمانان} که اجداد ترکان آسیای صغیر و آذربایجان و عراق و ترکمنها را تشکیل می دهند از اقوام ترک هستند و قبل از آن که اسلام بیاورند در شمال ترکستان زندگی می کردند.

اوغوزهای جدید اجداد ترک زبانان ترکیه و آذربایجان و تراکمنه را تشکیل می دهند و از قرن ۱۳ به بعد٬ یعنی بعد از مهاجرت به غرب و آمیزش با سایر ترکان (قبچاق٬ ایغور) و مغولها و اهالی محلی٬ لهجه‌های ترکی آناطولی و آذربایجانی و ترکمنی را به وجود آوردند (صفحه‌ی ۱۰۱-۱۰۲). از قرن دهم میلادی اوغوزهای ناحیه‌ی سیحون اسلام آوردند و از قرن یازدهم به طرف ایران و آسیای صغیر سرایز شدند و از طرف مسلمانان به نام ترکمن نامیده شدند به طوری که بعد از دو قرن نام ترک و ترکمن جای اوغوز را گرفت. در ساله ۱۰۳۵ میلادی٬ قسمتی از اوغوزها به خراسان آمدند و بعد از جنگ و جدال بالاخره خراسان را از غزنویان گرفتند و دولت سلاجقه را تشکیل دادند (ص 81)

پس بنا به اعتراف این نویسنده‌ی پان‌ترک، تا سده‌ی یازدهم میلادی هیچ ترکی پا به ایران نگذاشته بود و لذا امکان ندارد که آذربایجان از ابتدای آفرینش ترک‌زبان باشد (!)، بل که ترک‌ها چندین سده پس از اسلام توانستند به آذربایجان رخنه کنند.


«در گسترش این مدنیت(اسلام) و فرهنگ عظیم الهی اقوام و قبایل ترکزبان بی شک خدمات بی شائبه و صادقانه و افتخار آمیزی دارند. ترکان اسلام را مناسب‌ترین دین و آیین نزدیک به وجدان خود یافتند و قرن‌ها دفاع از اسلام و گسترش ان را بر عهده گرفتند. سرتاسر تاریخ افتخار امیز ترکان مسلمان مسلما عاری از شورش و یا مقاومت در برابر اسلام است. در میان این قوم عصیان‌هایی شبیه عصیان‌های روشن میان ، ماه فرید ، المقنع ، خرمیه ، زواریه و غیره دیده نمی شود» (محمدزاده صدیق)

این نویسنده پان‌ترک نیز خرمیه را، که پیشوای آن بابک بوده، ترک ندانسته است.


کشته شدن بابک به دست خلیفه‌ی ترک مادر و ترک‌پرور معتصم:


پس از آن در صفر سال 223 هجری ، معتصم ، به دژخیم فرمان داد تا دو دست و پای بابک را قطع نماید و سپس او را گردن زند ( نهضت شعوبیه ، ص 302 و تاریخ ده هزارساله ایران ، جلد دوم ، ص 241) مطابق با تواریخ بابک در حین اجرای سیاست و قطع شدن اعضای بدن بردباری بسیار پیشه نمود و با خون خود چهره سرخ ساخت و به معتصم گفت : من روی خویشتن ازخون سرخ کردم تا چون خون از تنم بیرون شود ، نگویند که رویش از ترس زرد شد ( تاریخ ده هزارساله ایران ، جلد دوم ، ص241 و نهضت شعوبیه ، ص 302) و بدینسان بابک در دم مرگ شکنجه های طاقت فرسا را با نهایت شهامت متحمل گردید و هیچ گونه سخنی که نشانه عجز باشد بر زبان نیاورد و با کردارو گفتار نیک خویش ، نام خود و ایران را در تاریخ جاودان و سربلند ساخت . چند تاریخ نویس کهن، واپسین سخن بابک خرمدین را بر سر دار «آسانی» و «آسانیا» و «زهی آسانی» و مانند آن گزارش داده‌اند (جوامع الحکایات و لوامع الروایات)، که این نکته گویای پای‌بندی وی تا واپسین دم به آرمان‌های‌اش و نیز گواه پارسی سخن گفتن وی است.


---

نتیجه‌گیری:

 

 بابک خرمدین فردی ایرانی بود و اغلب دشمنان‌اش نیز همان ترکمنان مزدور خلیفه (یعنی معتصم که مادرش ترک بود) بودند. اما این جهان همیشه پر از تناقض و شگفتی است، چه، ترک‌هایی که زمانی دشمن و مخالف بابک بودند اینک (در جهت اهداف تجزیه‌طلبانه) برای بابک جشن زادروز می‌گیرند و او را قهرمان خود می‌خوانند؛ این رفتار ایشان مانند آن است که در آینده روزی اسراییلی‌ها برای یاسر عرفات جشن زادروز بگیرند و او را یک اسراییلی اصیل با مذهب ارتودکس یهودی بدانند!

 

 

 

 

v\:* {behavior:url(#default#VML);} o\:* {behavior:url(#default#VML);} w\:* {behavior:url(#default#VML);} .shape {behavior:url(#default#VML);}

آب دریا کزو گهر زاید

به دهان سگی نیالاید

در اینترنت مطلبی دیدم که البته تکرار جعلیات و اراجیف گذشته بود اما لازم است این گونه مباحث تاریخی را بررسی کنیم و به گوش جوانان این کهن بوم و بر مرز پر گهر برسانیم که رسالت ما نیز همین است

شخصی به نام "جونا لندرینگ ، مورخ هلندی نوشته است :تمامی آنچه در مورد کورش پادشاه هخامنشی نقل شده دروغی بیش نیست یک دسیسه ی تاریخی است !!!!!!

در همان روزها روزنامه ی دیلی تلگراف گزارشی در باره ی استوانه ی معروف بر جای مانده از نخستین پادشاه هخامنشی به قلم "هری دی کویته ویله " منتشر کرد . وی گفته است : کوروش یکی از پادشاهان ظالم و خونخوار بود که مردم را به زور مجبور به فرمانبرداری از خود میکرد !!!!!! شخصی به نام "روت " هم همین اراجیف را نوشته است و سپس شخص دیگری به نام "ون دراسپیک " در سال 1982 همین چرندیات را تکرار کرده است . میتوس شولز هم مورخ آلمانی به شدت علیه کورش می تازد و تاریخ کورش بزرگ را شوخی فریبنده قلمداد می کند !!!!!بانویی هم به نام : "امیلیه کوهرت " تاریخ کورش را تحریف تاریخ می داند .

 این حرفها  ما را به یاد شیخ ترک بی سواد حجت الاسلام خلخالی می اندازد در کتاب کوروش دروغین ، که بعدها یک توده یی بی پدر و مادر به نام "ناصر پور پیرار" یا "حسن بنا ساز" در کتاب دوازده قرن سکوت اراجیفی را با پول بیت المال به چاپ رساند و بعدها حضرت صدام حسین رئیس جمهور معدوم عراق همین اراجیف را در یک سخنرانی بر زبان آورد .

عقده ی حقارت پان ترکیست ها و پان عربیست ها و غربیان وحشی و بربر مسلما چنین مطالب و اراجیفی را می طلبد و این بر می گردد به تاریخ پر از بربریت و وحشی گری این اقوام دون و فرومایه ی تاریخ

امروز پان ترکیست ها و پان عربیست ها همین اراجیف و جعلیات تاریخی را مدام تکرار می کنند و سخن ما به همه ی این افراد تنها یک بیت شعر است :  آب دریا کزو گهر زاید      به دهان سگی نیالاید

در این جا توجه همه را به مقام کورش بزرگ در آثار خود غربیان جلب می نماییم و قضاوت را به خود خواننده وا می گذاریم

کوروش آريايي از دیدگاه بزرگان ديگر ملل دنيا.


كوروش هخامنشی افتخار بی پایان ایرانیان


http://persianweblog.ir/bf/temp/faravahar/pics/spacer.gif


http://persianweblog.ir/bf/temp/faravahar/pics/spacer.gif

پروفسور ایلیف مدیر موزه لیورپول انگلستان:

در جهان امروز بارزترین شخصیت جهان باستان کوروش شناخته شده است. زیرا نبوغ و عظمت او در بنیانگذاری امپراطوری چندین دهه ای ایران مایه ی شگفتی است. آزادی به یهودیان و ملت های منطقه و کشورهای مسخر شده که در گذشته نه تنها وجود نداشت بلکه کاری عجیب به نظر می رسیده است از شگفتی های اوست. 

دکتر هانری بر دانشمند فرانسوی:

این پادشاه بزرگ یعنی کوروش هخامنشی برعکس سلاطین قسی القلب و ظالم بابل و آشور بسیار عادل و رحیم و مهربان بود زیرا اخلاق روح ایرانی اساسش تعلیمات زرتشت بوده است. به همین سبب بود که شاهنشاهان هخامنشی خود را مظهر صفات نیک می شمردند و همه قوا و اقتدار خود را از خداوند دانسته و آن را برای خیر بشر و آسایش و سعادت جامعه انسان صرف می کردند. 

پروفسور آلبر شاندور:

شاهنشاهی ایران که پایه گذار آن کوروش بزرگ است به هیچ وجه بر اساس خشونت پی ریزی نشد بلکه عکس آن درست است. زیرا با رعایت حقوق مردمان پایه گذاری شد. پارسی ها با مساعدت یکدیگر و به یاری پادشاهان مقتر خود عظمت و شکوهی را در تاریخ به جای گذاشته اند که نشانه نبوغ و نژاد پاک آنان است. نژادی که حماسه آنان را همچون آفتابی در تاریکی نشان می دهد. آنان درخششی در جهان از خود به جای گذاشته اند که برای آیندگان نیز خواهد ماند.

ژنرال سرپرسی سایکس:

مطالب کتاب مقدس تورات و نوشته های یونانی و سنت های ایرانی همه همداستانند که کوروش باستانی سزاوار لقب بزرگ بوده است. مردم او را دوست می داشتند و «پدر» می خواندنش. ما نیز می توانیم بدان ببالیم که نخستین مرد بزرگ آریایی که سرگذشت اش بر تاریح روشن است، صفاتی چنان عالی و درخشان داشته است. 

ژنرال سرپرسی سایکس بعد از دیدار از آرامگاه کوروش بزرگ:

من خود سه بار از این آرامگاه دیدن کرده ام و توانسته ام اندک تعمیری نیز در آن چا بکنم و در هر سه بار این نکته را یادآورده شده ام که زیارت آرامگاه کوروش، پادشاه بزرگ و شاهنشاه جهان امتیاز کوچکی نیست و من بسی خوشبخت بوده ام که به چنین افتخاری دست یافته ام. به راستی من در گمانم که آیا برای مردم آریائی(هندو اروپایی) هیچ بنای دیگری هست که از آرامگاه بنیان گذار دولت پارس و ایران ارجمندتر و مهم تر باشد.

افلاطون:

پارسیان در زمان شاهنشاهی کوروش اندازه میان بردگی و آزادگی را نگاه می داشتند. از این رو نخست خود آزاد شدند و سپس سرور بسیاری از ملت های جهان شدند. در زمان کوروش بزرگ فرمانروایان به زیردستان خود آزادی می دادند و آنان را به رعایت قوانین انسان دوستانه و برابری ها راهنمایی می کردند. مردمان رابطه خوبی با پادشاهان خود داشتند. از این رو در موقع خطر به یاری آنان می شتافتند و در جنگ ها شرکت می کردند و آزادی و مهرورزی و رعایت حقوق اجتماعی به زیبایی انجام می گرفت. 

هرودوت- تاریخ هرودوت:

هیچ پارسی یافت نمی شد که بتواند خود را با کوروش مقایسه کند. از این رو من کتابم را درباره ایران و یونان نوشتم تا کردارهای شگفت انگیز و بزرگ این دو ملت عظیم هیچ گاه به فراموشی سپرده نشود.

کوروش سرداری بزرگ بود. در زمان او ایرانیان از آزادی برخوردار بودند و بر بسیاری از ملت های دیگر فرمانروایی می نمودند. سربازان او پیوسته برای وی آماده جانفشانی بودند و بخاطر او از هر خطری استقبال می کردند.

پروفسور گیریشمن- ایران از آغاز تا اسلام:

کمتر پادشاهی است که پس از خود چنین نام نیکی باقی گذاشته باشد. کوروش سرداری بزرگ و نیکخواه بود. او آن قدر خردمند بود که هر زمانی کشور تازه ای را تسخیر می کرد به آن ها آزادی مذهب می داد و فرمانروای جدید را از میان بومیان آن سرزمین انتخاب می نمود. او شهرها را ویران نمی کرد و قتل عام و کشتار نمی کرد. ایرانیان کوروش را پدر و یونانیان که سرزمینشان به وسیله ی کوروش تسخیر شده بود وی را سرور و قانون گذار می نامیدند و یهودیان او را مسیح خداوند می خواندند.

کنت دوگوبینو سفیر اسبق فرانسه در تهران(مورخ فرانسوی):

تاکنون هیچ انسانی موفق نشده است اثری را که کوروش در تاریخ جهان باقی گذاشت، در افکار میلیون ها مردم جهان بوجود آورد. من اذعان می دارم که اسکندر و سزار و کوروش که سه مرد اول جهان شده اند، کوروش در صدر آن ها قرار دارد و تاکنون در جهان کسی به وجود نیامده است که بتواند با او برابری کند و او همانطور که در کتاب های ما آمده است مسیح خداوند است. قوانینی که او صادر کرد که در تاریخ آن زمان که انسان ها به راحتی قربانی خدایان می شدند بی سابقه بود.

هارولد لمب دانشمند آمریکایی:

در شاهنشاهی ایران باستان که کوروش سمبل آنان است، آریایی ها درتاجگذاری به کردار نیک- گفتار نیک- پندار نیک سوگند یاد می کردند که طرفدار ملت و کشورشان باشند که این امر در صدها نبرد آنان به وضوح دیده می شود که خود شاهنشاه در راس ارتش به سوی دشمن برای حفظ کیان کشورشان می تاخته است.

گزنفون مورخ بزرگ یونانی:

ما در این باره فکر کردیم که چرا کوروش به این اندازه برای فرمانروایی عادل مردمان ساخته شده بود. سه دلیل برایش پیدا کردیم. نخست نژاد اصیل آریایی او و بعد استعداد طبیعی و سپس نبوغ پرورش او از کودکی بوده است.

کوروش نابغه ای بزرگ، انسانی والامنش، صلح طلب و نیک منش بود. او دوست انسان ها و طالب علم و حکمت و راستی بود. کوروش عقیده داشت پیروزی بر کشوری این حق را به کشور فاتح نمی دهد تا هر تجاوز و کار غیر انسانی را مرتکب شود. کوروش برای دفاع از کشورش که هر ساله مورد تاخت و تاز بیگانگان قرار می گرفت امپراطوری قدرتمند و انسانی را پایه گذاشت که سابقه نداشت. او در نبردها آتش جنگ را متوجه کشاورزان و افراد عام کشور نمی کرد. او ملت های ملغوب را شیفته خود کرد به صورتی که اقوام شکست خورده که کوروش آنان را از دست پادشاهان خودکامه نجات داده بود، او را خداوندگار می نامیدند. او برترین مرد تاریخ، بزرگترین، بخشنده ترین، پاک دل ترین انسان تا این زمان بود. 

کنت دوگوبینو فرانسوی- ایران باستان:

شاهنشاهی کوروش هیچگاه در عالم نظیر نداشت. او به راستی یک مسیح بود زیرا به جرات می توان گفت که تقدیر او را چنین برای مردمان آفرید تا برتر از همه جهان آن روز خود باشد.

نیکلای دمشقی:

کوروش شاهنشاه پارسیان در فلسفه بیش از هرکس دیگر آگاهی داشت. این دانش را نزد مغان زرتشتی آموخته بود.

پروفسور کریستین سن ایران شناس و استاد زبان اوستایی و پهلوی:

شاهنشاه کوروش بزرگ نمونه یک پادشاه جوانمرد بوده است. این صفات برجسته اخلاقی او در روابط سیاسی اش دیده می شده است. در قوانین او احترام به حقوق ملت های دیگر و فرستادگان کشورهای دیگر وجود داشته است و سرلوحه دولتش بوده که این قوانین امروز بین الملل نام گرفته است.

ویل دورانت- تاریخ تمدن ویل دورانت:

کوروش از افرادی بوده که برای فرمانروایی آفریده شده بود. به گفته امرسون همه از وجود او شاد بودند. روش او در کشورگشایی حیرت انگیز بود. او با شکست خوردگان با جوانمردی و بزرگواری برخورد می نمود. به همین دلیل یونانیان که دشمن ایران بودند نتوانستند از آن بگذرند و درباره او داستان های بیشماری نوشته اند و او را بزرگترین جهان قهرمان پیش از اسکندر می نامیدند. او کرزوس را پس از شکست از سوختن در میان هیزم های آتش نجات داد و بزرگش داشت و او را مشاور خود ساخت و یهودیان دربند را آزاد نمود. کوروش سرداری بود که بیش از هر پادشاه دیگری در آن زمان محبوبیت داشت و پایه های شاهنشاهی اش را بر سخاوت و جوانمردی بنیان گذاشت. 

کلمان هوار- تمدن ایرانی:

کوروش بزرگ در سال 550 قبل از میلاد بر تخت پادشاهی ایران نشست. وی با فتوحاتی ناگهانی و شگفت انگیز امپراطوری پهناوری را از خود به جای گذاشت که تا آن روزگار کسی به دنیا ندیده بود. کوروش سرداری بزرگ و سرآمد دنیای آن روزگار بود. او اقوام مختلف را مطیع خود ساخت. او اولین دولت مقتدر و منظم را در جهان پایه ریزی کرد. برای احترام به مردمان کشورهای دیگر معابدشان را بازسازی کرد. او پیرو دین یکتاپرستی زرتشت بود ولی به هیچ عنوان دین خود را بر ملل مغلوب تحمیل نکرد.

مولانا ابوالکلام احمد آزاد فیلسوف هندی:

کوروش همان ذوالقرنین قرآن است. او پیامبر ایران بود زیرا انسانیت و منش و کردار نیک را به مردم ایران و جهان هدیه داد.

اخلیوس(آشیل) شاعر نامدار یونانی- تراژدی پارسه:

کوروش یک تن فانی سعادتمند بود. او به ملل گوناگون خود آرامش بخشید. خدایان او را دوست داشتند. او دارای عقلی سرشار از بزرگی بود.

 

Normal 0 false false false false EN-US X-NONE FA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}


Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA

/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}

در رثای پدر نشر ایران

     زنده یاد عطایی

دریغا که علم و هنر بی پدر شد

کتاب و. قلم ، هم گهر بی پدر شد

عطای بزرگی در آوای نشر و کتاب

صفایی همه پر ثمر بی پدر شد

به نام گهر بار او در ورق های دفتر

که بنیاد هر باهنر بی پدر شد

امید و و فا و صفا و همه نیکی دل

 در این سایه سار سفر بی پدر شد

نمانده دگر جرعه ای نوش می های جام

که پیک و پیاله ز سر بی پدر شد

سیاهی برآمد جهان هنرهای ما را

سفیدی گلی در به در بی پدر شد

ندارم دگر تاب این داغ دل های جان را

که داغی در آهنگ  فر بی پدر شد

دل فارق بینوا را چه حاصل که امروز

دوباره برایش پدر بی پدر شد

                           دکتر فاروق صفی زاده


Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA

/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}

:  دید گاه های دکتر حسن روحانی

 

 

تقریبا پس از تعطیلات سال نو بود که حضور حسن روحانی در عرصه تبلیغات انتخاباتی پررنگ‌ شد و مدتی بعد نیز با قاطعیت اعلام کاندیداتوری کرد و گفت که تا «آخر» خواهد ماند.دکتر حسن روحانی نیز همانند دیگر رقبای انتخاباتی‌اش در ایام پیش از برگزاری انتخابات با حضور در محافل و مجامع گوناگون سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و دانشجویی به بیان دیدگاه‌هایش پرداخت؛ گاهی وعده داد و گاهی اعلام برنامه کرد.

همه کسانی که روز 24 خرداد 1392 با حضور در پای صندوق‌ها به روحانی رای دادند و حتی کسانی که به او رای ندادند ولی او را به لحاظ قانونی رییس‌جمهور منتخب ملت ایران می‌دانند، به خاطرشان مانده‌ است که در این مدت چه چیزهایی از سوی روحانی مطرح شد و شاید در بیان مطالبات‌شان یا به انجام رسیدن آن‌ها عجله‌ای نداشته باشند ولی رییس‌جمهور منتخب نیز فراموش نخواهد کرد که مردم مطالبات‌شان را از یاد نخواهند برد؛ چراکه از او شنیده‌اند:

 - 1. به روش‌های کودکانه پایان دهیم تا افراد شایسته انتخاب شوند.

 2. اگر فضای دانشگاه امنیتی شود، نمی‌تواند علم تولید کند.


 3. آزادی اندیشه، کلید توسعه و پیشرفت همه‌جانبه کشور است    .

 - 4.نقش مراجع در مسیر انتخابات حساس است       ..


- مطالبات کارگری مورد توجه مسوولان باشد  .5.


- 6.از تجارب بازنشستگان استفاده شود


 - 7. برنامه‌های مدارس بر مبنای دانش‌آموزمحوری باشد    .7.


 - 8.دولت آینده، دولت فرصت برابر برای مردان و زنان است.


 - فضای سیاسی و مدارا را دنبال می‌کنیم  .9.  


 - باید امید را بسازیم نه آن‌که فقط آرزو کنیم            .10 .


 - 11. هیچ خیانتی بالاتر از خیانت به صندوق امانت ملی نیست.


 - هیچکس را نمی‌شود بدون محاکمه مجازات کرد    .12.

13. آمده‌ام قدمی برای سامان امور مردم بردم. .


 - در مورد حوادث سال 88 حرف‌های زیادی داریم     .14.


- 15. آموزش عالی مهم‌ترین رکن توسعه سرمایه انسانی است    .


 -  16. قلم و اندیشه باید آزاد باشد


 - نباید در روابط خارجی خود هر روز اخم کنیم       .17.


 - شعارم اعتدال، عقلانیت و تدبیر است  .18.


 - نقش روحانیون از همیشه پررنگ‌تر است .19.

 - تحقق عدالت نیازمند اقتصاد کارآمد است .20 .

 - 21. پایداری حاکمیت صرفا در پیوند با مردم تحقق می‌یابد. .


 - اقتصاد مقاومتی به معنای اقتصاد ریاضتی نیست      .22.

 - می‌خواهم تهدید را تبدیل به فرصت کنم .23.

 - فرق قطعنامه و کاغذ را می‌دانم.24.


 - 25. نگذاریم توطئه‌ دشمن برای انزوای ایران عملی شود..  


 - میثاق ما عدل است.26.


 - مردم ما ثبات امنیت و زندگی آرام می‌خواهند       .27.


 - 28. هر فکر ایرانی یک کلید است.


 - آمدم تا خط اعتدال را جایگزین خط افراط کنم       .29.


 - با شعار نمی‌توانیم در جهان سیاست گام برداریم     .30.

 - باید تحولی در اقتصاد بوجود بیاوریم.31.

 - من عزت و غرور ملی ایرانیان را بازخواهم گرداند      .32.

 - حتی وزرا را با مشورت مردم انتخاب می‌کنم               . 33.

 -  34. اگر کسی می‌خواهد تحریم ادامه پیدا کند، به من رای ندهد  .

 - 35. مشارکت مردم نباید محدود به 24 خرداد و 22 بهمن باشد 

 - آزادی اندیشه حق مسلم ماست.36 .

 -  37. هر کس بخواهد اقوام ایرانی را جدا جدا ببیند ،‌او ایرانی نیست  .

 - نخواهیم گذاشت دریاچه ارومیه خشک شود     .38.

 -  39. دولت تدبیر و امید نخواهد گذاشت جوانان بیکار باشند    .
 - نگرش به جوانان باید تغییر اصولی پیدا کند          .40 .

 - 41. مشاور فناوری‌های نو ریاست جمهوری را در صورت پیروزی در انتخابات منصوب می‌کنم      .

 - دولت ما دولت سازش و تسلیم نیست  .42.

 - 43. باید زیر پرچم ایران، اسلام و قانون اساسی، کشور را به قله سربلندی برسانیم    .44.

 - 45 . باید انقلابی در سینما شود.

به گزارش ایسنا رییس‌جمهور منتخب ملت ایران پس از 24 خرداد 92 نیز گفته است:

 - به عهدی که با مردم بسته‌ام وفادار خواهم بود    .46.

 - تعبیر دولت ائتلافی را نمی‌پسندم.47.

 - اعتدال متکی به مسیر قانون‌گرایی است              48.

 - گام اول، رفع نیازهای فوری مردم است  .49.

 - دوره تعلیق غنی‌سازی گذشته است .50.

 - «داس» نداریم که مدیران را درو کنیم .51.

 - انجمن صنفی روزنامه‌نگاران را احیا می‌کنیم              .52.

 - دروغ و تهمت، شایسته نظام اسلامی ما نیست      .53.

 - نگاه‌ها در کشور باید معطوف به آینده باشد       .54.

 - سیاست ما جذب است نه دفع.55.

 - جنگ با آمریکا را قبول ندارم 56.

 -  57. دولت یازدهم منادی صلح و دوستی برای همه ملت‌هاست

 - از مشورت‌های آقای هاشمی بهره‌ خواهیم برد      .58.

 - سختگیری نکنید، مردم اخلاق‌مدارند 59.

 - حکومت مردمی، از رسانه آزاد نمی‌هراسد  .60.

 -  61. تحقیر مردم قابل قبول نیست

\ - قانون‌گرایی مبنای حرکت دولت آینده خواهد بود   .62.

- 63. اعتدال در سیاست خارجی نه تسلیم، نه ستیز ، نه انفعال و نه تقابل است 

 - 64. کابینه فراجناحی، شایسته‌سالار و اعتدال‌گرا تشکیل می‌دهم 

 - 65. نقد دلسوزانه رسانه‌ها به نظام و دولت کمک می‌کند    .                 

 - 66. دولت قوی به معنی دولت مداخله‌گر نیست  .

 - 67. هویت روحانیت در مردمی بودن آن است .

 - 68. نباید گسستی میان حکومت، روحانیت و مردم وجود داشته باشد.

 - مردم صداقت می‌خواهند.69.

 - 70. خطر زمانی است که یک گروه خود را مساوی اسلام، انقلاب و ولایت فقیه بداند .

 - 71. با صبر، حوصله و استقامت مردم از مشکلات عبور می‌کنیم                             .

 

مثنوی عشق


روان شناسی در ایران باستان

نیروهای روان آدمی ( نظریه شخصیت )

بر مبنای یسنا ( دومین بخش از اوستا ) شخصیت انسان از 9 قسمت تشکیل شده است که سه قسمت آن مادی ( جسمی ) است و سه قسمت اثیری ( حیاتی ) و سه بخش دیگر معنوی و روحانی است که این اجزا عبارت است از :

گئیتا : ماده یا عناصر مادی , ماده تشکیل دهنده بدن , احساسات, تنو : دستگاه اعصاب , کالبد , ازدی : اسکلت , قسمت استخوانی و دستگاه پی , اوشتان : نفس , جان , نیروی زندگی گرمی قلب , کهرپ : کالبد اثیری , شکل , تویشی : نیرو , توش و توان , بئودنگ : هوش , شعور باطنی , نیروی فهم , اوروان : نفس مودرک , روح , فره وشی : فروهر , گوهر معنوی کائنات .

اجزای مادی با مرگ از بین می روند و قسمتهای اثیری نیز پس از مدتی پس از مرگ طبق قوانین خاص فانی میشوند . ولی قسمتهای معنوی باقی می مانند و به کار خود ادامه می دهند . در هات 46 یسنا دو نیروی دیگر نیز به سه قسمت معنوی اضافه شده است :

اهو : جنبه معنوی ضمیر یا جان

دئنا : دین , اخلاق , فضیلت و وجدان

بدین ترتیب جان , وجدان , بوی , روان و فروهر نیروهای پنجگانه روان آدمی هستند که جملگی پس از مرگ جاودانند . ( 1 ) چنان که در جای دیگر یسنا میخوانیم : سراسر هستی خویشتن : تن , استخوان , جان , پیکر , توش , بوی , روان و فره وشی را فراز آوریم و در خورپیشگاه دانیم ( 2 ) معانی دقیق تر و وظایف نیروهای پنچگانه به شرح زیر است :

اهو : که در پهلوی و فارسی اخو آمده است به معنی جان یا قوه حیات و زندگی است . کار اخو این است که بدن انسان را نگهبانی کند و اعمال آن را به نظم و نسق طبیعی بگمارد . این قوه از لحاظ درجه پایین ترین قوه است , با بدن هستی می یابد و ظاهرا با آن نیز نابود میگردد .

دئنا : که در پهلوی و فارسی دین گفته می شود در ظاهر واژه ای عربی است ولی کاملا ریشه ای ایرانی دارد که وارد زبان عربی شده و دین و ادیان را شکل داده است . دئنا اگر چه به معنی کیش و آیین نیز هست , ولی غالبا به معنی وجدان و حس جاودانگی و ایزدی انسان است . این قوه مستقل از جسم است و آغاز و انجامی ندارد . خداوند آن را در باطن آدمی به ودیعه گذاشته است تا همواره او را از نیکی و بدی اعمالش آگاه سازد . آنچه نیک است , می ستاید و آنچه بد است نکوهش می کند . منتها شرط تاثیرش آن است که انسان به این آوای درونی گوش فرادهد . دین پس از مرگ در سر پل چنوت ( صراط ) به صورت دختری زیبا و درخشان به روان مرد پاک و پارسا رو میکند و میگوید : من پیکر کارهای تو هستم و به روان مرد بد کار به صورت زن زشت و بدکاره ای اعمال می شود و او را از هیکل منفور و ناموزون خود می رنجاند و در دیدگاه آن مرد ظاهر می گردد .

بئودنگ : یا بئوذ که در فارسی بوی گفته می شود به معنی بوئیدن و قوه ادراک و فهم انسانی است . از این رو حافظه , هوش و قوه تمیز را اداره میکند . به نظر می رسد که بوی با بدن به وجود می آید , ولی پس از آن فانی نمی شود و با روان به جهانی دیگر می شتابد . دکتر نجم آبادی رسانده پیام حواس از راه سلسله اعصاب را جز وظایف بو دانسته است و احتمال می دهد که بوی در خواب کار نکند .

روان : مسئول اعمال انسانی چون انتخاب خوب و بد است , لذا کردار زشت و نیک از او بازخواست می شود و پس از به حسب انتخاب خویش پاداش یا پادفره ( مجازات ) می بیند . دکتر جلیل دوستخواه بر اساس برخی متون دیگر روان را دارای سه بخش می داند : روان اندر تن یا روان نگهبان , روان بیرون از تن , روانی که در جهان مینوی است .

فره وشی یا فروهر : فروشی به معنی نگهبان است . فروهر فرشته ای است که نه تنها در انسان , بلکه در کلیه مخلوقات موجود است . فروهر مرد ناپاک را دیو گویند . تاریخچه فروهر به بیش از سه هزار سال پیش بازمیگردد . حتی در شهر پارسه داریوش بزرگ ( تخت جشمید ) نیز بالای بیشتر نگاره ها نشان ایرانی فره وشی کنده کاری شده است که نشان از درخواست از اهورامزدا برای پایداری این مکان و پادشاهان ایرانی بوده است . به عقیده مرحوم دکتر مهرداد بهار در مرحله ای بسیار کهن اقوام ایرانی به فروشی به عنوان روان نیاکان مینگریستند و بعدها روان و فروهر از هم جدا شده اند . برخی دیگر فروهر را نیروی جنبش و پویش دانسته اند که همچون پرتو خورشید خداوند به موجودات می تابد و مادام که انسان زنده است , فروهر در درونش به عنوان نیروی ویژه روان مایه ترکیب و ترتیب آن است و پس از مرگ به سوی خداوند باز میگردد , لذا از آن به عنوان فروغ ایزدی نیز نام برده می شود . به زعم بسیاری ایده ( مثال ) در فلسفه افلاطون , صورتی از فروهر در اندیشه دینی و هستی نگری زرتشتی است .

سنخهای شخصیتی

در تاریخ فلسفی روان شناسی , قدیمی ترین تیپ بندی را به بقراط یونانی ( 460 پیش از میلاد ) نسبت داده اند که بر اساس غلبه اخلاط چهارگانه سودا , صفرا , بلغم و دم , چهار تیپ شخصیتی را مشخص نموده است . سیریل الگود معتقد است که نظریه طبایع چهارگانه در اصل هندی است و سپس ایرانیان آن را بسط دادند و گسترش یافت و آنان در اختیار یونانیان و بقراط قرار دادند . بر اساس این نظریه که بر تشبیه انسان به جهان معنوی استوار است , در ادبیات مزدیسنایی قابل پیگری است , چنانکه تشبیه پشت به آسمان , بافتها به خاک , استخوانها به کوهها , عروق به نهرها , خون به دریا و آب , کبد به گیاه , مغز به فلز در نوشته ها دیده می شود و وجه تشبیه نظریه عناصر چهارگانه با همان آخشیج های آتش , باد , آب و خاک است . به قول فردوسی بزرگ :

چون این چار گوهر به جای آمدند           ز بهر سپنجی سرای آمدند

در بین روان شناسان معاصر هانس آیزنگ روان شناس نامدار انگلیسی , طبایع چهارگانه را در نظریه درون گرایی , برون گرایی , روان آزردگی , فقدان روان آزردگی بازیابی نموده است .

 

روان شناسی در ایران باستان

 

 

روان شناسی در ایران باستان

روان شناسی در ایران باستان(قسمت اول)

از دو زاویه میتوان به بررسی روان شناسی ایران پرداخت . نخست جنبه الهام بخشی آن است , یعنی درنگ در معانی و مبانی روح و روان , شخصیت و جایگاه انسان و بیماری ها و ناهنجاریها رفتاری او از دیدگاه حکیمان دوران باستان که بی تردید برای نظریه پردازان امروز الهام بخش است , دوم آنکه امروزه بخش زیر عنوان روان شناسی فرهنگی مطرح می شود که مقصود تفاوت فرهنگهای گوناگون و پیامدهای آن بر شخصیت و رفتار انسان است . ما نیز اگر بخواهیم به روان شناسی کنونی ایران , هویت ملی و فرهنگ لازم را ببخشیم , چاره ای به جز پرداختن به گذشته خویش در دو مقطع ایران باستان و ایران اسلامی نداریم .

به دور از هرگونه ملی گرایی و میهن پرستی و تنها بر اساس شواهد فراوان تاریخی و علمی باید اعتراف کرد که تمدن ایران باستان , تمدنی است که سرآمد همه تمدنهای بشری است و در تمامی عرصه های زندگی صاحب رای بوده است . با چنین پیشینه ای جستجوی تاریخچه دانش روان شناسی به لحاظ موضوع مورد مطالعه اش , پدید آیی آن مقارن با پیدایش هشیاری در انسان است , کاری سترگ و یادآور این سخن مولر در تاریخ روانشناسی می باشد که : "عرصه فراروی ما گسترده شده که احاطه بر پهنه آن نومید کننده و درسترسی بر کرانه های آن دشوار است" . حال که این گستردگی تنها یک وجه مساله است و وجه دیگر آن گرد و غبار فراموشی تحریف , درآمیختگی و نابودی است که از پی هزاران سال تاخت و تاز , بر چهره این تمدن کهن نشسته است , برای غلبه بر این ناآگاهی یا دست کم ایجاد شکاف در آن گریزی نیست جز محدود کردن جستار به آنچه باقی است که عموما آثری معدود از آیین دین کهن ایران باستان یعنی زرتشت است تا شاید در آینده با روشهای جدید شواهد بیشتری فراهم آید .

جهان بینی باستان و جایگاه انسان

با پژوهشی چند جانبه و گسترده درباره آیین و عقاید ایرانیان باستان , در مجموع در می یابیم که آنان پیرو آیین یکتاپرستی بوده اند که بر اصل تضاد دو عالم یا همان ناسازگاری دو نیروی مجرد خیر و شر استوار است . نماد این دو نیرو ( سپندمینو و اهریمن ) هرکدام با صفاتی انتزاعی همراهند . به طوریکه سپند مینو به همراه شش امشاسپند ( فرشتگان ) دیگر یعنی سپند مینود : خرد مقدس , اردیبهشت : راستی و درستی , بهمن : منش پاک , شهریور : نیروی چیرگی بر جهان , اسفند پایداری و استواری , خرداد : کمال , امرداد : جاودانگی فضایل یا فروزه های اهورامزدا به شمار می آیند و صفات منفی مقابل آنها تحت عنوان ( کماله دیوان ) از رذایل اهریمن شمرده می شود که مهمترین آنها اکومن ( منش پلید ) در مقابل بهمن و ایندره ( دیو فریفتاری و گمراهی ) مقابل اردیبهشت است . فضایل اخلاقی همانند راست گویی , وفای به عهد , مهر و محبت و . . . راه برخورداری از فروزه های اهورایی و رذایلی چون دروغ , خشم , آز , شهوت و فساد موجب پیوستن به صفات اهریمنی است . لذا گروه نخست به ایزدان و یاران امشاسپندان و گروه دوم تحت عنوان دیو از یاران اهریمن قلمداد می شود .

در اوستا و دیگر متون مزدیسنا از جهان مینوی ( روحانی و معنوی ) و استومند ( جسمانی و گیتیانه ) سخن رفته است . جهان مینوی جهانی است که پیش از آفرینش جهان مادی بوده و پس از پایان آن و بر پایی رستاخیز نیز همچنان خواهد بود . تمامی موجودات چه جاندار و چه بی جان و سرشتها و خصلتها هیاتی نااستومند ( غیر جسمانی ) در جهان مینوی دارند . سپند مینوی و انگره مینوی هریک باطن بخشی از آفرینش هستند و از این روی به عنوان دومینوی آغازین همزاد نام برده می شوند . همچمنین هریک از امشاسپندان , ایزدان و دیوان , مینوی و باطن چیزی به شمار می آیند که در این جهان پیکر مادی می یابند و از آنجا که پیوسته میان خیر و شر مقابله و درگیری است , انسان میتواند با اراده و اختیاری که دارد , در نبرد علیه نیروهای اهریمنی شرکت جوید و با انجام وظایفی که بر عهده دارد ( خویشکاری ) و بهره مندی از صفات اهورایی به سعادت مینویی دست یابد و در سرای دیگر به بهشت اهورایی برسد . همچنین میتواند با پیروی از اهریمن و صفات اهریمنی , ضمن تباهی این جهان , در دوزخ اهریمن جای گیرد . البته جایگاه کسانی که نسبت اعمال نیک و بدشان یکسان است در همیستگان ( برزخ ) خواهد بود .

در هر صورت انسان به عنوان آخرین آفریده خداوند از بالاترین جایگاه برخوردار است و بی آنکه داغ ننگ گناه ازلی بر پیشانی داشته باشد , صرفا برای نبرد با نیرویهای اهریمنی و آبادانی جهان از یک سو و پیوستن به صفات الهی و رسیدن به سعادت مینوی از سوی دیگر است که به این جهان قدم گذارده است . از این روست که آسمان به انسان ( از زبان فردوسی بزرگ ) میگوید :

تو از من به هر باره ای برتری            روان را به دانش همی پروری

پذیرنده هوش و رای و خرد              مر او را دد و دام فرمان برد

 

تاثیر افکار زردشت بر فیلسوفان یونان


تأثير افكار زرتشت در سقراط و افلاطون   عقيده‌ى پيكار نيكى با زشتى در آئين زرتشت مصلح و زنده كننده‌ى زندگى بشرى است و چون در اين دين چنين آمده كه سرانجام پيروزى و فتح با اهورامزدا و نيكى است، پس فلسفه‌ى اين اخلاق براساس خوش‌بينى و نيروبخشى قرار دارد. بى‌ترديد اين فكر از پاك‌ترين و خالص‌ترين و عالى‌ترين و شريف‌ترين افكار است كه به انديشه‌ى بشر راه يافته چه تنها هدف آن اين است كه نيكى مطلق بر جهان حكمفرما باشد و بدين وسيله با بدى مبارزه شود و يا بهتر بگوييم اين عقيده كه در حقيقت مى‌خواهد يگانگى را به وجود آورد (چون سرانجام اين مبارزه غلبه و حكومت يكى و انهدام ابدى ديگرى، يعنى ايجاد يگانگى است) هيچگاه براى جلب مردم به آئين خود متوسل به جبر و زور نشده است و از اينجا مى‌توان گفت كه با گذشت و اغماض توأم است. اهميتى كه فلسفه‌ى اين اخلاق در عدالت خداوندى براى (خير مطلق) و (مُثل) قائل است بدون شك بايد اقرار كرد كه همين دو امر بر روى عقايد سقراط و افلاطون تأثيرى بس بزرگ گذاشت، اگر بنا باشد كه گفته‌ى Rivaud (مبادى فلسفه يونان را در مشرق جستجو كنيم) بايد قبول نماييم كه براى اين جستجو از دين زرتشت بهتر نمى‌شد يافت، زيرا هم عقيده (خير مطلق) سقراط و هم انديشه و (مُثُل) افلاطون به بهترين وجهى در اين دين تشريح شده است. زيرا تشابه بزرگ و مسلمى بين (مُثُل) افلاطون و (مُثُل) زرتشت وجود دارد؛ مُثُل زرتشت به نام (فرائوروا) خوانده شده كه عبارتست از: (فرائوروا نمونه‌هاى مخلوقات زمين است، موجوداتى كه به زندگى متعلقند و اين نمونه‌ها كه از نيروى عامله طبيعت به وجود آمده‌اند در حالت اوليه گرامى بوده‌اند، اما اين احترام براى آنها حتى وقتى كه شكل عادى به خود مى‌گرفتند و حتى زمانى كه آن شكل را از دست دادند هميشه حفظ مى‌شده است، همه‌ى موجودات مردها، زن‌ها، سگ‌ها، اسب‌ها، گله‌ها، براى خود قبلا فرائوروا داشتند). (و اين همان قالب اثيرى است كه در سال‌هاى اخير مورد توجه و تأييد روان‌شناسان واقع شده است). بدين ترتيب اين دو انديشه افلاطون و زرتشت به طرز عجيبى به هم شبيهند و اين دو فيلسوف بزرگ بدون شك اين انديشه‌ها را با توجه به خصوصيات مشترك هر دو به يك طريق درك كردند.[1]   هنرى توماس در كتاب بزرگان فلسفه پس از بيان والايى فلسفه‌ى آئين زرتشت درباره خود زرتشت چنين اظهار نظر كرده است : «امّا خود زرتشت به خاطر اعتقاد به خداى يكتا در مقابل خدايان متعددى كه توده‌ى مردم مى‌پرستيدند، جان به آتش كشيد، و دين زرتشتى به سرنوشت بسيارى از اديان و فلسفه‌هاى بزرگ جهانى گرفتار آمد. مردم پيامبر روشنى را كشتند، و تعاليم او را به فراموشى سپردند، امّا نامش را پرستيدن گرفتند و هر كس ديگر را كه در صدد تبعيت از تعاليم اصلى او برآمد به قتل رسانيدند. بلى چنين است شيوه‌ى مردم روزگار. مردم نام‌هاى بزرگ را عزيز مى‌دارند و افكار بزرگ را خوار مى‌شمارند؟!! شايد به همين دليل است كه انديشه‌هاى بزرگ فلسفى و دينى، مكرر در مكرّر هر بار از منظرى تازه و در لباسى متفاوت به ما عرضه مى‌شود، بلكه سرانجام چشممان، به ديدن حقيقت عادت كند. هميشه در دنيا آنها كه مى‌فهمند معدودند، امّا همين عده معدود عاقبت دنيا را غرق در نور دانايى خواهند كرد.»[2]   همچنان فرزانگان آزرده جان اندر جهان         آن زمان تا اين زمان، از اين زمان تا هر زمان (از منظومه‌ى «رنج آگاهان» سروده‌ى «رفيع» مندرج در كتاب پيام جهانى عرفان ايران، و ارغنون حقيقت) بدن مادى خويش مى‌باشد و هموست كه بايد نور وجودش را از «زندان» تن جدا سازد و آن را با منشأ اصلى نور وصلت بخشد.[3]   و اما در مورد تأثير عقايد زرتشت در غرب خاصه يونان بايد گفت كه بر اساس تحقيقات انجام شده بى شك عناصرى از جهان‌بينى زرتشتى به يونان عصر سقراط و بعد از آن راه يافته و در افكار و آموزه‌هاى حكماى يونانى تأثير گذاشته است. ترديدى نيست كه انديشمندانى چون فيثاغورث و ذيمقراطيس در سفرهاى خويش به شرق اجزائى از حكمت زرتشتى را اخذ نمودند و در بازگشت خويش آن را ره‌آورد شرق ساختند. از تشابه ميان جهان‌شناسى‌هاى فيثاغورثى، تالسى، هراكليتى، افلاطونى با نگرش‌هاى شرقى در فصول ديگر سخن خواهيم گفت و تا آنجا كه ممكن باشد مسير و چگونگى تأثير شرق در آن افكار را رديابى خواهيم نمود. در اينجا فقط بدين اشاره بسنده مى‌كنيم كه مفهوم تشابه مهجهان و كهجهان كه شرح آن قبلا گذشت در هيپوكرات (بقراط) آن‌چنان مؤثر افتاد كه وى طب خويش را بر آن مفهوم بنا نهاد. همين مفهوم به گونه‌اى ديگر انديشه‌هاى افلاطون را شكل بخشيد.[4]     ريشه‌يابى جهان‌بينى علمى ايران از فرهنگ يونان جهان‌بينى ايرانى در سده‌هاى ششم و پنجم پيش از ميلاد با پيوندهاى نظامى سياسى و فرهنگى كه ميان ايران و يونان برقرار گشته بود در بستر نوين جريان يافت اكنون به تحقيق معلوم گشته است كه عناصرى از جهان‌شناسى مغانى در انديشه‌ها و نظريات فيلسوفانى چون هراكليت، فيثاغورث، امپدوكل، سقراط و افلاطون تأثير عميق داشته است. پندار اصل مادى واحد آغازين جهان كه در نزد تالس «آب»، براى انكسيندر «اپيرون»، در نظر انكيمنس «هوا» و براى هراكليتوس «آتش» بود در انديشه امپدوكل «انباذقلس» يافت و همو بود كه عناصر چهارگانه آب و آتش و هوا و خاك را مواد بنيادين گيتى دانست و دو اصل «مهر» و «كهين» را بر روند پديدارها حاكم ساخت. اينك بسيارى از پژوهشگران تاريخ علم بر آنند كه عناصرى از جهان‌بينى زرتشتى در تكوين نظريات امپدوكل[5]  (انباذقلس) مؤثر بوده است. آموزه تشابه و تناظر مهجهان و كهجهان كه در بالا بدان اشارت رفت همراه با بسيارى ديگر از عناصر جهان‌بينى مغانى به انديشه‌هاى سقراط و افلاطون راه يافت. انكيمنس در نظريه تناظر نقش «باد» در طبيعت و «نفس» در بدن آدمى و بقراط طبيعت يونانى نيز از مفهوم تشابه كهجهان و مهجهان تأثير عمده‌اى گرفتند، تأثيرى كه يقينآ از انديشه‌هاى مغانى بدان‌ها رسيده بوده است. قرابت انديشه‌هاى هراكليت فيلسوف يونانى سده پنجم پيش از ميلاد با جهان‌بينى زرتشتى آنان زياد است كه تصور تكوين مستقل آن افكار بسيار نامحتمل مى‌نمايد. هراكليت نيز همانند زرتشت، و در واقع به پيروى از او، جهان را صحنه‌ى كشاكش اضداد و مشحون از تحول و تغيير مى‌دانست اما به زعم اين بنا بر آئين مغانى بر قانونمندى جهان و وجود يك «عقل» و يا «لوگوس» اعتقاد داشت. از اين روى سرچشمه‌هاى ديالكتيسم در جهان‌بينى  علمى را بايد در زمان‌هايى بس دورتر از عهد هراكليت و در فرهنگ‌هاى مشرق جستجو كرد. رشته‌هايى از عناصر فكرى زرتشتى پس از سيلان در بستر فرهنگ يونانى به مكاتب اسكندرانى راه يافت و پس از امتزاج با ساير مشرب‌ها به صورت افكار رواقى، نوافلاطونى متبلور گرديد. در درازناى سده‌هاى موسوم به «قرون وسطى» در فرهنگ‌هاى غربى جهان‌بينى‌هايى چند كه از اين منابع الهام مى‌گرفتند پديد آمدند و تا سده‌ى چهاردهم ميلادى تداوم يافتند. پندارهاى جهان كبير و جهان صغير و اينكه طبيعت از عناصر چهارگانه تشكيل يافته و مزاج مردمان با طبايع اين عناصر مرتبط است را در سيستم‌هاى جهانشناسى سده‌هاى وسطائى در اروپا و در شرق اسلامى به خوبى باز توان شناخت. عامل اصلى انتقال سنت‌هاى «مغانى ـ يونانى» به اروپاى سده‌هاى ميانه تماس‌هايى بود كه غربيان با شرق اسلامى يافته بودند. در واقع در شرق و در خاستگاه آن سيستم‌هاى فكرى بود كه مرحله ديگر پرورش آن نهال‌هاى جهان‌بينى به ثمر رسيد. در سده ششم ميلادى با آمدن گروهى از انديشمندان رانده شده از بيزانس مسيحى به ايران و ديگر تماس‌هايى كه با هند و ديگر فرهنگ‌ها برقرار شد مراكز فرهنگى شرق مثل گندى‌شاپور را سيراب ساخت و از همين منابع بود كه در سده‌هاى هفتم تا دهم ميلادى به كمك ترجمه‌ها بهره‌گيرى شد و شالوده جهان‌بينى علمى در شرق اسلامى نهاده گشت. به اين ترتيب، رگه‌هاى انديشه مغانى كه از ايران به بابل و مصر و يونان ادامه يافته بود پس از گذار از بسترهاى فرهنگى اسكندريه، بيزانس و احتمالا هند بار ديگر به منبع اصلى خويش رسيد. و بدين گونه بوده است كه در انديشه‌هاى متفكران ايرانى دوران اسلامى عناصر جهان‌بينى كهن را باز مى‌يابيم. مى‌بينيم كه محمد زكرياى رازى انديشمند بزرگ اوايل سده دهم ميلادى با الهام از جهان‌بينى‌هاى مغانى پنج چيز را ازلى و قديم مى‌شمارد كه زمان (دهر) يكى از آنهاست. و همين گرايش وى به سنت‌هاى فكرى مغانى است كه مورد انتقاد فيلسوف ديگر ايرانى يعنى ناصر خسرو قرار مى‌گيرد.[6]   پندار تناظر و تشابه مهجهان و كهجهان را شايد در كمتر اثر عمده‌اى از حكما و عرفاى ايرانى شرق اسلامى نتوان ديد. اخوان‌الصفا (گروهى كه اكثرآ ايرانى بوده‌اند) در رسائل خود به تشابه جهان كبير و جهان صغير همان گونه كه پيشتر ذكر آن رفت اشاره مى‌كنند. اين انديشه را در كشف‌الحقايق نسفى[7]  و به گونه‌اى ديگر در مدينه فاضله فارابى متجلى توان ديد متفكران ديگر نيز هر يك به گونه‌اى بر اين پندار اشاراتى دارند. باور به اينكه جهان صحنه كشاكش اضداد است و تضاد در بطن طبيعت سارى و در ذات آن نهفته است، پس از آن كه مسيرى طولانى را از طريق فرهنگ يونانى طى كرد بار ديگر در ذهن انديشمندان ايرانى سده‌هاى بعد متجسم شد. شايد كه اين باورى مستقيمآ با بهره‌گيرى حكيمان و عرفايى ايرانى از منابع زرتشتى حاصل شده باشد. به هر حال مطالعه آثارى از عرفان ايرانى مثل مثنوى مولوى و گلشن راز محمود شبسترى نشانگر قوت اعتقادى است كه در اين زمينه به ذاتى بودن تضاد و تغيير حركت در گيتى وجود داشته است. بنابراين هنگامى كه در سده‌هاى معاصر فيلسوفانى چون هگل مسأله تضاد در پديدارها را مطرح مى‌كنند بايد دانست كه ريشه‌هاى اين طرز تفكر و منابع الهام از اين مشرب‌ها چه بوده است و دريافت كه شرق چه از لحاظ قدمت و چه از حيث استمرار و تنوع وجوه مختلف اين باورى تا چه حد مقدم و غنى بوده است.   سنت ايرانى در روش جهان‌شناسى در پيوند با بحث درباره جهان‌بينى علمى ايرانى شايسته است كه به روش‌هاى جهان‌شناسى و به ويژه نگرش‌هايى كه به فرهنگ ايرانى در زمينه حكمت طبيعى تمايز و تشخّص مى‌بخشد اشاره‌اى كنيم. بايد گفت كه از ديرباز انديشمندان از يكى از دو روش و گاهى نيز از هر دوى آنها براى شناخت جهان استفاده مى‌كرده‌اند. يكى از اين دو روش مبتنى بر تحليل استدلال، بحث و فحص بوده و در موارى نيز اتكاء به حيات و تجربيات داشته است. روش ديگر رويكردى شهودى، ذوقى و اشراقى به قضايا بوده و بر خلاف روش تجزيه‌گرايانه و اتمى قبلى به كليت امور نظر داشته است. گفتگو درباره ويژگى‌هاى اين روش‌هاى شناخت از حوصله اين گفتار خارج است و نياز به بررسى جداگانه‌اى دارد كه شمّه‌اى از آن در جاى ديگر انجام گرفته است.[8]  در اينجا به سنت‌هاى روش شناختى ايرانى كه در رابطه با اين دو روش مطرح است خواهيم پرداخت. سنت جهان‌شناسى در شرق از ابتدا بر اشراق استوار بوده است. اين كه هستى يكى و روح جهانى واحد است و وجود كلى در يكايك اجزاء عالم سارى و منعكس است را مى‌توان از اوپانيشادها كه نماينده تفكر آريايى‌اند دريافت. در چنين مشربى وجود كلى است كه اولويت و اصالت مى‌يابد و لذا درك پديدارهاى جهان جز با ادراك كل و مستحيل شدن در وجود كل ميسر نمى‌باشد از اين روى روش تحليل و تجزيه عناصر هستى مقبول نيست و مى‌بايد كه هستى را در كليت و تماميتش درك كرد و شناخت. نيز در راه شناخت جهان با حربه استدلال پيش نتوان رفت بلكه مى‌بايد كه با موضوع مورد شناخت متحد و يكى شد و كل آن را ديد، كشف كرد و مشاهده نمود. «مذهب عشق» كه به كرات در ادبيات فارسى مورد اشارت قرار گرفته است به اين روش معطوف مى‌باشد و ريشه در آيين مهر دارد. اين سنت فكرى مغانى را كه از بسيارى وجوه غنى پيشين خود عريان گشته را مى‌توان در مشرب افلاطونى و فيثاغورى باز ديد و آن را با روش تحليلى ارسطويى در تقابل نهاد. از سنت اشراق ويژه ايران باستان نشانه‌هايى در انديشه‌ى حكماى قرون بعد توان يافت. بارزترين اين نشانه‌ها در افكار شهاب‌الدين سهروردى فيلسوف اشراقى سده‌ى سيزدهم ميلادى به چشم مى‌خورد. سهروردى در مقدمه كتاب حكمة الاشراق خود از كسانى كه پيش از وى در اين راه گام برداشته‌اند نام مى‌برد و دانايان پارسى چون جاماسف و فرشاد شور و بوذرجمهر و نيز انباذقلس و افلاطون و فيثاغورث و هرمس را در زمره‌ى پيشقدمان طريقت اشراق برمى‌شمارد. البته اشاره‌اى به حكماى يونانى ذكر غيرمستقيمى از نگرش زرتشت و پيشينيان وى به جهان است. رويكرد كل‌گرايانه در شناخت جهان در ادبيات عرفان ايرانى نيز به خوبى بازتاب داشته است. فريدالدين عطار نيشابورى و محمود شبسترى در اشعار خويش به «جهان» بودن يك «ذره» اشارت‌ها دارند. مولوى نيز در مثنوى ضمن شعر معروف فيل در تاريكى عدم كفايت روش‌هاى تحليلى و لزوم توسل به بينشى كل‌گرايانه را مطرح مى‌كند. سنت اشراقى كه از مشخصات جهان‌بينى «مهرى ـ زرتشتى» است با رشد روندهاى تجريه گرايى و اتميسم كه گاليله و بيكن و نيوتون و دكارت و والتن نمايندگانى از آنند در چند قرن اول پس از نوزايى حكمت در اروپا به عنوان يك روش علمى نقش ثانوى مى‌يابد و همين غفلت از كل و پرداختن به جزء و بى خبرى از اشراق و تكيه بر استدلال و تجربه است كه مكانيسيسم را در عهد جديد پديد مى‌آورد. اما كمبودها و ضايعات ناشى از مكانيسيسم آن‌چنان است كه در دهه‌هاى اخير متفكران را وا مى‌دارد تا روش‌هاى نگرش‌هايشان را مورد بررسى مجدد قرار دهند و از همين جاست كه بار ديگر سنت‌هاى كهن احياء مى‌گردد. نگرش سيستمى كه اكنون نهضتى فراگير را در شعب مختلف معرفت تشكيل مى‌دهد و علوم فيزيكى، زيستى، اجتماعى و... را در بر مى‌گيرد شاخه‌اى نوين از نهال تناور جهان‌بينى كهن ايرانى است. در خاتمه‌ى اين بحث بايد گفت كه علوم طبيعى از ابتدا داراى زيربناى ارتباط با جهان‌بينى جامعه‌اى هستند كه آن علوم در آن جا رشد مى‌كنند. رياضيات و نجوم، هندسه، فيزيك و طب و مهندسى يك فرهنگ را نمى‌توان در انزوا و به صورت تاريخچه برى «اتمى» علوم مورد مطالعه قرار داد. اين تاريخچه‌ها در نهايت به سيستم جهان‌بينى جوامع پيوند مى‌يابند. چنان كه در بخش‌هاى پسين خواهيم ديد اين پيوند در مورد علم در ايران همواره بس قوى و ناگسستنى بوده است.   2ـ اوضاع علمى ايران باستان تا آنجا  كه اطلاع داريم، از حدود هزاره‌هاى سوم پيش از ميلاد در برخى از جوامع متمدن واقع در جنوب غربى ايران فضاى علمى وجود مى‌داشته است. در آن زمان تمدن سومر و بعدها بابل در ناحيه ميانرودان شكوفا بود و در منطقه شوش نيز فرهنگ عيلامى وجود مى‌داشت. البته جو علمى آن فرهنگ‌ها محدود به نيايشگاه‌ها و حلقه‌هاى متشكل از كاتبان معابد مى‌گشت. اما بايد گفت كه على رغم محدود بودن فضاى علمى، انديشه‌ها و ابداعات چشمگيرى در علوم رياضى و ستاره‌شناسى و هندسه در همان حلقه‌هاى علمى نضج گرفت. پيشرفت‌هايى كه كاتبان شوشى و سومرى در جبر و حساب و مثلثات و ستاره‌شناسى بدان نائل آمدند گواهى بر وجود اوضاع علمى مساعد در بخش‌هايى از آن جوامع محسوب تواند شد. در حدود سده ششم پيش از ميلاد مهاجرت‌هايى فرهنگى از سوى ايران به بابل و سپس به آناتولى و اروپا صورت گرفت. عاملان اين انتقال فرهنگى مغ‌هاى ايرانى ستايشگر بغ‌مهر (ايزد فروغ و پيمان) بودند. اين دانشمندان سنت‌هاى مهرى و زروانى در ستاره‌شناسى را با خويش به بابل بردند و با تركيب معارف ايرانى با دانش‌هاى سومرى و بابلى در ستاره‌شناسى بود كه سنت قوى ستاره‌شناسى در جهان باستان شكل گرفت و بعدها به يونان و ديگر فرهنگ‌هاى پسين منتقل گشت. در سده‌ى ششم و پنجم پيش از ميلاد، يعنى در عصر هخامنشيان، تماس‌هاى فرهنگى جديدى با يونان برقرار شد. نيز در همين عصر با فرهنگ‌هاى چين و هند تماس‌هايى ايجاد گرديد و در اثر اكتشافاتى كه اسكيلاكس به فرمان داريوش در هند انجام داد ميان جامعه فرهنگى ايرانى و هندى و چينى ارتباط‌هايى ايجاد گرديد، در همين عهد بود كه فرهنگ‌هاى يونان و بلاد غربى از طريق ايران با تمدن‌هاى چين و هند ارتباط يافتند. از اوضاع علمى ايران دوره‌ى هخامنشى اطلاع چندانى در دست نداريم. همين قدر مى‌دانيم كه عصر هخامنشى در ايران باستان يكى از اعصار پر رونق ارتباط‌هاى فرهنگى ميان ملت‌ها بوده است. نيز مى‌دانيم كه اعتلاء سطح علمى هر جامعه مستلزم اين داد و ستدهاى فرهنگى مى‌بوده كه در محيطى نسبتآ آرام و ايمن و فارغ بال مى‌توانستند ثمربخش باشند. بخش اعظمى از دوره هخامنشى اين مقدمات را براى ايجاد فضاى علمى مهيا مى‌كرده است. آثار هنرى و مهندسى كه از عهد هخامنشى به جاى مانده و گنجينه‌اى از كتاب‌هاى گلين كه در تخت جمشيد به دست آمده همگى گواه رونق علمى در آن زمان به شمار توانند رفت. البته، چنان‌كه در فصل‌هاى آينده خواهيم ديد، بخش بزرگى از معارف ايرانى مضبوط در اين دوره به دست اسكندر مقدونى و يا پيشينيان ديگر نابود شد. از اين روست كه ترسيم روند علمى و ذكر نام دانشمندانى كه در آن عهد مى‌زيسته‌اند دشوار مى‌نمايد و اين پيكره را فقط با رديابى‌هاى سنت ايرانى در ديگر فرهنگ‌ها و بررسى آثار باقى مانده بازسازى توانيم نمود، چنان كه در جاى‌هاى ديگر اين كار را كرده‌ايم. يورش اسكندر مقدونى به ايران در 322 پيش از ميلاد و استيلاى صد و چهل ساله جانشينان يونانى‌تبار اسكندر در ايران على‌رغم كوششى كه آنان براى يونانى ساختن ايران كردند نتوانست در جامعه ايرانى و خاصه در روند حكمت ايرانى تأثير عميق گذارد. بايد گفت كه اسكندر مقدونى و جانشينان او يعنى سولكيان بيش از آنكه در حكمت چيزى به شرق بدهند از معارف شرقى با خود توشه‌هايى از كتاب‌ها و آثار و انديشه‌ها به يونان و ممالك مغرب بردند. نيز از طريق سرزمين و فرهنگ ايران بود كه اسكندر و همراهان و جانشينانش با تمدن‌هاى چين و هند پيوند يافتند، و از آن طريق از معارف خاور دور در حكمت طبيعى بهره‌مند گشتند. در سال 253 پيش از ميلاد تيره‌هاى پارتى از ايرانيان به حكومت سلوكيان در ايران خاتمه دادند و با تشكيل سلسله اشكانيان مقدمات احياى فرهنگ ملى در ايران را فراهم ساختند. البته اين دوره از تاريخ ايران بيشتر با ستيزهاى مداوم با يونانيان و سپس روميان و نيز اقوام مهاجم از شرق و شمال شرقى ايران گذشت. بديهى است كه در مدتى چنين كوتاه يعنى از 253 پيش از ملاد تا 226 ميلادى كه دوره‌ى استقرار احياى فرهنگ ملى بود و با وجود چنان ناآرامى‌هايى امكان ايجاد يك سنت علمى و ثمردهى آن ميسر نتوانست گشت. ما بايد گفت كه در اين عصر پايه‌هاى سنت علمى سده‌هاى پسين در ايران و ديگر جاى‌ها گذاشته شد و از اين لحاظ عصر اشكانيان را يك دوره آماده‌سازى به شمار توان آورد. در اين عصر در معمارى و مهندسى ابداعات چشمگيرى انجام شد كه شرح آن را در تاريخ مهندسى در ايران بايد خواند. نيز در اين زمان گروهى از مغ‌هاى ستاينده‌ى مهر از سيستان به هندوستان رفتند و سنت رياضى و ستاره‌شناسى را در سرزمين هند (چنان كه خواهيم ديد) قوام بخشيدند و به «مغ ـ برهمنان» معروف گشتند. گفته شده است كه دانشمندان بزرگى چون براهما گوپتا و مهراويارا از اخلاف اين مغ ـ برهمنان بوده‌اند. از سنت ستاره‌شناسى ايرانيان اين عصر نيز آگاهى‌هايى در دست است كه در جاى خود بدان اشاره خواهيم كرد. نيز بايد افزود كه جاده ابريشم كه گويا در اين زمان احداث شد، جاده‌اى كه سرزمين‌هاى چين و هند را از طريق ايران به سواحل روم مربوط مى‌كرد، در ايجاد ارتباط و مبادلات فرهنگى ميان اقوام گوناگون نقش عمده‌اى ايفا مى‌نمود. در 226 ميلادى دوره‌ى حكومت فدراتيو اشكانى بر دست اردشير بابكان به سر آمد و از آن پس به مدت پنج قرن تا سال 652 ميلادى دولت ساسانيان در سرزمين ايران حكم راند. حكومت ساسانى از همان ابتدا با جنبه‌هاى دينى آميخته بود و بدين‌سان وحدتى كه در دوره ساسانيان در ايران پديد آمد آميزه‌اى از وحدت سياسى و مذهبى به شمار مى‌رفت. جدّ اردشير بابكان يعنى ساسان يكى از خدمتگزاران معبد آناهيتا در استخر پارس مى‌بود و از اين روى دودمان ساسانى از بدو امر مايه‌هايى از گرايش‌هاى مذهبى در بطن خود مى‌داشت. در عصر ساسانى بود كه نسخه‌ها و پاره‌هاى اوستاى زرتشت جمع‌آورى شد و مدوّن گشت و دين زرتشت به عنوان يك آيين رسمى كشور در سراسر ملك پذيرفته و مستولى گرديد. عصر ساسانى يعنى زمان ميان سده‌هاى سوم تا هفتم ميلادى از بسيارى جهات عصر بارورى فرهنگى در ايران بود. در اين روزگار جنگ‌هاى متوالى و متمادى ميان ايران و روم و ميان ايران و اقوام زرد پوست شرقى جريان داشت. ده‌ها هزار تن اسيرانى كه در زمان شاپور اول و پس از پيروزى او بر والرين به ايران آورده شدند شامل تعدادى مهندس و دست‌ورز بودند كه در ايجاد ساختمان‌ها و پل‌ها و سدها و از آن طريق انتقال برخى عناصر فرهنگى نقش مؤثرى داشتند. در عصر ساسانى جامعه ايرانى به صورت يك سيستم باز درآمد. افزون بر تماس‌هاى نظامى و معاملات تجارى كه از پيش وجود مى‌داشت، در اين عهد فعاليت مسيحيان و به ويژه نسطوريان در ايران افزايش يافت. در رها و نصيبين و جنديشاپور مدارس و مراكز علمى ايجاد گشت و همراه با اينها فعاليت‌هايى در جهت ترجمه كتب از هندى و يونانى به پهلوى و بعدها به سريانى ـ عربى آغاز گرديد. در زمان خسرو اول، انوشيروان، وقايع ديگرى در جامعه ايران رخ داد كه در روند علوم در ايران آن زمان و روزگارهاى پسين بى‌تأثير نبود. در سال 528 ميلادى ژوستى‌نيان امپراتور بيزانس مكتب آتن را تعطيل كرد و در پى آن تعدادى فيلسوف و انديشمند كه شماره‌شان به هفت نفر مى‌رسيد به دربار ايران آمدند. اين اشخاص مدتى در جنديشاپور ماندند ولى پس از چندى به ديار خويش بازگشتند. اقدام ديگرى كه در زمان انوشيروان به عمل آمد گسيل شدن برزويه پزشك به هندوستان براى تهيه نسخه‌اى از كتاب كليله و دمنه بود. برزويه اين مأموريت را با موفقيت به انجام رسانيد و آن كتاب را به ايران آورد و خود نيز بابى نخستين بر آن افزود. از جامعه‌ى علمى ايران عصر ساسانى نام دانشمندان چندانى به جاى نمانده است. اما مى‌دانيم كه دراين عصر فعاليت‌هاى چشمگيرى در ستاره‌شناسى و نجوم انجام مى‌شده است. «زيج شهريار» كه بعدها مأخذ بسيارى از دانشمندان دوران اسلامى قرار گرفت در اين عصر تدوين گرديد. نيز كتاب جغرافياى «شهرهاى ايران» از تأليفات اين دوره است. از بزرگمهر نيز شرح‌هايى بر يك كتاب نجومى از واليس رومى به جاى مانده و از نوشتارى به نام اندرزگر تأليف‌ذاذان فرخ نيز در تذكره‌هاى تاريخى نام برده شده است. عصر ساسانى از لحاظ پيشرفت‌هايى كه در موسيقى حاصل گرديد نيز دوران پرثمرى بوده است. علم موسيقى نظرى و نوازندگى در زمان خسروپرويز رونق بسيار يافت. موسيقى دانانى كه نامشان از آن دوره به جاى مانده است عبارت بوده‌اند از باربد (فهلبذ)، نكيسا، رامتين، بامشاد، آزاد ورچنگى و سركش كه سرپرست موسيقى‌دانان دربار به شمار مى‌آمده است. گوشه‌ها و دستگاه‌هايى كه توسط موسيقى دانان عصر ساسانى ساخته و پرداخته شده و ابداعاتشان در زمينه آلات موسيقى بعدها به صورت گنجينه‌اى گرانقدر در اختيار موسيقى‌دانان دوران اسلامى قرار گرفت. چنانچه ايجاد ارتباطات فرهنگى و تبادلات فكرى و برگردان آثار به زبان‌هاى گوناگون را معيارهايى مثبت براى يك محيط مساعد فرهنگى بدانيم بايد بگوييم كه عصر ساسانى على‌رغم تضادها و جنگ‌ها و نابسامانى‌هاى متعدد روى هم رفته دورانى پر بار و زاينده بوده است. در اين دوران فرهنگ‌هاى شرقى و غربى در مراكزى مثل جندى‌شاپور و رها و نصيبين و حرّان با يكديگر تلاقى كردند و انديشمندان متعددى به ديدار يكديگر توفيق يافتند. بنابراين، افزون بر وجود آثار و شواهدى كه مبين رونق وجوهى از فرهنگ و علم و فن هنر در زمان ساسانيان بوده در يك جمع‌بندى عمومى بايد بگوييم كه عصر ساسانى يعنى آخرين دوره تاريخ ايران پيش از اسلام روزگار بارورى و آمادگى بوده است. سنت‌هاى ايرانى و يونانى و هندى كه در بطن فرهنگ عصر ساسانى در هم آميخته شده بودند در اعصار پسين با ترجمه‌ها و انتقالاتى كه انجام گرفت زاينده شدند. و ايران دوران اسلامى و فرهنگ‌هاى پسين از اين منبع فرهنگى نه تنها در علم و هنر و بلكه در مهندسى و فن نيز بهره‌هاى فراوانى برگرفتند.   3ـ روند علوم در سده‌هاى نخستين اسلامى در سال 623 ميلادى محمد بن عبدالله (ص) پيامبر اسلامى دعوت خويش را آشكار كرد و مردم را به دين اسلام فراخواند. در زمان عمر بن خطاب دومين خليفه اسلام، اعراب مسلمان به بيرون از مرزهاى عربستان روى آوردند و با فراهم آمدن شرايط مقتضى موفق گشتند كه به سرعت در ممالك ديگر نفوذ كنند. هنوز يك سده از آغاز اسلام نگذشته بود كه سيطره نفوذ دولت اسلامى از عرب تا به آندلس و از سوى شرق تا به هند گسترش يافته بود. با  اشاعه اسلام در بلاد گوناگون و استقرار حاكميت اسلامى مرزهاى كشورها از بين رفت و كشورهاى پهناورى چون ايران و مصر در زير پوشش خلافت اسلامى قرار گرفت. نيز زبان عربى كه زبان قرآن بود رسمى و مرجعيت يافت و بعدها به صورت يك زبان همگانى در مراتب ادارى و نيز در علم و حكمت درآمد. از حكمت و علوم عقلى در دوره خلافت امويان (749ـ661) سخن چندان عمده‌اى نتوان گفت. در اين عصر فرهنگ‌هاى مغلوب دچار آشفتگى و پريشانى بودند و سنت‌هاى ديرين خويش را موقتآ گم كرده و مردمان متفكر در غم مسائل روزمره و بس بديهى‌ترى گرفتار گشته و امكان و فرصت پرداختن به تفكر جدى را نداشتند. فشارهايى كه از سوى حكمرانان اموى بر اقوام غيرعرب مى‌آمد عرصه حاكميت مستقل فرهنگى را بر آنها تنگ كرده بود و بدانان امكان هيچ گونه تعقل و پژوهش علمى را نمى‌داد و اما خود حكمرانان اموى نه چندان در فكر حكمت بودند و نه به تعالى فرهنگى جامعه مردمان مغلوب كه موالى‌شان مى‌ناميدند اهميت مى‌دادند. در نظر آنان علم حداكثر به علم مرتبط با مباحث دينى و احكام قرآنى محدود مى‌شد. آنچه كه به نام «حكمت طبيعى» خوانده مى‌شود از ديدگاه آنان ارزشى نداشت و لذا به تصورشان فقط مردمان غيرعرب مثل ايرانيان قابليت و شايستگى پرداختن به چنان علومى را داشتند. به اين ترتيب سده اول هجرى و نيمه اول سده دوم هجرى عصر تعليق و تعطيلى حكمت در جهان اسلامى بود. متفكرين عرب‌نژاد به علوم منبعث از قرآن مثل فقه و نحو و تفسير توجه داشتند و اعتنايى به علوم عقلى كه گاهى نيز به نام علوم اوايل خوانده مى‌شد نمى‌نمودند. البته در اين ميان استثناهايى نيز وجود داشت. مثلا گفته شده كه خالد بن يزيد بن معاويه (معروف به حكيم آل مروان) به علوم اوايل علاقه داشته است. نيز در ميان امامان شيعه نام متفكرانى چون امام على (ع) و امام جعفر صادق (ع) بر مى‌خوريم كه به جنبه‌هاى عقلى علوم توجه نشان مى‌دادند و مجالس بحث و فحص در باب حكمت به معناى اعم آن برگزار مى‌كردند. در اين عصر سكوت فرهنگى حوزه‌ها و هسته‌هايى يافت مى‌شدند كه اندك تحرك و فعاليتى در حكمت داشتند. حوزه علمى گنديشاپور در اين زمان هنوز برقرار بود و فعاليت‌هاى چشمگيرى داشت. در واقع شايد اين زمان را گونه‌اى از عصر «آمادگى» براى دوران درخشانى كه در پيش بود به شمار توان آورد.   ج ـ تأثير ايران در اروپا «ايران فقط مشعلدار علم نبوده بلكه مشعل خود را به اروپا سپرده است و آن مشعل هنوز با نورى درخشان‌تر از هميشه مى‌سوزد.» گاريسون  142   به تأثير ايران در اروپا از آنچه درباره نفوذ ايران در بيزانس و سهم ايران در تمدن اسلامى و سرايت آن تمدن به اروپا گفته شده مى‌توان تا اندازه‌اى پى برد. همچنين تأثير ايرانيان در عقايد مذهبى اروپا زياد بوده چه از حيث نفوذى كه اديان ايران باستان در اروپا داشته و چه از جهت اقتباس‌هايى كه پس از اسلام اروپائيان از ايرانيان نموده‌اند. به طور خلاصه لااقل تا 1700 م. خاور زمين براى اروپا منبع فيض و روابط فرهنگى شرق و غرب تقريبآ به طور كامل يك‌سره بوده: مشرق مى‌بخشيده و مغرب مى‌گرفته است. موريس زينكينك  14   «تأثير مشرق در مغرب بدون شك تا 1700 قوى‌تر از تأثير مغرب در مشرق بوده است. (بعد از اسكندر) براى دو هزار سال آسيا مى‌داده و اروپا مى‌گرفته است.» «حمله فكرى اروپا پس از 1700 م. آغاز گرديد.» آمد و شد مسافر بين اروپا و ايران در اواخر قرون وسطى و در دوره رنسانس سبب شد كه هر دو ناحيه بيشتر به يكديگر آشنا شوند، همان طور كه چند نفر از اروپائيان دربار صفويه آمدند چند نفر از صنعتگران ايران نيز در قرون پانزدهم و شانزدهم به ايتاليا رفته و در شهر ونيز ماندند. از آن جمله بود يك نفر به نام محمود الكردى كه بانى يك مكتب ايران ونيزى شده و آن مكتب در هنرمندان ديگر نفوذ كرده و آثار آن از او نيز به نقاط ديگر اروپا حتى به انگلستان رسيده و در كار صنعتگران زمان ملكه اليزابت نيز به چشم مى‌خورد. 144   پس از آن‌كه اروپائيان به خليج فارس و شبه جزيره هندوستان رسيدند بيشتر تحت تأثير فرهنگ و هنر ايران قرار گرفتند. مثلا در ليسبن، پايتخت پرتغال، به آسانى مى‌توان تأثير معمارى ايران و درها و پنجره‌ها و كاشى‌هاى و گچ برى‌هاى جنوب ايران را ديد. آرامگاه سرباز گمنام در يوگسلاوى تقليد كاملى از آرامگاه كورش كبير است، فقط به در ورودى آن دو مجسمه اضافه شده است. در شهر برازيليا، پايتخت نوساز برزيل، بر روى ديوارهاى مرمر سفيد سرسراى بسيار بزرگ وزارت خارجه سنگتراشى‌هائى شده كه نگارنده يقين دارد طراح آن از رديف‌هاى سربازان كاخ تخت جمشيد الهام گرفته است.   آيرى  145 «آثار ذوق و تربيت و تمدن ايران خود سزاوار آن بود كه يكسره به دل‌هاى اهل اروپا راه يابد ولى افسوس كه به واسطه دلبستگى مغرب‌زمين به ماديات جز از راه سود و تجارت نمى‌توان به قلب مردم فرنگ راه يافت. زبان دربارى پادشاهان مغول هندوستان فارسى بود و لذا عمال انگليسى كه در هند شرقى خدمت مى‌كردند سعى نمودند تا زبان فارسى بياموزند و بالنتيجه غيرمستقيم با ادبيات غنى ايران و سعدى و حافظ و خيام آشنا گردند.» و. شوبارت  146 «يك احساس ناامنى و زير فشار بودن، براى نخستين بار، با روسو و شوپنهاور در فرهنگ (دوره پرشور ترقى‌هاى فنى و علمى)[9]  رخنه مى‌كند... يك سلسله فلاسفه بدبين ظاهر مى‌شوند... به تدريج كه اروپا اطمينان اخلاقى خود را از دست مى‌داد بيشتر متمايل به فرهنگ‌هاى خارجى مى‌شد به اميد آن‌كه در آنها تكيه گاهى پيدا نمايد ... ولى بعد از چندى «مردم باختر كه غرور ملى آنان روز به روز زيادتر مى‌شد ديگر نمى‌خواستند هيچ چيز از فرهنگ‌هاى بيگانه بگيرند. تمدن جديد، هر روز با جرأت بيشتر و با اطمينان زيادتر به خودش، در امور فنى و علوم دقيق از يك توفيق به توفيق ديگر مى‌رسيد... آن (فرهنگ) تصور مى‌كرد كه مظهر منتهاى تمام فرهنگ‌هايى است كه قبلا وجود داشته و دور از آن بود كه احتياجى به تكميل خود و اقتباس از ارزش‌هاى فرهنگ‌هاى ديگر احساس نمايد. مستى ترقى صداى احتياط و ترديد را خفه كرده بود.»   در قرون 17 و 18 مقدارى از كتاب‌هاى فارسى را هلندى‌ها و انگليسى‌ها و فرانسوى‌ها و آلمان‌ها و ديگر مردم باختر به زبان‌هاى خود ترجمه كردند. در قرن نوزدهم ترجمه و تفسير نوشته‌هاى ايرانيان و علاقه به جمع‌آورى آثار هنرى ايران در اروپا بيشتر و نفوذ افكار و ادبيات ايران در كار بسيارى از بزرگان دانش و هنر اروپا قوى‌تر شد. ترجمه زند و اوستا به همت انكتيل دوپرن[10]  فرانسوى يك منشأ ديگر الهام براى اهل باختر بوده است. استعمارگران اين دوره صرفه خود را در اين مى‌ديدند كه روح مردم آسيا را مسموم و آنان را از توجه به ميراث فرهنگى خود منصرف سازند ولى در عين حال تراوشات همين روح و نفوذ همين ميراث فرهنگى گروهى از اهل معنى را در اروپا مجذوب و عده بيشترى را تحت تأثير خود قرار مى‌داد. نواليس،[11]  اديب مشهور آلمانى مى‌نوشت: «خرد و دورانديشى حكيمانه را تنها در شرق مى‌توان يافت»، گوته مى‌گفت: «اى حافظ سخن تو چون ابديت بزرگ است»، باربيه دومينار معتقد بود: «سعدى تركيبى است از ظرافت هوراس، آراستگى اوويد، نيشخند رابله و سادگى فونتن[12] »، شلگل راهنمايى مى‌كرد كه «براى پيدا كردن سرچشمه واقعى رمانتيسيسم بايد به خاور برويم و در آنجا خود را سيراب كنيم». در نوشته‌هاى ويكتور هوگو و لامارتين و آندره شنيه و ولتر و تماس موروماتيو آرنولد و نيچه و مونتسكيو و ده‌ها دانشمند و نويسنده بزرگ ديگر نشانه‌هاى ارادتى كه به بزرگان ايران پيدا كرده بودند ديده مى‌شود :   دكتر حسين نصر  :147 «در قرن نوزدهم با پيدايش نهضت رمانتيك و احساس فقر و ناتوانى فلسفه استدلالى قرن هيجدهم، علاقه نوينى نسبت به حكمت شرقى در اروپا احساس شد. آثار عرفانى مشرق‌زمين به زبان‌هاى اروپايى ترجمه شد... اين ترجمه‌ها اثر علمى در فلاسفه دوره، مخصوصآ فلاسفه و ادباى آلمانى باقى گذاشت چنانكه از آثار گوته و شلينگ و شوپنهاور بر مى‌آيد، به دنبال همين نهضت و با توجه به احتياج تفكر اروپايى به حكمت ذوقى و عرفان شرقى است كه در اين قرن نهضت ترجمه قرن نوزدهم كه دست كم سومين دوره ترجمه متون اسلامى به زبان‌هاى اروپايى است بسط يافته و به صورت يك امر اساسى درآمده است و در برنامه‌هاى دانشگاهى و فرهنگ عمومى ملل غربى، آثار خود را تاكنون به جا گذاشته و نفوذ آن روزافزون است. «در اين دوره براى بار اول توجهى به مكتب‌هاى بعدى فلسفى اسلامى شده يعنى آثار حكماى متأخر از سهروردى تا ميرداماد و صدرالدين شيرازى و سرانجام تا حاجى ملاهادى سبزوارى و حكماى معاصر...»   در كشورهاى بالكان و در قسمت‌هايى از يوگسلاوى كه سال‌ها زير تسلط عثمانى‌ها بوده تأثير فرهنگ ايران نمايان است. در رومانى از نيمه سده نوزدهم به اين طرف مقدار زيادى از آثار ادبى فارسى از آن جمله رباعيات خيام و گلستان سعدى و جامع‌التواريخ رشيد بن فضل الله و قسمت‌هاى منتخب از تأليفات ديگر ترجمه و منتشر گرديده. در صربستان و كرواسى و بوسنى و هرزگوين كه همه جزء يوگسلاوى امروز مى‌باشند عده‌اى از اهل ادب به فارسى شعر مى‌گفتند و سال‌ها زبان فارسى در خانواده‌هاى بزرگ رايج بود. از نيمه سده نوزدهم مقدارى از آثار فارسى را اهل يوگسلاوى ترجمه نمودند.   ر. پين  :148 «ما به ايران بدهكاريم. ما فراموش مى‌كنيم بدهى‌اى را كه به آن داريم از اين جهت كه پلى بين آمريكا و جماهير شوروى در زمان جنگ بوده و همچنين فراموش مى‌كنيم كه شعرهاى غزلى، از آنجا آمد، از طريق ساراسن‌ها و اسپانيا و اطاق گنبدى كوچك اصفهان از تمام كليساهاى گوتيك، سبقت داشته. نقاشى‌هاى ما و حكايت‌هاى افسانه‌اى ما و حتى عشق ما براى شكار از ايران است: شعراى دوره اليزابت از حكايت‌هاى مسافرين انگليسى كه به دربار ايران رفته بودند استفاده مى‌كردند... سرچشمه‌ها آنجاست نه همه ولى به اندازه كافى براى آنكه ما بفهميم كه بدهى ما به ايران به همان اندازه زياد است كه بيونان.» ه . فيلمر  :149 «ادبيات جهان از شاعران ايران سعدى، حافظ و فردوسى بيش از هر منبع ديگر شرقى استفاده نموده و در عين حال رباعيات عمر خيام جزئى فناناپذير از ادبيات انگليس را تشكيل مى‌دهد. بسيارى از هزار و يكشب كار قصه‌سرايان ايرانى است...»   همچنين در كارهاى موسيقى‌دانان و نمايشنامه‌نويسان اروپا تأثير ايران ديده مى‌شود. نمايشنامه «تيمورلنگ» تأليف كريستوفر مارلو و اپراى خشايارشا و نمايشنامه‌هاى هامان و مردخاى واستر كه از آثار موسيقى‌دان مشهور ژرژ فردريك هندل است چند نمونه از اين امر مى‌باشد.[13]                 منابع   1. C. G Cameron. History of Early Iran, Chicago, 1936-Histoire de Elran antique, 1937. 2. G. Childe, L'Orient prÅhistorique, Payot, Paris, 1935. 3. A. Christensen, Die Iranier, Munich, 1933. 4. G. Contenau. Manuei d'archÅologie orientale, des origines jusqu È l'epoque d'Alexandre, 4 vol. Paris, 1927-1947. 5. W. Geiger et E. Kuhu. Crundriss der iranischen Philologie. t. II, 1896-1904. 6. R. Grousset, Histoire de l'Asie, t. 1. 7. A Von Gutschmid, Geschichte Irans und seine Nachbarlande. 1888. 8. W. Geiger, Ostiranische Kultar im Allertum, 1882. 6. R. Groussel, Histoire de I'Asie. t.1. 10. F. M. Heichelheim, Wirtschatgeschichte des Altertums, 2 vol. 1938. 11. J. Marquart. Untersuchungen Ïber die Geschichte pon Eran, 1896-1905. 12. G. Masfero, Histoire ancienne des peuples de l'Orienl classique, 1909. 13. E. Meyer, Geschichte des Allertums, t.I. 1909. 14. A. Moret, Histoire de I'Orienl, 1929-1930. 15. J. De Morgan, Mission Scientifique en Perse, vol. IV, 1896. 16. G. Perrai et C. Chipier, Historire de l'art dans l'antiquite, 1882-1911, t. V. 17. A .V. Pope (edit.) A Surpey of Persian Art, 1938, t. I. et IV. 18. J.v. Prasec. Geschichte der Meder und Perser bis zur Makedonischen Erobe rung. 1906. 19. G. Rawlinson, Fipe great monarchies, 1871-1876, vol. 111. 20. M. Rostovtzeff, Social and economic life of the Hellenistic World. 3 vol. 1941. 21. C. Huart et . I. Delaporte, L'Iran antique: Elam et Perse et la cipilisation Iranienne, 1943. 22. T.Arne. The sroedish Arehaeological Expedition to Iran .1932-1933,1935. 23. G.Cor.lenau et R.Ghirshman, Fouilles de tÅpÅ - Ciyan prÉs de Nehapend, 1935. MÉmo res de la DÉlÉgation en Perse, puis MÉmoires de la Mission de Susiane. Puis MÉmoires de la Mission en Iran. sous la direction de Morgan, puis de Mecquenem et R.P.Scheil, Puis de G. Contenau et R. Ghirshmjan: 1900-1954. 36 volumes. 24. R. Ghirshmau, Fouilles de Sialk pres de Kashan , 2 vol. 1938-1939. 25. E. F. 0Schmidt. Excapations al Tepe llissar Damghan. 1937. 26. A. Stein, An Archaeological Tour in Gedrosia, 1934. 27. 28. G. Contenau, Le TrÅsor d'Astrabad et les fouilles de TÅpÅ Hissar, Rev Ass. XXXI, 1934. 29. R. Ghirshman. Notes sur les peuples et l'art de l'Iran prehistorique, Rev. Arts Asiat. X. 1936. 30. R. Dussaud: Ceinture en Bronze du Luristan avec scÅne de chasse, Syria, XV, 1934. 31. R. Ghirshman, Le TrÅsor de Sakkez, les debuts de l'art mÅde et les bronzes du Luristan, Artibus Asiae, 1950. 32. R. Forrer, Six bronzes prehistoriques du Luristan, Bull. de la Ste. prehist. de France. t. XXXX, 1932. 33. C. T. Gadd. Luristan Bronzes, Brit. Mus. Quartelrly. t.V. 1930. 34. A. Godard, Les Bronzes du Luristan, 1931. 35. F. Hahcar, Kaukasus - Luristan. 1935. 36. V. Minorski, The Luristan Bronzes, Apollo. XIII, 1931. 37. L. Speelers, Nos Bronzes perses. Bull, Musees royaux d'art et d'arch., 1931. 38. J. Bidez et F. Cumont, Les Mages hellÅnisÅs, 1938. 39. E. Babelod, Les Perses achÅmÅnides, Catalogue des monnaies. 1939 40. E. Benveniste, Les Mages dans I'Ancien Iran. 41. C. Clemen, Die griechischen und lateinischen Nachrichten uber die persischs Religion, 1920. 42. O. Dalton, The treasure of the Oxus, 1921. 43. R. Ghirshman, Nurabad, Etade sur les temples du feu en Iran. Syria, 1947. Masjid-i-Soleiman, RÅsidence des premiers princes achÅmÅnides Syria, 1950. Suse, Un pillage perse - achÅmÅnide, MÅmoires M. A. I. vol. XXX VI, 1954. 44. M. Dieulafoy, Lacropole de Suse, 1890. L'art antique de la Perse. 45. G. Cardascia, Les archipes des Murasu, une famille d'hommes d'affaires babylo niens Ì l'Åpoque perse (455-430) 46. G. Cousin,. Kyros le Jeune en Asie Mineure, 1905. 47. C. Driver, Aramaic documents of the fifth century B.C. 1954. 48. K. Erdmann, Die iranische Feuerheiligtum. 1941. 49. E. Flandin et. P. Coste, Voyage en Perse pendant les annÅes. 1840/41-18/3/45. 50. G. J. Gadd. The fall of Ninepeh, 1923. 51. E. Herzfeld, Am Tor Pon Asien, 1920. Altpersische Inschriften.1938. 52. R.G. Kent , Old Persian Grammar, Texts, lexicon,2 eme ed. 1953. 53. L. W. King and R. C. Thojmpson, The sculptures and inscriptions of Darius the Great on the rock of Behistun in Persia, 1907. 54. F. W. Konoig, Aelteste Geschichte der Meder und Perser, 1934. 55. J. De Morgan, Manuel de numismatique orientale, 1923. 56. H.S. Nyberg, Die Religionen des alten Iran, 1939. 57. A. T. Olmstead, The History of the Persian Empire, 1948. 58. E. Pillet, Le palais de Darius Ä Suse, 1914. 59. C. Posener. I.a. premiere domination perse en Egypte, 1936. 60. Prasec, Kyros der Grosse, 1912. Dareios, 1914. 61. G. Radet, La premiere incorporation de I'Egypte a I'empire perse. Revue des Etudes anciennes, 1909. 62. G. Rawlinson, Five great monarchies. t. III. 1871-1876. 63. M. Rostovt/eff. Iranians and Greecs in South Russia, 1922. 64. F. Sarre und E. IIerzfeld, Iranische Felsreliefs, 1910. 65. F. Sehmidt, Persepolis, vol, I. 1953. 66. F. Spiegel. Iranische. Attertumskunde.3 vol. 1871-1878. 67. P. Weissbach. Die Keilinschriften der Achaemeniden, 1911. 68. S. Wikander. Feuerprister in Kleinasien und Iran, 1946. 69. G. Widengren, Hochgottglaube im Atten Iran, 1938. 70. Sukumar Sen, Old Persian Inscriptions of the Achaemenian Emperors. Calcutta. 1041. 71. F. Obst. Der Feldzug des Xerxes, 1913. 72. S. Wikander,Mithra en Pieux perse, Orientalia Suecana, 1952. 73. ADAMS, R.M, ûAgriculture and Urban Life in Early Sout - hwestern Iraný, Science, vol, 136,1962. 74. ARBERRY,A.J., (editor), ûThe legacy of Persiaý, Oxford, 1953. 75. ARNOLD, T.W., ûthe legacy of Islamý, Oxford, 1945. 76. USHER, A.P. A History of Mechanical Inventions. Beacon Press, Boston, 1929-54. 77. AMMIANUS MARCELLINUS, Book XIV. 78. IBN - AL - BALKHI, ûDescription of the Province of Farsý, Royal Asiatic Society Monographs, XIV, London, 1912. 79. SMITH, S.H., ûThe World's Great Bridgesý, London, 1958. 80. SMITH. N., ûA History of Damsý, Peter Davis , London, 1971. 31. رائين، اسماعيل، دريانوردى ايرانيان، در دو جلد، تهران 1350 شمسى. 32. سامى، على، تمدن هخامنشى، شيراز، 1343 خورشيدى. 33. سارتون، جرج، مقدمه‌اى بر تاريخ علم، سه مجلد، ترجمه غلامحسين صدرى افشار، جلد اول انتشارات هدهد، جلد دوم در دو مجلد وزارت فرهنگ و آموزش عالى. 34. حكمت، عليرضا، آموزش و پرورش در ايران باستان، تهران، 1350. 35. ابن بلخى، فارسنامه، به اهتمام على نقى بهروزى، انتشارات اتحاديه مطبوعاتى فارس، بى‌تا. 36. اقبال لاهورى، محمد، سير فلسفه در ايران، ترجمه ا.ح. آريان‌پور، مؤسسه انتشارات اميركبير، تهران، 1375. 37. جكسن، براهام و ـ ويليامز، ايران در گذشته و حال، ترجمه: منوچهر اميرى و فريدون بدره‌اى، انتشارات خوارزمى، تهران، 1357. 38. جنيدى، دكتر فريدون، زروان، سنجش زمان در ايران باستان، بنياد نيشابور، تهران، 1358. 39. حامى، مهندس احمد، آب‌يابى، آبرسانى، آبيارى و آب‌سنجى در ايران باستان، نشريه دانشكده فنى دانشگاه تهران، دوره دوم، شماره 25، 1350. 40. بهروز، ذبيح‌الله، تقويم و تاريخ در ايران، ايران‌كده، شماره 15، 1331. 41. صفا، ذبيح‌الله، خلاصه تاريخ سياسى، اجتماعى و فرهنگى ايران، مؤسسه انتشارات اميركبير، تهران، 1356. 42. كريمى، بهمن، راه‌هاى باستانى و پايتخت‌هاى قديمى ايران، تهران، 1329. 43. فرشاد، دكتر مهدى، تاريخ علم در ايران، اميركبير، 1366، دو جلد. 44. ن، فراى، ريچارد، ميراث باستانى ايران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1343. 45. رضايى، دكتر عبدالعظيم، 12 هزاره پويندگى و پايندگى ايرانيان، ذهن آويز، تهران، 1384. 46. وزارت فرهنگ و هنر، سخنرانى‌هاى نخستين اجلاسيه كنگره تاريخ و فرهنگ ايران، تهران، بى‌تا. 47. حمدالله شارقى، مهدى كيوان و...، سيرى در تايخ فرهنگ ايران، انتشارات ثقفى، اصفهان، بى‌تا. 48. مشكور، دكتر محمد جواد، ايران در عهد باستان، انتشارات اشرفى، تهران، 2537. 49. خليل‌الله مقدم، احمد، تاريخ مستند ايران و جهان، نشر دژ، 1380. 50. افشارى، عليرضا، آشتى با تاريخ، حوض نقره، تهران، 1381. 51. نصر، دكتر سيد تقى، ابديت ايران، چاپ كيهان، تهران، 1358. 52. حقيقت، دكتر عبدالرفيع، نقش ايرانيان در تاريخ تمدن جهانى، كوشش، تهران، 1378. 53. ر. گيرشمن، ايران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمد معين، انتشارات علمى فرهنگى، تهران، 1336. 54. طويلى، عزيز، به دنبال روشنايى، فروهر، تهران، 1365. 55. خدايار محبى، دكتر منوچهر، انقلاب ايران و بنيادهاى فرهنگى آن، انتشارات اداره كل نگارش وزارت فرهنگ و هنر، تهران، 1353. 56. نير نورى، حميد، سهم ايران در تمدن جهان، فردوس، تهران، 1371. 57. صفى‌زاده، دكتر فاروق، از كورش هخامنشى تا محمد خاتمى، تهران، 1376. 58. صفى‌زاده، دكتر فاروق، ايران نشستگاه نخستين آرياييان، تهران، پژوهنده، 1375. 59. پيرنيا، حسن، ايران باستان، كتابخانه ابن سينا، تهران، 1344. 60. ن. و پيگولوسكليا، آ.يو. ياكوبوسكى و... تاريخ ايران، ترجمه: كريم كشاورز، تهران، پيام، 1354. 61. رازى، دكتر عبدالله، تاريخ كامل ايران، تهران، اقبال، 1347.               وضع طبقات مختلف در دوره هخامنشى   در دوره هخامنشيان وضع طبقات مختلف بيش از پيش مشخص گرديد «داريوش بزرگ چه در امر تمركز و اتحاد كشور خويش و چه در مورد سازمان دادن آن به قشرهاى عاليه، به توانگران و اعيان و روحانيان و كاهنان متكى بود. در منابع موجود اطلاعاتى وجود دارد مبنى بر اين كه تجارتخانه‌هاى بزرگ بابل بيش از پيش دايره معاملات خويش را توسعه داده، ديگر نواحى مختلف ايران را كه بابل نيز جزو آن گشته بود به حيطه‌ى داد و ستد و عمليات بازرگانى خود كشاندند. كتيبه‌هاى ميخى زيادى به دست آمده است كه مطالبى درباره معاملات كلان تجارت‌خانه‌هاى اگيبى و پسران و موراشو و پسران و عده‌اى ديگر در آن محفوظ مانده است به مقاطعه دادن ماليات و خراج دولتى كه غالبآ نواحى كشور را دچار فقر و فاقه مى‌كرده ــ ولى براى دولت مركزى متضمن تسهيلاتى بوده به ميزان وسيعى موجب ترقى و رونق كار اين گونه تجارتخانه‌ها شده بود...» در آن زمان روحانيان و كاهنان در جامعه از لحاظ سياسى و اقتصادى نيروى بزرگى شمرده مى‌شدند و داريوش به منظور جلب مساعدت ايشان اقدامات فراوان براى حفظ مبانى رفاه و آسايش كاهنان به عمل آورد و املاك و عوايد معابد را از ورشكستگى محفوظ مى‌داشت. پارسيان در دستگاه دولت و كشور وضع خاصى داشتند و خراج نمى‌پرداختند. در نظر پارسيان آزاد حمل سلاح و يا اشتغال به كشاورزى و يا دام‌دارى به يك اندازه موجب احترام و شرافتمندانه بود. پارسيان هسته مركزى و فرماندهان ارتشى ايران و پادگان‌هاى مستقر در اكناف ساتراپ‌نشين‌ها را تشكيل مى‌دادند. سران و نمايندگان ادارات كشورى نيز از ميان ايشان انتخاب مى‌شدند يك كس هم مرد جنگى بود هم كشاورز و فرد پارسى بنا به مقتضيات زمان گاهى به اين و زمانى به آن كار اشتغال مى‌ورزيد.»[14]  مسلمآ بين  طبقات بالاى اجتماعى و توده كارگر و زحمتكش طبقات متوسطى وجود داشتند كه ما از وضع زندگى آنها اطلاع دقيقى نداريم. در عهد هخامنشى مردم ايران به پنج طبقه تقسيم مى‌شدند :   1ـ طبقه بزرگان ايران عهد هخامنشى هفت دودمان ممتاز داشت كه «يكى از آنها دودمان سلطنتى بود. داريوش بزرگ براى شش خانواده‌اى كه در كودتا عليه گئوماتاى مغ شركت داشتند امتيازات خاصى قائل بود و در مهمات امور نظر آنها را مى‌پرسيد، در مجالس مشورتى كه با حضور بزرگان در كاخ شاهى تشكيل مى‌شد نظريات آنها مورد توجه قرار مى‌گرفت.»[15] رؤساى اين شش خانواده مى‌توانستند بدون اجازه وارد كاخ شاهى بشوند و شاهان هخامنشى زنان خود را از ميان دختران ايشان انتخاب مى‌كردند. از طبقه بزرگان هفت خانواده پارسى كه در بر انداختن حكومت برديا دست داشتند در درجه اول بودند و مناصب لشكرى و كشورى در دست آنان بود. غير از اين هفت خانواده اشراف و ثروتمندان بزرگ ديگرى وجود داشتند كه داراى املاك بزرگ و ثروت فراوان بودند. اين اشراف در املاك خود تسلطى نامحدود داشتند، براى خود نيروى مسلح نگاه مى‌داشتند و از رعاياى خود ماليات مى‌گرفتند.   2ـ طبقه مغان اين طبقه كه همان كاهنان و مجريان مقررات مذهبى بودند مقام و موقعيت مهمى نداشتند، شغل آنها موروثى بود. به گفته هرودوت مغان از طوايف شش گانه ماد بودند، اعمال مغان در زمان هخامنشيان كه طبق همه قوانين و شواهد روحانيت را از مادها به ميراث برده‌اند بسيار مهم بود. مغان همراه سپاه مى‌رفتند تا قربانى‌ها را اجرا كنند؛ از وظايف مخصوص آنها نگهدارى آتش و تربيت جوانان و انجام مراسم دينى و قرآنى‌ها و اداره معابد بود و گاه در فعاليت‌هاى پزشكى و مداواى بيماران نيز دست در كار بودند. همچنين در مراسم تاجگذارى شاه جديد كه تشريفات آن در معبد پازارگاد انجام مى‌گرفت شركت مى‌نمودند. «از قرائن چنين بر مى‌آيد كه مغان در دوره هخامنشى مى‌خواسته‌اند با تعصبات مذهبى نفوذى را كه در دوره ماد داشته‌اند بر گردانند ولى داريوش كبير چون نفوذ ايشان را به خلاف مصالح خود و مملكت مى‌دانست از واقعه بردياى دروغى كه گئوماتاى مغ باشد استفاده كرده مغان را محدود ساخت.»[16]     3ـ طبقه برزگران با آن كه برزگران مهم‌ترين فعاليت اقتصادى را انجام مى‌دادند توصيف كاملى از وضع اجتماعى آنان در آثار آن روزگار به چشم نمى‌خورد پروفسور گيرشمن درباره اين طبقه در عهد هخامنشى چنين مى‌نويسد: (ملك بزرگ مبناى محصول فلاحتى در عصر هخامنشى بوده است و آن توسط رعاياى وابسته به زمين و همچنين به وسيله غلامانى كه بر اثر فتوحات همراه مى‌آوردند كشت مى‌شد ملك كوچك وجود داشت و اما محتملا نسبت به املاك بزرگ كم‌اهميت مى‌نمود اين نوع املاك كوچك مخصوصآ در فارس كه از ماليات و عوارض معاف بود و دهقانان آن آزاد و مالك زمين بودند وجود داشت» پادشاهان هخامنشى شخصآ به كشت درختان علاقمند و معتقدات مذهبى و تعليمات آيين مزديسنا نيز در تشويق مردم به فعاليت‌هاى كشاورزى بسيار تأثير داشته است. غير از كشاورزى تربيت حيوانات اهلى و استفاده از آنها از ديرباز در ايران مورد توجه بود به گفته هرودوت در سرزمين ايران اسب‌هاى خوش‌اندام و پرخون تربيت مى‌شدند و قرن‌ها ايران يگانه مركز نشو و نماى اسبان و سوار كاران بوده است.   4 ـ كارگران و پيشه‌وران در قلمرو شاهنشاهى ايران عهد هخامنشى به خصوص در داخل شهرها فعاليت‌هاى صنعتى رو به توسعه نهاد. بيشتر فعاليت‌هاى مهم اقتصادى در دست دولت و معابد بود و دولت به خصوص در زمان پادشاهى داريوش كبير به كارهاى دستى و صنعتى توجه مخصوص داشت و تا آنجا كه اصول آن عهد اجازه مى‌داد كار و نيروى افراد طبقه مزبور را تنظيم كرد و نشانه‌هايى از اقدامات مربوط به امور اجتماعى در الواح گنجينه تخت جمشيد منعكس است. در آنجا مزد هر طبقه از كارگران دقيقآ تعيين شده و مزد يك كودك يا يك زن و يا پيشه‌ور متخصص مشخص شده  است.[17]     5 ـ بازرگانان سياست اقتصادى پادشاهان هخامنشى و سعى آنها در تأمين راه‌ها و وسايل ارتباطى و دخول مقياس‌ها و وزنه‌هاى جديد و رواج سكه و پول واحد در اقطار شاهنشاهى و نظارت دولت در امور اقتصادى تحرك و جنبش بى‌سابقه‌اى در امور تجارت و بازرگانى ايجاد كرد. تجارت جهانى بيش از پيش به نقاط دورتر كشانيده شد و سكّه‌هاى مكشوفه دامنه وسعت اين تجارت جهانى را روشن مى‌كند. پارسيان كه در آغاز امر تجارت را كارى ناپسند مى‌شمردند به حكم تاريخ پس از آن‌كه خود زمام سياست و اقتصاد دنياى باستان را در دست گرفتند به تجارت و بازرگانى پرداختند. كالاهاى تجارتى اين زمان محصولات صنعتى و معدنى و كشاورزى پارس و ماد و كشورهاى تابع ايران بود كه يا در داخل ايران معامله مى‌شد و يا به يونان و چين و ساير كشورهاى همسايه مى‌فرستادند.               منابع   Gf. S. H. Taqizadeh, The Old Iranian Calendars Agoin, BSOAS. 14 (1952), 603. Gershevitch, The Avestas Hymn to Mithra, 61 foll. J. Harmatta, A recently discovered old Persian Inscription, Acta Antiqua 2 (Budapest, 1954), 1-14. Cf. W.B. Henning, An Astronomical Chapter of the Bunda hishn, JRAS (1942), 235. I. Gershevitch, The Avestan Hymn to Mithra (London, 1959), 66 et passim. R.G.Zaehner, The Dawn and Twilight of Zoroastrianism (Weidenfeld & Nicolson, London, 1961). The Greeks in Bactria and India XX. Gf. V.F. Gaidukevitch, Bosporskoe Tsarstvo (Moscow, 1949), 57. S.I. Rudenko. Gornoaltaiskie Nakhodki i Skify (Moscow, 1952), 20. E.I. Krupnov, Drevnyaya Istoriya Severnogo Kavkaza (Moscow, 1960), 68. V.I. Abaev, osetinskii Yazyk Folklor (Moscow, 1949), 37. Abaevs Ibid, 178, and L. Zgusta, Die Personennamen griechischer StÌdte der nÎrdlichen SchwarzmeerkÏste (Prague, 1955), 265. J. Harmatta, Studies on the History of the Sarmatians (Budapest, 1950), 35. Harmatta, Studies in the Language of the Iranian Tribes in South Russia (Budapest, 1952). A.D.H.Bivar, The Stirrup and its Origins, Oriental Art, n.s.I. (1955), 65. Gaidukevitch, 430. M. Rostovtzeff, Iranians and Greeks in South Russia (Oxford, 1922), 167. E.I. Solomonik, Sarmatskie Znaki Severnogo Prichernomorya (Kiev, 1959), 17, Cf. Abaev, Istoriko - Etimologicheskii Slovar Osetinskogo Yazyka, I (Moscow, 1958), 47 sub. Allon, I. Gershevitch, Word and Spirit in Ossetic, BSOAS, 17 (1955), 486, H. W. Bailey, Iranian Arya and Daha - , Transactions of the Phiological Society (1959), 98. S.V.Kiselev, Drevnyaya Istoriya Yuzhnoi Sibiri (Moscow, 1951) passim. The basic publication is by S.I. Rudenko, Kultura Naseleniya Tsentralnogo Altaya v Skifskoe Vremya (Moscow, 1960), Gf. also M. Griaznor, L'art ancien de I'Altai (Leningrad, 1958). Haloun, 248-249, cf. O.Maenchen-Helfen, The YÏehchih Problem Re - examined, JAOS, 65 (1945), 71-82. R. Curiel et D. Schlumberger, TrÅsors monÅlaires d'Aighanistan (Paris, 1953), 1-6. See the valuable survey by Jenkins and Narain, The Goin Types of the Saka - Pahlava Kings of India. JNSI, Notes and Monographs, 4 (1957). V.M.Masson, Drevnebaktriiskie monety, chekanennye potipu tetradraxm Geliokla, Epigrafika Vostoka, 11 (1956), 63 foll. esp. 73-75. Cf. material assembled by S. Konow, Corpus Inscriptionum Indicarum, II. part, I. Kharoshthi Inscriptions (Calcutta, 1929) xliv foll, and the good discussion in L. de La VallÅe - Poussin, L'Inde auxtemps des Mauryas (Paris, 1930), 276. The Partisans of the Roman School are H. Ingholt, Gandharan Art in Pakistan (New York, 1957), B. Rowlan, The Art and Architecture of India (London, 1953), H. Buchthal, The Western Aspects of Gandhara Sculpture, Proceedings of the British Academy, 31 (1948), and others. T.T. Rice, The Expressionist Style in Early Iranian Art, Ars Islamica, 5 (1938), 219. Dura and the Problem of Parthian Art, Yale Classical Studies, 5 (1935), 270. K. Mannert, Geographie der Griechen und RÎmer, 5 (Leipzig, 1829) 69-78. M.E.Masson i G.A.Pugachenkova, Parfyanskie Ritony Nisy (Moscow, 1956), with 120 magnificent plates. For Nisa of L.I. Rempel, Terrakoty Merva i glinyanye statui Nisy, Trudy yuzhno-Turkmenistanskoi arkh. ekspeditsii, 1 (Ashkabad, 1949), 360, and M.e. Masson in Trudy etc., 5 (Ashkabad, 1955), 64. For Toprak Kale see M.A. Orlov, Rekonstruktsiya zala Voinov dvortsa Toprak - hala, Trudy Khorezmskoi Arkh. Ekspeditsii, I (M., 1952), 47 foll. For Surkh Kotal D. Schlumberger, Le temple de Surkh Kotal, 3, JA (1955), 275. I bid., 24 and their Iz materialov Parfyanskoi Kontselyarii Sbornik v chest I. A. Orbeli (Moscow, 1960), 332. Pompeius Trogus, Prologue, 34,13, and Bevan, The House of Seleucus, II. 195. See the discussion in E. Herzfeld, Sakastan, Archaeologische Mitteilungen aus Iran, 4 (Berlin, 1931), 36. Diodorus Siculus XXXIII. 18, Paulus Orosius V.4. 16, Justin XLI, 6.8. Tarn, The Greeks in Bactria and India, 273. Debevoise, 26. The Excavations at Dura - Europos, v. part I, The Parchments and Papyri ed, c.B. Welles (New Haven, 1959), 115. References in M.E. Masson in Trudy Yuzhno-Turkmenistanskoi Ekspeditsii, 5 (Ashkabad, 1955), 33-35. H.H. Dubs, A Military Contact between Chinese and Romans in 36 BC, T'oung pao, 36 (Leiden, 1940), 64-80. M.E. Masson in Izvestiya Akad, Nauk Turkmenskoi SSR. 1 (Ashkabad, 1951), 93. M. Boyce, Some Remarks on the Transmission of the Kayanian Heroic Cycle, serta Cantabrigiensia (Wiesbaden, 1954), 49-51. B. Ya. Staviskii, O severnykh granitsakh Kushanskogo gosudarstva, VDI (1961), 1, 108-114. J. Hackin, Nouvelles recherches archeologiques a Begram (Paris, 1954), passim. A. Maricq in JA, 1958, 345 foll. and W.b. Henning in BSOAS, 23 (1960), 48. Cf. A.L.Basham, The Succession, of the Line of Kanishka, BSOAS, 20 (1957) 77-88. E. Sachau, Die Chronik von Arbela, Abhandlungen der Akad. der Wiss. (Berlin, 1915), 56,60. B. Simonetta Vologese V. Artabanove  Artavasde una revisione di fatti e di ipotesi, Numismatica, 19 (1953), 1-4. R. Ghirshman in Revue des Arts Asiatiques, 10 (1937), 123. DEERR,N. ûThe History of Sugarý, 2 Vols, London 1949. DIDEROT.D., ûEncyclopedie ou Dictionnaire Raisonne des Sciences et des Art et Hetiersý, Paris, 1763. ROBINS, F.W. ûThe Story of Water Supplyý, Oxford, 1946. ROBERTSON, J., ûAn Account of the Iron Mines of CAradaghý, The Practical Mechanic , December, 1846. REDFIELD, R., ûThe Primitive World and its Transformationsý, London, 1968. RICHARDSON, R.C., AND RICHARDSON, R., ûThe Sailing Ship (Six Thousand Years of Historyý, Robert M.MoBride & Co.N.Y,1947. JORET.C. ûLes Plantes Dans l'Antiquiteý, 2Vols, Paris, 1897. SAYCE,R.U. ûPrimitive Arts and Crafts: An Introduction to the Study of Material Cultureý, N.Y.1933. CYKES, P.M.A., ûA History of Persiaý, 2 Vols., London, 1922. SARTON, J., ûA History of Scienceý, Vol. 1, Harvard University Press, Cambridge, 1952. رائين، اسماعيل، دريانوردى ايرانيان، در دو جلد، تهران 1350 شمسى. سامى، على، تمدن هخامنشى، شيراز، 1343 خورشيدى. سارتون، جرج، مقدمه‌اى بر تاريخ علم، سه مجلد، ترجمه غلامحسين صدرى افشار، جلد اول انتشارات هدهد، جلد دوم در دو مجلد وزارت فرهنگ و آموزش عالى. حكمت، عليرضا، آموزش و پرورش در ايران باستان، تهران، 1350. ابن بلخى، فارسنامه، به اهتمام على نقى بهروزى، انتشارات اتحاديه مطبوعاتى فارس، بى‌تا. اقبال لاهورى، محمد، سير فلسفه در ايران، ترجمه ا.ح. آريان‌پور، مؤسسه انتشارات اميركبير، تهران، 1375. جكسن، براهام و ـ ويليامز، ايران در گذشته و حال، ترجمه: منوچهر اميرى و فريدون بدره‌اى، انتشارات خوارزمى، تهران، 1357. جنيدى، دكتر فريدون، زروان، سنجش زمان در ايران باستان، بنياد نيشابور، تهران، 1358. حامى، مهندس احمد، آب‌يابى، آبرسانى، آبيارى و آب‌سنجى در ايران باستان، نشريه دانشكده فنى دانشگاه تهران، دوره دوم، شماره 25، 1350. بهروز، ذبيح‌الله، تقويم و تاريخ در ايران، ايران‌كده، شماره 15، 1331. صفا، ذبيح‌الله، خلاصه تاريخ سياسى، اجتماعى و فرهنگى ايران، مؤسسه انتشارات اميركبير، تهران، 1356. كريمى، بهمن، راه‌هاى باستانى و پايتخت‌هاى قديمى ايران، تهران، 1329. فرشاد، دكتر مهدى، تاريخ علم در ايران، اميركبير، 1366، دو جلد. ن، فراى، ريچارد، ميراث باستانى ايران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1343. رضايى، دكتر عبدالعظيم، 12 هزاره پويندگى و پايندگى ايرانيان، ذهن آويز، تهران، 1384. وزارت فرهنگ و هنر، سخنرانى‌هاى نخستين اجلاسيه كنگره تاريخ و فرهنگ ايران، تهران، بى‌تا. حمدالله شارقى، مهدى كيوان و...، سيرى در تايخ فرهنگ ايران، انتشارات ثقفى، اصفهان، بى‌تا. مشكور، دكتر محمد جواد، ايران در عهد باستان، انتشارات اشرفى، تهران، 2537. خليل‌الله مقدم، احمد، تاريخ مستند ايران و جهان، نشر دژ، 1380. افشارى، عليرضا، آشتى با تاريخ، حوض نقره، تهران، 1381. نصر، دكتر سيد تقى، ابديت ايران، چاپ كيهان، تهران، 1358. حقيقت، دكتر عبدالرفيع، نقش ايرانيان در تاريخ تمدن جهانى، كوشش، تهران، 1378. ر. گيرشمن، ايران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمد معين، انتشارات علمى فرهنگى، تهران، 1336. طويلى، عزيز، به دنبال روشنايى، فروهر، تهران، 1365. خدايار محبى، دكتر منوچهر، انقلاب ايران و بنيادهاى فرهنگى آن، انتشارات اداره كل نگارش وزارت فرهنگ و هنر، تهران، 1353. نير نورى، حميد، سهم ايران در تمدن جهان، فردوس، تهران، 1371. صفى‌زاده، دكتر فاروق، از كورش هخامنشى تا محمد خاتمى، تهران، 1376. صفى‌زاده، دكتر فاروق، ايران نشستگاه نخستين آرياييان، تهران، پژوهنده، 1375. پيرنيا، حسن، ايران باستان، كتابخانه ابن سينا، تهران، 1344. ن. و پيگولوسكليا، آ.يو. ياكوبوسكى و... تاريخ ايران، ترجمه: كريم كشاورز، تهران، پيام، 1354. رازى، دكتر عبدالله، تاريخ كامل ايران، تهران، اقبال، 1347.   [1] . تحولات فكرى در ايران، تأليف دكتر موسى بروخيم، ترجمه ابوذر صداقت، ص 40. [2] . بزرگان فلسفه، تأليف هنرى توماس، ترجمه فريدون بدره‌اى، ص 312. [3] . سير فلسفه در ايران، اقبال لاهورى، ص 20 و 21. [4] . تأثير فرهنگ و جهان‌بينى ايرانى بر افلاطون، استفان پانوسى، ص 24 و 25. [5] . Empedocle [6] . نظريات ناصر خسرو در اين باب در اثر مهم او زادالمسافرين آمده است. [7] . مأخذ مربوطه در پايان كتاب را بنگريد. [8] . نگرش سيستمى، اثر نگارنده را بنگريد. [9] .  شوبارت آن را دوره Promethean مى‌نامد. [10] . Anqetil Deperron [11] . Novalis [12] . Ovide, Horace, Lafontaine, F.Rabelais Schlegel. [13] . نصر، دكتر سيدتقى، ابديت ايران، ج دوم، چاپ كيهان، تهران، 1358. [14] . نقل و تلخيص از تاريخ ايران از دوره باستان تا سده هيجدهم، شرق شناسان شوروى، ترجمه كريم كشاورز، ص  32تا 34. [15] . نقل از تاريخ اجتماعى ايران، تأليف مرتضى راوندى، ص 451. [16] . نقل و تلخيص از تاريخ اجتماعى ايران در عهد باستان، تأليف دكتر محمد جواد مشكور، ص 27. [17] . ر. ك تاريخ اجتماعى ايران، تأليف مرتضى راوندى، جلد اول، ص 466.

مقام والای زن در ایران باستان


مقام والاى زن در ايران باستان بر پايه‌ى متون باستانى   با نگاهى به تاريخ گهر بار ايران باستان، در كنار عرفان خاص آريايى كه همه‌ى اديان و مذاهب جهان ذره‌هايى از اين عرفان را وام گرفته‌اند، فرهنگ و تمدن آريايى ايرانى بر پايه‌ى انسان دوستى و بنياد راستى و آشا، در آيين مهر و مزديسنا، توانسته بر همه‌ى فرهنگ‌ها و خورده فرهنگ‌هاى جهانى تأثير به سزايى داشته باشد. در ايران باستان براى زن به خاطر مقام والاى مادرى، ارزش بسيار ويژه‌اى قايل بوده‌اند، به گونه‌يى كه حتا آهورامزدا و خداوند در اديان ايران باستان مادينه (مونث) است. سومريان آريايى، كه از اقوام آريايى و ساكن سرزمين ايران بزرگ بوده‌اند، در متون دينى خود كه همين متون و باورهاى سومرى تأثير بسيار زيادى در دين يهود داشته، به گونه‌اى كه سراسر استوره‌هاى كتاب مقدس برگرفته از استوره‌ها و باورهاى سومرى مى‌باشد، سومريان مقام زن را در حد بسيار بالايى ذكر كرده‌اند. در اين جا بايسته است بگويم عده‌اى از پژوهشگران به عمد سومريان آريايى را از اقوام سامى دانسته‌اند كه اين با متون باستانى  تاريخى منافات دارد. در بيخ و بن واژه‌هاى تراشيده‌ى سومر از دروغ‌هاى لنرمان در سال 1873 ميلادى است كه آن را با واژه‌ى شنعار در كرده‌ى دهم تورات و تبديل سون كيرى و سپس سومرى دانسته است. سومريان به خود خوريك و هورى مى‌گفته‌اند و آيين آن‌ها آيين مهر بوده است. پروفوسور ل.و. واديل استاد دانشگاه لندن، در سال 1952 م. در هندوستان آثارى به دست آورد كه نشان مى‌دهد سومريان، از اقوام آريايى و زبان آنان نيز زبان آريايى مى‌باشد. واژه‌هايى كه اين پرفسور از زبان سومرى به دست آورده، ثابت مى‌كند كه همه‌ى اين واژه‌ها از زبان‌هاى ايرانى مى‌باشد. كرامر دانشمند معروف آمريكايى بود كه پيوستگى ميان حواى تورات و اساتير سومرى را يافت. سومرى‌ها بهشتى را با چهار رود، شامل فرات و دجله مى‌شناختند كه شباهت كاملى به بهشت عدن داشت. بر طبق افسانه‌اى، نين خورساگ  Ninchursagمادر ــ الاهه‌ى بزرگ اجازه داد كه هشت گياه زيبا در اين باغ جوانه بزند. انكى Enki خداى آب‌ها از آن‌ها خورد. هر چند چنين عملى دروغ بود. نين خورساگ از اين كار در خشم شد و اگر چه او را از باغ بيرون نراند، اما وى را محكوم به مرگ كرد. انكى بيمار و هشت عضو از اعضاى او به درد آمد و نيرويش كاهش يافت. تنها روباه زيركى توانست نين خورساگ خشمگين را بر آن دارد كه انكى را از مرگ نجات دهد، سپس درباره‌ى بيمارى او پرسيد و براى هر يك از اندام‌هاى رنجور او ايزد شفا بخش ويژه‌اى آفريد. در اين جا، عبارت جالبى در افسانه وجود دارد كه بنا به گفته‌ى كرامر، ما را به حواى مذكور در تورات مى‌رساند. يكى از هشت پرسش اين بود : «برادرم تو را چه مى‌شود؟ دنده‌ام درد مى‌كند به خاطر تو بوده است كه الاهه نين تى Ninti را زاييده‌ام.» اما نين تى، در زبان سومرى، داراى دو معنى است: يكى زن ــ فرمانرواى دنده و ديگر زن ــ فرمانرواى زندگى، زيرا تى Ti هم به معناى دنده و هم به معناى آفرينش حيات است. در عبرى نام حّوا تقريبآ به معناى زنى كه حيات مى‌آفريند، به كار مى‌رود. بنا بر نوشته‌ى كرامر، مى‌توان خط مستقيمى بين الاهه‌ى سومرى نين تى (زن ــ فرمانرواى دنده و حيات) تا حواى مذكور در تورات كشيد. توضيح بيش‌تر آن كه مادر، يعنى فرمانرواى حيات در اديان شرق باستان، به مقامى به صورت‌هاى ناهمگونى ظاهر شد. مادر به ويژه در دوره‌هاى پيش از تاريخ، شخصيت اصلى تصورات دينى بود. تصاويرى كه از او يافته شده است، نشان مى‌دهد كه وى را به عنوان يكى از خدايان مى‌پرستيدند. اين تصويرها به تعداد فراوان در بسيارى از نقاط به دست آمده است. تنديس‌هاى كوچك بزرگ ــ مادر، نيز در فلسطين، جايى كه قصه‌ى مذكور در تورات باره‌ى بهشت  آدم و حوا به رشته‌ى تحرير در آمد، هزاران سال پيش، افكار بشر درباره‌ى زنى كه حيات را آفريد، و در پيرامون مادر، يعنى زن، دور مى‌زد. اين مقام برجسته‌ى زن، كه او را تا منزله‌ى خدايى مى‌پرستيدند، از لحاظ ما نيز، با توجه به مقام قضايى زنان در ادوار مورد بحث، اهميت دارد. مادر پرستى متداول را تنها مى‌توان با توجه به احترام فراوانى كه زن در جايگاه حيات بخش خود، يعنى مادر خانواده، رئيس قبيله، كاهنه، نياـ زن داشت، درك كرد. اين احترام را در مراسم دقيق دفن زنان و نيز در پيشكش‌هاى ذى قيمتى مى‌توان ديد كه آن‌ها را در معابد و محل‌هاى مخصوص اداى مراسم دينى به خاطر آن‌ها مى‌گذاشتند. جيمز مِلارت، كه سرپرستى كاوش‌هاى انجام گرفته در چِتَل هويوك را بر عهده داشت، ثابت كرده كه چنين به خاك سپارى‌هاى با شكوهى را تنها در مورد زنان مرعى مى‌داشتند. تنديس‌هاى مشابه براى مردان در مكان‌هاى مقدس وجود نداشته است. اين نكته نشان مى‌دهد كه در دوره‌هاى بسيار پيش، كه هيچ گونه امتيازات اجتماعى وجود نداشت، مقام زن بسيار والا و حتا ممتاز بود. از سوى ديگر خاطر نشان شده است كه حواى مذكور در تورات مجبور بود كه به اطاعت مرد گردن نهد، زيرا به او گفته شد كه بايد به او خدمت كند. بنابراين، زندگى مشترك نخستين زوج بر طبق مقررات پدر سالارى پايه گذارى شد كه دليلى است براى عصر نسبتآ جديد قصه‌ى بهشت. با پيشرفت تكامل اجتماعى و پيدايى اوضاع اجتماعى متفاوت، مرد به تدريج مقام ارجمندترى يافت. اين موضوع در اوايل هزاره‌ى سوم پيش از ميلاد، تصور بسيار روشنى به دست مى‌دهد. با توجه به كاوش‌هاى باستان شناختى در شرق باستان، به ويژه در اوروك و انزان، اختلاف طبقاتى بسيار آشكار مى‌شود و اين اختلافات طبقاتى نيز در جمعيت‌هاى زنان تأثير گذاشت. از يك سو، زنان در اوايل هزاره‌ى سوم، به عنوان كاهنه داراى عالى‌ترين مقام بودند و بنابراين، نفوذ و قدرت فراوان داشتند و در اين ضمن، زنان ديگر در معابد كار مى‌كردند. از سوى ديگر، اين دوره‌ى معروف به دوره‌ى اوروك، حاكى از اوج تمدن سومرى است و نه تنها يادمان‌هاى باشكوه و آثار هنرى كوچك، بلكه ابداعاتى مانند مهر استوانه‌اى و خط را براى آيندگان بر جاى نهاد.زنان به اين تكامل فرهنگى سريع به عنوان جزء لاينفك پيوستند. برخى از آن‌ها به عنوان كارگران ساده و برخى به صورت صنعت گر و تعداد زيادى در مقامات و مناسب برجسته، مثلا در مراسم پرستش خدمت كردند و بدين ترتيب، به طبقات مختلف جامعه‌اى طبقاتى پيوستند كه به تازگى شروع به پيشرفت كرده بودند. اين پيشرفت در سده‌هاى بعد ادامه يافت. يكى از كهن‌ترين آوازهاى عاشقانه در ادبيات جهان، در شرق باستان و در سومر به زبان آريايى نوشته شده است: «شوهرم، دلبندم / زيبايى تو عالى‌ست / عسل‌ام، شير دليرم / دلبندم، زيبايى تو عالى ست، عسل‌ام / تو مرا اسير كرده‌اى / بگذار كه ارزان در برابر تو بايستم / شوهرم، تو مرا به حجله خواهى برد / شوهرم، بگذار تو را نوازش كنم / نوازش گران بهاى من از عسل شيرين‌تر است / در حجله‌اى كه پر از عسل است / بگذار از زيبايى تو بهره‌مند شوم / تو به سبب آن كه مرا دوست دارى / از نوازش‌هاى خود بهره‌مندم ساز / اى خداى من، اى حامى من / اى شوسين من / كه دل اِنليل را شاد مى‌كنى / از نوازش‌هاى خود بهره مندم ساز. چند سطر آخر نشان مى‌دهد كه اين از آهنگ‌هاى عاشقانه‌ى غيرروحانى نيست كه دخترى براى عاشق خود بخواند، گوينده و شاه شوسين، كه اين دختر با او سخن مى‌گويد، بازيگران عمده در اين ازدواج مقدس، جشن مهم عشق و بارورى هستندكه در شرق باستان در رابطه‌ى ضمن مراسم نوروزى باشكوه تمام و با موسيقى و پاى كوبى بر پا مى‌شد. اين خود، جشن عروسى يك زوج آسمانى، جشن عشق و زيبايى و جوانى و عشق مادر ــ الاهه و عاشق آسمانى او بود كه به وسيله‌ى اين مراسم، براى انسان و حيوان و زمين طلب بارورى مى‌كردند. الاهه براى پادشاه، آرزوى سالى بيش‌تر جهت سلطنت او مى‌كرد. جزئيات اين مراسم معلوم نيست، اما در متون، مكرر به بستر آراسته و گران بهايى اشاره شده كه براى مراسم مقدس ازدواج مناسب بوده و وسيله‌اى صرف نظر ناكردنى به شمار مى‌رفته است. اين مراسم با خواندن ترانه‌هاى عاشقانه مربوط به تشريفات مقدس آغاز مى‌شد و با موسيقى و نوشابه‌ى سكر آور به حد اعلاى خود مى‌رسيد كه عبارت از ازدواج برگزيده‌ى مقدس بود و به پاى كوبى و نشاطى منجر مى‌شد كه همه كس در آن شركت مى‌جست. اصل و منشأ اين مراسم را در سنت سومرى‌ها و مربوط به اينانا ــ دوموزى مى‌دانند كه در آن اينانا، الاهه‌ى عشق و بارورى با دوموزى پادشاه خدا شده‌ى شهر اوروك ازدواج كرده بود. در حماسه‌ى گيلگامش نيز سخن از ازدواج مقدس به ميان آمده است. به نظر مى‌رسد كه بسيارى از آوازهاى خوانده شده در ازدواج مقدس ــ با بخش‌هايى از آن‌ها ــ به وسيله‌ى كاهنه‌ها تصنيف مى‌شد كه در مراسم شركت مى‌جستند: «از آن جا كه من آواز عروسى را خواندم سرور به من هديه‌اى داد كه گوشواره‌اى از طلا و مهرى از لاجورد بود...» هم چنين از آن اشعار، احساسات واقعى، هنر لطيف و شاعرانه رانشان مى‌دهد: «... مردم تختخواب بارور مرا بر مى‌افرازند و آن را با گياهانى به رنگ لاجورد مى‌پوشانند در آن جا محبوب خود را خواهم آورد من اَما او شوم گالانا را آن جا خواهم آورد دست او را در دست خود خواهم نهاد او قلب خود رابر قلب من خواهد نهاد دست در دست خفتن با او چه نشاط‌انگيز است قلب بر قلب نهادن با او چه دلپذير و شيرين است.» در آيين ايران باستان، زناشويى به منظور زندگى خوش و خرم و اتحاد وانفاق و ازدياد نفوس و تشكيل خانواده چنان بر پايه‌ى صحيح و محكم استوار بوده كه خود به خود ضامن بقا و دوام زندگى مشترك بود و مهر و محبت را بين زن و شوهر براى هميشه برقرار مى‌ساخت. زردشت در گاتاها، يسنا 53، بند 5، به پسران و دخترانى كه مى‌خواهند با هم پيمان ازدواج ببندند، اندرز مى‌دهد كه: اى دختران شوى‌كننده و اى دامادان، اينك بياموزم و آگاهتان كنم. با غيرت از براى زندگانى پاك منشى بجوشيد. هر يك از شما بايد در كردار نيك از ديگرى پيشى جويد و از اين راه زندگانى خود را خوش و خرم سازد. در كيش زردشتى از لحاظ نظم به كارهاى دنيا و محكم ساختن يگانگى و جلوگيرى از فساد اخلاقى، در مورد زناشويى تأكيد زياد گرديده واين كار به خوبى ستوده شده است. چنان كه فرگرد چهارم بند 47 ونديداد، آهورامزدا مى‌گويد: اى اسپيتمان زردشت، هر آينه من مرد زن دار را بر مرد بى‌زن و مرد خانه دار را بر مرد بى‌خانمان ترجيح مى‌دهم. باز در فقره‌ى 44 مى‌گويد: وظيفه‌ى هر شخصى است كه برادران همكيش خود را در كسب مال و داشتن همسر راهنمايى و مساعدت كند. در آيين زردشت عقد و ازدواج به پنج گونه انجام مى‌گيرد : 1ـ پادشاه زنى ؛ اين ازدواج عبارت از اين است كه پسر و دختر براى نخستين بار با رضايت والدين خود با يكديگر ازدواج كنند. 2ـ ايوك زنى ؛ يعنى اين كه مردى بخواهد با يگانه دختر پدرى ازدواج كند. چون دختر نمى‌تواند دارايى خانه‌ى پدر را به خانواده‌ى ديگر منتقل كند، بنابراين موظف است كه پس از ازدواج، نخستين پسر خود را به جاى فرزند پدرش قرار داده دارايى را به او بسپارد تا از انقراض خانواده‌ى پدرش جلوگيرى كند. چنين زنى را ايوك مى‌گويند. 3ـ چاكر زنى:  اين ازدواج درمورد زن يا مرد بيوه است كه بخواهد پس از درگذشت همسر اول، همسر ديگرى انتخاب كند. چون برابر كيش زردشتى، جفت اول در گيتى و عالم پس از مرگ همسر مشخص است  و مقام پادشاه را دارد. لذا همسر دوم در عالم ديگر، مقام چاكر را در برابرهمسر اول خواهد داشت. هم چنين وقتى كه مرد بخواهد براى دارا شدن فرزند با رضايت زن اول، همسر ديگرى اختيار كند، زن دوم نيز در مقابل زن اول مقام چاكر زنى را خواهد داشت، يعنى در حقيقت نسبت به زن اول به منزله‌ى چاكر و خدمت كار است. 4ـ خود سرزنى:  اين ازدواج عبارت است از اين كه دختر و پسر بالغ پيش از رسيدن به 21 سالگى بخواهند بدون رضايت پدر و مادر خود با يكديگر ازدواج كنند، در اين صورت، موبد حق دارد صيغه‌ى عقد را جارى سازد، ولى مادام كه نارضايتى اولياى آن‌ها باقى است، اين زن و شوهر از ارث محروم خواهندبود. دختر در 16 سالگى و پسر در 18 سالگى مى‌تواند با رضايت اولياى خود ازدواج كند. 5ـ ستر زنى: اگر زن و شوهرى بچه‌دار نشوند، بچه‌اى را از سر راه برداشته، يا از قوم و خويشان‌بضاعت گرفته به فرزندى خود قبول كنند، درمورد اين بچه وقتى كه بزرگ شد، مانند ايوك زنى عمل مى‌شود. بدين طريق كه اولين پسر آن دخترخوانده، فرزند پدر خوانده محسوب مى‌شود و پس از فوت پدرخوانده، صاحب دارايى و املاك او خواهد شد. موانع زناشويى: زناشويى درميان خويشاوندان نسبى در موارد زير ممنوع است : 1ـ نسبت به زن: نزديك تراز پسرعمو و پسرخاله و پسر دايى و هم چنين پدر خوانده، برادرخوانده و پسر شوهر جايز نيست. 2ـ نسبت به مرد: نزديك‌تر از دختر عمو، دختر عمه، دختردايى و نيز مادرخوانده، خواهر خوانده، دخترخوانده را به زنى گرفتن جايز نيست. 3ـ نسبت به زن و مرد، درمورد برادران يا خواهران رضاعى به طور كلى موانع مزبور جارى است. 4ـ در مورد مهريه: در كيش زردشتى، چون رهايى اختيارى نيست، به اين جهت براى زناشويى مهريه‌اى قيد نمى‌شود.   امكان فسخ زناشويى يا رهايى در آيين مزديسنا 1ـ يكى از طرفين ديوانه بوده و يا اختلال حواس داشته باشد، در صورتى كه طرف ديگر آگاه نبوده باشد، بنا به تقاضاى طرفى كه سالم است ازدواج قابل فسخ است. 2ـ هرگاه شوهر عِنين بوده و مردى نداشته باشد، زن مى‌تواند تقاضاى طلاق كند. 3ـ هرگاه شوهر درمدت 3 سال مخارج زندگى زن را ندهد، زن مى‌تواند تقاضاى طلاق كند. 4ـ هرگاه ثابت شود كه زن مرتكب زنا شده، شوهرمى تواند او را رها سازد واگر ثابت شود كه شوهر با زن ديگر زنا كرده، زن هم مى‌تواند تقاضاى طلاق كند. 5ـ هرگاه زن از اذيت شوهر در خطر باشد، مى‌تواند تقاضاى رهايى كند. 6ـ هرگاه زن ناشِزِه (زنى كه به شوهر خود تمكين نكرده نافرمانى كند) باشد، و رفتارش باعث خطر گردد، شوهرمى تواند تقاضاى طلاق كند. 7ـ هرگاه شوهر زن ديگرى داشته كه در موقع ازدواج پنهان كرده و يا زن، شوهر ديگرى داشته باشد، ازدواج بعدى خود به خود باطل است. گواه گيران يا مجلس عقد: در اين مجلس بزرگان و موبدان حاضرمى شوند، موبد پس از شنيدن اقرار رضايت از عروس وداماد، اندرزهاى سودمند اخلاقى و دينى داده برايشان چنين دعا مى‌كند:«هر دو تن را شادمانى افزون باد. هميشه با فرو شكوه باشيد. به خوبى و خوشى زندگى كنيد. در پيشرفت و افزايش باشيد. به كردار نيك سزاوار باشيد. نيك پندارباشيد. در گفتار نيكو باشيد. دركردار نيكى به جاى آوريد. از هر گونه بد انديشى دور بمانيد. هر گونه بدگويى بكاهاد. هر گونه بدكارى بسوزاد. راستى پايدار باد. جادويى سرنگون باد. در مزد يسنى استوار باشيد و مهر داشته باشيد. با كردار نيك سامان دانش بياموزيد. با بزرگان يك دل و يك زبان باشيد. با ياران فروتن و نرم خو و خوش بين باشيد. خشم گين نباشيد. بهتان نزنيد. از براى شرم گناه نكنيد. آز نداشته باشيد. از براى چيزى بى‌جا دردمند نشويد. شك مبريد. خود بزرگ بين مباشيد. آرزو و وير نداشته باشيد. سامان كسان را به زور مبريد. از زن و شوهر كسان پرهيز داريد. از كوشش نيك خود برخوردار باشيد. با آز انباز مشويد. با انداوه (زشت ياد)كننده همره نباشيد. با بدنام پيوند نكنيد. با بيچارگان پيكارنكنيد. پيش پادشاهان سخن سنجيده گوييد. مانند پدر و نام ور باشيد. در هر شيوه مادر را نيازاريد. و از بهر راست گفتن كامياب و كام روا باشيد.» پس از آن عروس و داماد دست پيوند به هم داده دور آتش مى‌گردند و ساير تشريفات عروسى به طورى كه معمول است، انجام مى‌شود. فرو شكوه و عظمت هر دين و فرهنگ را بايد با احترامى كه آن كيش براى زن قايل است اندازه گرفت و سنجيد. در آيين‌هاى ايرانى، بخصوص زردشتى، مقام زن آنچنان والاست كه درهر جا از هر لحاظ با مرد برابرست و اين برابرى در هر جاى آوستا و گاتاها ديده مى‌شود. چنان كه در يسنا، هات 35، بند 3 چنين آمده است: «ما همه‌ى فروهران و روان‌هاى زنان و مردان پارسا و راست را مى‌ستاييم.» در هفتن يشت بزرگ، كرده‌ى 3 چنين آمده است: «ما مى‌خواهيم روان و فروهرهاى مردان و زنان پاك را بستاييم.» واژه‌ى بانو، دراصل ريتا باغيانو  rita bagyanuاست كه پرتو الاهى ــ فروغ ايزدى ــ معنى مى‌دهد. پور چيستا كه نام دختر است، در دين يشت، به معنى علم پُر آمده است. مقام و اعتبارى كه زردشت براى زن در نظر گرفته بسيار جالب است، زيرا در دنياى قديم همه جا نسبت به زن مانند برده و كنيز رفتار مى‌شد. حتا در رم كه به اصطلاح مترقى‌ترين كشور اروپا بود، زن حق مرد دانسته مى‌شد، به اين معنى كه مرد حق داشت هرطور كه صلاح بداند، با زن رفتار كند و مى‌توانست حتا زن خود را به عنوان كنيز بفروشد. ولى زردشت دريافت تحقير زن كه در واقع يك بال ديگر وجود انسانى مى‌باشد، عملى زشت و نابخردانه است، لذا براى زن و مرد حقوق مساوى يكديگر قايل شد. در كتاب‌هاى دينى زردشتى، دستور اختيار تنها يك همسر داده شده است، به اين‌ترتيب كه نه زن حق دارد بيش از يك شوهر و نه شوهر حق دارد بيش از يك زن داشته باشد. با برترى‌هايى كه زن در مسايل اقتصادى، خانوادگى، و پرورشى، اجتماعى و سياسى به دست آورد، دوره‌اى در زندگى بشر آغاز شد كه به نام عصر زن سالارى (= مادر شاهى) مشهور است. اين دوره به دنبال دوره‌اى است كه زن و مرد، بى‌آن كه زحمتى را درامرتوليد متحمل شوند، يكسان از مواهب طبيعى بهره‌مند بوده‌اند و آغاز اين زمانى است كه انسان به امر كشاورزى و برخوردارى بيش‌تر از زمين آگاهى مى‌يابد. به قول گوردن چايلد: در بين ملل كشاورز، زن عامل خويشاوندى است. در زندگى كلان، كارهاى مهم به دست زن انجام مى‌شود. به همين مناسبت نقش اساسى به عهده‌ى اوست. مساله‌ى قدرت واولويت زن نيز از همين جا سرچشمه مى‌گيرد. در اين دوره، واحد خانواده متعلق به طايفه‌ى مادر داشت. شوهروارد خانواده‌ى زن مى‌شد و در صورت ناتوانى و داشتن معايب ديگر، زن مى‌توانست او را طرد نمايد. شوهر به طايفه‌ى مادرى خود پاى بندى نشان مى‌داد. به علت قدرت مدارى زن، در صورت مردن زوجه، مرد با خواهر وى ازدواج مى‌كرد. اداره‌كنندگان امور خانه و سازمان‌دهندگان امرتوليد زنان بودند. علاوه بر آن طبيعت نيز بچه آورى را بر عهده‌ى زنان نهاده بود. آن چه براى مرد باقى مى‌ماند، تنها دفاع از مجموعه در برابرغير خودى‌ها بود و اين وظيفه با همه‌ى اهميت‌اش، در برابر وظايف زنان برجستگى لازم را نداشت. در اين جامعه بدوى، وظيفه‌ى مخصوصى به عهده‌ى زن گذاشته شده بود. وى گذشته از آن كه نگهبان آتش و شايد اختراع‌كننده و سازنده‌ى ظروف سفاليت بود، مى‌بايست چوب دستى به دست گرفته در كوه‌ها به جست و جوى ريشه‌هاى خوردنى نباتات يا جمع آورى ميوه‌هاى وحشى بپردازد. شناسايى گياهان و فصل روييدن آن‌ها و دانه‌هايى كه مى‌آوردند، مولود مشاهدات طولانى و مداوم بود و او را به آزمايش كشت و زر هدايت مى‌كرد. نخستين مساعى وى در باب كشاورزى در زمين‌هاى رسوبى انجام گرفت و در همان حال كه مرد اندك پيشرفتى كرده بود، زن با كشاورزى ابتدايى خود در دوره‌ى حجر متاخر كه اقامت در غار بدان متعلق است، ابداعات بسيارى كرد. در نتيجه مى‌بايست عدم تعادلى بين وظيفه‌ى زن و مرد ايجاد شود و شايد همين امر اساس بعضى جوامع اوليه بود، كه زن در آن‌ها بر مرد تفوق يافته است. در چنين جوامعى وهم چنين كه تعدد شوهران براى زن معمول است، زن كارهاى قبيله را اداره مى‌كند و به مقام روحانيت مى‌رسد و در عين حال زنجير اتصال خانواده به وسيله‌ى سلسله زنان صورت مى‌گيرد، چه زن ناقل خون قبيله به خالص‌ترين شكل خود به شمار مى‌رود. دوران زن سالارى در فلات ايران با قدرت هر چه تمام‌تر تحقق يافته و از ويژگى‌هايى هم برخوردار بوده است. در اين عصر، اغلب ارباب انواع به شكل زنان زيبا و خوش اندام و مظهر خرد و دانش تصوير شده‌اند. در موزه‌ى برلين، مجسمه‌اى نگه دارى مى‌شود كه از كوه‌هاى زاگرس ايران پيدا شده است. اين مجسمه‌ى برزنتى كه 800/ 1 كيلوگرم وزن و 75/1 مترارتفاع دارد، متعلق به دوره‌ى مفرغ است، نامش ناپيراسو، الاهه يا ملكه ى برجسته‌ى ساكنان فلات ايران است و بيش از 3500 سال عمر دارد. چهره و اندام اين مجسمه زنانه است و نشان دهنده‌ى دوران قدرت زن در جامعه به شمار مى‌رود.   استوره‌ها در پيوند با اصل مادينه‌ى هستى در قديمى‌ترين آثار بازمانده از انسان باستانى در جوامع كهن رد پاى بزرگ مادر يامادر كبير پيدا مى‌شود كه در صورت‌هاى سمبوليك حضورخود را اعلام مى‌دارد. در كهن‌ترين ادوار كه هنوز درذهن انسان ابتدايى، خدايان صورت و اندام انسانى به خود نگرفته بودند، انديشه‌ها و باورهاى مذهبى حول اصل مادينه‌ى هستى حركت مى‌كرد و سمبول‌هاى پرستش اين اصل گاهى شكل گياهى داشت؛ مانند درخت‌ها، گاهى شكل حيوانى مانند مار، عقاب، پرنده، گاهى شكل جمادى مانند ظرف، سنگ، كوه و تپه و گاهى اين سمبول‌ها در مفهوم برخى از واژه‌ها و كلمات مستتر بود؛ مانند واژه‌ى افشين كه در آسياى مركزى به معناى پادشاه و در تجزيه‌ى لغوى و مفهومى به معناى كدبانوى خانه است. در ميان اقوام‌اشان تين از اقوام آسياى مركزى نيز، كلمه‌ى تين به مفهوم پادشاه در اصل مادر مادران را مى‌رساند. واژه‌ى  VEPUNDAبه معنى جادوگر مشتق از واژه‌ى  VEPATDبه معنى زايش است كه مفهوم دانستن و آگاهى همه از آن مشتق مى‌شود. بينش مذهبى انسان اوليه نمى‌توانست جز در اصل مادينه‌ى هستى، قدرت‌هاى برتر آسمانى و زمين را تجسم عينى بخشيده و بدان اقتدا كند. هر يك از جوامع كهن برگرد نماد يا نمادهايى از اصل مادينه‌ى هستى كه منشأ و مبناى بزرگ مادراوليه است، حلقه مى‌زدند و آن را مى‌پرستيدند. انديشه‌ى مذهبى انسان باستانى، درتحولات بعدى سرانجام به مرحله‌اى انجاميد كه در آن مرحله‌ى پرستش خدايان متعدد و با صورت‌ها و اندام‌هاى انسانى پذيرفته شد. خدايان در ذهن و باور مردمان، هم چون ابرانسان تجلى يافتند و اساتير جولانگاه فعل و انفعالاتى شد كه انسان ابتدايى به خدايان نسبت مى‌داد و دوست داشت رفتارو كردار خودرا با اين فعل و انفعالات كه ناشى از خواست و آرزوى خدايان خود ساخته‌اش بود، هماهنگ كند. در اين مرحله، خدايان همان گونه كه در شكل  و ظاهرانسانى داشتند، صاحب جنسيت هم بودند و گاهى جنگ‌ها و برخوردهاى جنسى كه خدايان از جنس مادينه و نرينه بدان دست مى‌يازيدند، بر كل سرنوشت انسان‌هايى كه پرستنده‌ى آن‌ها بودند، اثر مى‌گذاشت.در اين بخش از تحول كه نظام مبتنى بر چند خدايى آن هم به صورت انسانى مورد قبول بود، زنان منشأ بسيارى از نيروهاى برتر شدند و گروه خدايان مادينه چنان در جهت آفرينش و ظهور پديده‌هاى هستى بخشى دست به انجام كارهاى سترگ و شگرف زدند كه به خصوص در عصر آغازين كشاورزى در جوامع كهن، خدايان نرينه را براى يك دوران طولانى از مركز انديشه‌ى مذهبى دوركردند و تنها نيروهاى آسمانى را درجهت رونق بخشيدن به اقتصاد كشاورزى نوپا و بارورى زمين به كار گرفتند. در اين مرحله است كه اصل مادينه‌ى هستى، در صورت مادينه‌ى انسان (زن) بيش‌تر وقايع و حوادث اساتيرى را به خود اختصاص مى‌دهد و ابر زن تجلى گاه نيروهاى مافوق زمينى و آسمانى مى‌شود. در اساتير هر يك از جوامع كهن نوخدايان مادينه، به نام مظاهر قدرت و حاصل خيزى و بارورى و عشق تحت نام‌هاى خاص و در مراتب و درجات مختلف شناخته شده، خودنمايى مى‌كنند. در اين مرحله از تحول است كه پرستش ابر انسان يا ابر زن بخش عمده‌اى از فرهنگ‌هاى پيش از تاريخ را در بر گرفته و حكمت، الاهيات، علوم كشاورزى، صنعتى و... و به طور كلى تمام پايه‌هاى تمدن و جلوه‌هاى انديشه واحساس انسانى كه در اساتير منعكس است، از وجود اين زنان برتر نشأت مى‌گيرد. آغاز و پايان دوران قدرت برتر بانو ــ خدايان درجوامع كهن به طور قطعى تاريخ گذارى شده است، اما چنان كه گذشت، با وجود اسناد و مداركى كه در زمينه‌ى تحولات كلى جوامع در دست است، مى‌توان به وجود آن‌ها دردوران آغازين كشاورزى پى برد و پايان سرورى و برترى آن را درجريان هجوم فرهنگ شبانى و اسكان اقوام مهاجرنشين در جوامع ساكن و كشاورز جست وجو كرد. آن چه مسلم است، تحول در پرستش اصل مادينه‌ى هستى كه به پرستش بانوـ خدايان در جوامع كهن منجر شده است، همواره دوران‌هايى را در بر گرفته كه از مظهريت درخت، سنگ، مار و ظرف شروع شده و به مظهريت زن انجاميده است. به عبارت ديگر در تمام فرهنگ‌هاى كهن، به تدريج شى، حيوان و گياه به عنوان نماد مادر يا اصل مادينه‌ى هستى، جاى خود را به انسان از جنس زن مى‌دهد و بزرگ مادر هستى بخش در قالب خدايان انسان نما به صورت بانو ــ خدايان نمودارمى شود. علاوه بر كارهاى سترگ و شگرف كه بانو ــ خدايان درعرصه‌ى اساتير به طور سمبوليك بدان مى‌پردازند، شكل اندام‌هاى زنانه هم بر نيروى مافوق آنان مى‌افزايد ــ به نحوى كه قدرت و نيروى بانوخدايان فقط درجريان وقايع و حوادث اساتيرى به نمايش درنمى آيد، بلكه شكل اندام‌هاى جنس زن نيز كه در طرح ريزى چهره‌ى بانو ــ خدايان به طور اغراق‌آميز تجسم مى‌يابد، نيروى جسمانى و توانايى‌هاى آنان را بيش‌تر به منصه‌ى ظهور مى‌رساند. از آن چه گذشت اين نكته دريافتى است  كه انسان درجوامع كهن برخلاف انسان در فرهنگ‌هاى امروزى، جنس زن را چنان سرشار از قدرت و نيروى دگرگون سازى و بارورى مى‌شناسد كه حتا اندام‌هاى جنسى او را درمركز انديشه‌ى مذهبى خود قرارداده و پرستنده‌اش مى‌شود. در اساتير مبتنى بر پرستش بانو ــ خدايان جلوه‌ها و تظاهرات كردارى و رفتارى آنان به حدى است كه به آسانى مى‌توان استنباط كرد انسان باستانى بدون هرگونه شبهه وترديد، برمراتب خردمندى، هشيارى و سازندگى جنس زن صحه گذاشته و نمودهاى اين باور را در آثار اساتيرى و حماسى خود متجلى كرده و براى ابد بر جا گذاشته است. در اساتير متعلق به اين جوامع  جنس زن در جريان پيدايش، آفرينش و به طور كلى در جريان ظهور تمام پديده‌هاى حيات بخش و در مجموعه‌ى خلقت سهم و نقش برتر را داشته است. حضورش  درتمام روى دادهاى اساتيرى كه منجر به خلقت و پيدايش مى‌شود، بى‌شباهت به حضور زن آبستنى نيست كه پابه صحنه‌ى زمان و مكان مى‌گذارد، تا بزايد و زندگى را بر پهنه‌ى گيتى گسترش دهد. بانو ــ خدايان، عمومآ از ديدگاه انسان باستانى چنين هستند؛ فوق طبيعى؛ خارق‌العاده؛ هشيار؛ كارساز؛ نيرومند و آفريننده و خردمند... ضعف و زبونى و عجز، آن چنان كه در فرهنگ‌هاى امروزى به جنس زن نسبت مى‌دهند ،در فرهنگ‌هاى كهن و پيش از تاريخ با زنانگى بيگانه و مخصوص جنس مرد است. در فرهنگ‌هاى كهن زن با جسم و روانى سرشار از پديد ه‌هاى حيات بخش قدم به ذهنيات انسان باستانى مى‌گذارد و در كمال هوشيارى و خردمندى آن چه را براى او ضرورت دارد به زيور خلقت مى‌آرايد. حتا در اساتيرى كه بانو ــ خدايان مايه‌ى جنگ افروزى مى‌شوند، اين قدرت زنانه است كه از پايگاه خشم وغضب اقدام مى‌كند و اقدام لجوجانه‌ى او به دگرگونى چهره‌ى زيست پيروان مى‌انجامد. چنان كه گذشت، در هر يك از فرهنگ‌هاى كهن، شاهد دوران‌هاى استوره پيرايى هستيم كه در آن دوره‌ها مذاهب مبتنى بر اساتير و به خصوص خدايان اساتيرى نيروى مذهبى و آمرانه و صريح خود را از دست داده‌اند. انسان در اين اعصار، دلباخته‌ى اديان توحيدى شده و از خدايان اساتيرى خود دور گشته است. هنگامى كه خدايان اساتيرى از افق ذهن انسان رخت بر بسته‌اند، انسانى كه مجذوب قدرت ونيروى لايزال بانو ــ خدايان اساتيرى خود بوده، به نوعى اقدام جبرانى دست زده و بخشى از قدرت مافوق طبيعى زنانه را كه تا آن زمان دروجود بانو ــ خدايان تجلى داشته، در قالب گرگ و جادو و دختر شاه پريان در قصه‌هاى عاميانه‌ى خود، جاى داده و بخش ديگرى را به شكل زن دلخواه، زن برتر، در ادبيات خود جاى گزين بانو ــ خدايان گم شده كرده است. از اين مرحله به بعد، كه به زمان ما مى‌انجامد، موقعيت اصل مادينه‌ى هستى، درانديشه‌ى مذهبى به طور معكوس تحول مى‌يابد و سمبول‌ها و نمادهاى بزرگ مادراوليه، بار ديگر آن گونه كه در قديم‌ترين اعصار از زندگى انسان باستان قابل شناخت است، به صورت اشكال و تصاوير انتزاعى درهنرمدرن ظاهرمى شود، از اين قرار اصل مادينه‌ى هستى كه بستر اوليه‌ى خود، يعنى اساتير را در عصرما از دست داده، با نهادها و تصاويرى كمابيش مشابه در شعرو هنر مدرن، به خصوص نقاشى و مجسمه سازى، هم چنين در روياها و تمناهاى انسان امروزى ظهور مى‌كند. زن درگاهان:  درگاهان زن از دو ديدگاه منظور مى‌گردد كه مكمل يكديگر است: يكى زن به عنوان گرونده‌ى زردشتى و ديگر به عنوان يكى از دو جنس بشر، كه نقش و جايگاهى ويژه در زندگانى اجتماعى دارد. درمورد اول، وجدان زن مورد خطاب است و وى، به مثابه‌ى نيمى از گروندگان دين شناخته مى‌شود. پيامبر او را فرا مى‌خواند تا بينديشد و خود دين خويش برگزيند. در دومين نظر گاه، وى يكى از افراد گروه اجتماعى است و نقش خاص خود را بايد چونان دخترو همسر و مادر، در خانواده ايفا كند. در اين جا زن سهم طبيعى و زيستى زايمان و پرورش نوزاد را بر عهده دارد كه موجب دوام جامعه و بقاى نسل و نوع بشر است. وجدان زن آزاد است كه براساس راى و خرد و شناخت خود، آن چه را بهتر مى‌داند،اختيار كند، اما نفس زادن درجامعه  و پرورش يافتن در آن و ضرورت زيستن با ديگران، او را مقيد و محدود مى‌كند كه هنجارهاى اجتماعى را بپذيرد و به آن گردن نهد. در يسن 46، بند 10 مى‌خوانيم: آن مرد يا زن كه از براى من، اى آهورامزدا، به جاى آورد آن چه را كه تو از براى هستى بهترين دانستى، راستى براى راست و شهريارى انديشه‌ى نيك، كسانى كه ايشان را به نيايش شما برگمارم، با همه‌ى آنان از چينود پل خواهم گذشت. در اين جا مرد و زن، هر دو همگام در كنار پيامبر پديدار مى‌گردند و در گزيدارى بزرگ شركت مى‌جويند تا هر يك، تكاتك راه خويش را برگزينند. جالب اين جاست در گاتاها و آوستا، آهورامزدا منش مادينه دارد و خداوند را مى‌توان مادينه دانست. علم زيست‌شناسى كنونى هم ثابت كرده كه زن، پيش از مرد خلق شده است. براى مثال، تمام جنين‌هاى انسان، و حتا موجودات زنده، تا سه هفته‌ى اول همگى مادينه هستند، پس از سه هفته تغيير جنسيت داده و به نرينه تبديل مى‌شوند. در متون نيايشى آوستا، يعنى بخش‌هاى غير گاهانى يسنا و نيز ويسپَرَد و يَشت‌ها، بازتاب ارجمندى زن در وحى زردشتى بيش‌تر برجاى است؛ هم به دليل موضوع كه درود و ستايش يزدان وعالميان است و هم به علت قدمت دورتر بودن از تحولات اجتماعى و نظر گاه‌هاى جديد دينى، اين متون هم پايى نزديك‌ترى با گاهان دارند و مردان و زنان و فرزندان را در موارد بسيار همراه با يكديگر ياد مى‌كنند و در ستايش فروهر، ياوران بى‌آلايش و ازلى و ابدى مردم، مردان و زنان پرهيزگار را در همه‌ى سرزمين‌ها درود مى‌فرستند. زردشت، اختيار انتخاب همسر را به عهده‌ى خود دختر سپرده است. چنان كه درمورد دختر خود پورچيستا گويد: و تو اى پوروچيست، اى جوان‌ترين دختر زردشت، از دودمان هچت اسپ، من كه زردشت پدر تو هستم، جاماسب را كه ياور دين مزداست، از روى راستى و منش پاك به همسرى تو برگزيدم. اينك برو با خودت مشورت كن و در صورت پسنديدن با عشق پاك درانجام وظيفه‌ى مقدس زناشويى رفتارنما(يسنا 53، بند 3) امشاسپندان يا شش فروزه‌ى آهورامزدا، سه تن مادينه و سه تن نرينه هستند. نزديك‌ترين امشاسپند به آهورامزدا، سپنتا آرميتى است كه موكل بر زمين و انسان مى‌باشد. سه امشاسپند مادينه يعنى: سپند آرميتى، خرداد و مرداد، موكل بر زمين، آب و گياهان هستند؛ يعنى مهم‌ترين نعمت‌هاى خداوند و مقدس‌ترين آن‌ها.   سپنتا آرميتى، اسپندارمد، اسفند: از زمان‌هاى دور، حتا از عهد گاتاها، آهورامزدا، اغلب با واژه‌ى هستى بخش مشخص ونام برده شده است. تجسم بخشى در آوستا، بى‌نهايت كم و به ندرت آمده است. هنگامى كه اسپنتا آرميتى، نگه بان زمين و فرشته‌ى ويژه‌ى فروتنى، دختر آهورامزدا خوانده مى‌شود، به سختى مى‌توان آن را در رديف تجسم بخشى درآورد. اين در حقيقت تنها يك بيان رمزى و شاعرانه است كه معناى دريافتى آن چنين است. تمامى خوبى‌ها و نيكى‌هاى روى زمين، منبعث از آهورامزداست. جزء نخست واژه‌ى سپنتا آرميتى يا اسپندارمذ، يعنى سپنتا، به معنى مقدس و سود رسان و جزء دوم يعنى آرميتى به معنى فروتنى و بردبارى است. اين صفت مظهر عشق و تواضع است و در آوستاى بازپسين آن را فرشته‌ى مونث و نگه بان زمين دانسته‌اند. از طرف ديگر سپندارمذ يا اسفندارمذ، به معناى انديشه و فداكارى است و سپند به معناى مقدس يابركت بخشنده، صفت اوست. از او به عنوان پرورش دهنده‌ى آفريدگان نيز ياد شده است كه مردم از طريق او تقدس مى‌يابند (يسنا 46، بند 12 و يسنا 51، بند 21). آرميتى؛ روح عشق، محبت و اطاعت است و معنى آن نيز اطاعت از خداوند، محبت و حسن خيرخواهى است كه بايد در ضمير هر كس وجود داشته باشد. در گاتاها، سپنتا آرميتى، روح عشق و محبت، چنين تعريف شده است كه با غيرت و هيجان براى ترقى عمومى مى‌كوشد و عشق و محبت او شامل حال جميع‌ابناى بشر، حتا گناه كاران خواهد شد. چنان كه در يكى از بندهاى گاتاها آمده است: چون شخص در انتخاب بين راستى و دروغ مشكوك و مردد ماند وايمان اش متزلزل گردد، سپنتا آرميتى به امداد او مى‌شتابد. اوروتات و امرتات (خرداد و امرداد): اين دو امشاسپند، يك زوج جدا نشدنى هستند.اسامى آن‌ها به معانى شكست‌ناپذير، نگه بان نيك و تندرستى و زندگى لايزال و فناناپذيرى است. آنان بر آب‌ها و گياهان فرمان روايى مى‌كنند و درگاهان نيز خرداد با امرداد مى‌آيد و اين دو بر گرسنگى و تشنگى چيره مى‌شوند. خرداد سرور سال‌ها و ماه‌ها و روزهاست و اين امر از اين جهت است كه او سرور همه است. آب مايملك دنيوى اوست و چنين گفته شده: هستى، زايش و پرورش همه‌ى موجودات مادى جهان از آب است و زمين را نيز آبادانى از اوست. هروتات از واژه‌ى هرو مشتق است به معنى كامل، تمام و بى‌عيب و نقص و در يشت‌ها آمده است: امرداد يعنى بى‌مرگى يا به عبارت ديگر: جاودانى. وى به همراه خرداد كه دو فرشته‌ى مظهر كمال و دوام آهورامزدا هستند، در جهان ديگر نيز اين دو، بخشايش رحمانى جزاى اعمال نيكوكاران هستند. بايد اضافه كرد كه يكى از نكات بسيارجالب استوره‌هاى ايرانى، همتايى و برابرى تعداد ايزدان و امشاسپندان زن با ايزدان و امشاسپندان مرد است. حتا كارها و اعمال امشاسپندان زن (مادينه) بسيار مهم‌تر و مقدس‌تر از كارها و اعمال امشاسپندان نرينه است كه اين مقام والاى مادينه را در اديان و فلسفه‌ى ايرانى آريايى مى‌رساند. ايزدان مادينه: به جز امشاسپندان مادينه،  ما در ايران باستان، چندين ايزد بسيار مقدس مادينه (= زن خدايان) داريم كه در اين جا به مهم‌ترين آن‌ها اشاره مى‌گردد: مهر: مهر، يكى از مهم‌ترين ايزدان مادينه‌ى مزديسنى و آيين مهر است.در آوستا و پارسى و مادى باستان اين نام به صورت ميثره و در سنسكريت ميتره آمده است.معنى آن : پيمان دوستى، محبت و نيز خداى فروغ و روشنايى است. مهر از خدايان بزرگ آريايى است و دركتاب وداهاى هندوان، نام او با وارونا يك جا آمده است. وارونا، خداى آسمان و شب است و مهر خداى فروغ و روشنايى. در آوستا، مهر يكى از ايزدان است و يشتى از كتاب يشت‌ها به نام مهر يشت در ستايش اوست. در بند 1 اين يشت آهورامزدا به زردشت مى‌گويد: هنگامى كه من، مهر دارنده‌ى دشت‌هاى فراخ را بيافريدم، او را در شايسته‌ى ستايش بودن، برابرخود قراردادم. در بند 5، ضمن ستايش ايزدمهر آمده: بشود كه او براى يارى ما آيد. بشود كه او براى دل سوزى ما آيد، بشود كه او براى چاره‌ى ما آيد. بشود كه او براى پيروزى ما آيد. بشود كه او براى دادگرى ما آيد. آن كسى كه نيرومند وهمه جا پيروزمند و هرگز فريفته نشدنى و در سراسرجهان مادى سزاوار ستايش و نيايش‌است. آن مهردارنده‌ى دشت‌هاى فراخ، ايزد مهر هميشه بيدار و براى يارى راستگويان و برانداختن پيمان شكنان و دروغ گويان در تكاپوست. آهورامزدا به او هزار گوش و ده هزار چشم داده تا چيزى از او پوشيده نماند. سراسرزمين جايگاه مهراست و هشت تن از ايزدان كه از ياران اوهستند، در بالاى كوه‌ها و برج‌ها هم چون ديده بان نشسته و پيمان شكنان را مى‌نگرند و بدان‌ها يورش مى‌برند. آهورامزدا آرامگاه مهر را بر فراز كوه بلند و درخشان البرز قرار داده، در آن جايى كه نه شب است و نه تاريكى، نه باد سرد و نه باد گرم و نه ناخوشى و نه آلودگى هست. اين آرامگاه را امشاسپندان با خورشيد ساختند تا مهر از آن جا به جهان مادى بتواند بنگرد. مهر، ايزد جنگ است. ايزد روشن و فروغ، نگه بان پيمان، نگه‌دارنده‌ى خانواده و شهر و كشور، ايزد بخشنده‌ى آفريده‌ها، ايزد پيروزى و نيرو، داور كردار روز واپسين، ايزد راستى و درستى و... است. آهورامزدا به زردشت توصيه مى‌كند كه مهر را به ستاى و به پيروان بياموز كه براى او فديه و نياز آورند. زردشت از او مى‌پرسد: چگونه با اين، اين آيين انجام گيرد؟ آهورامزدا دستور آن را مى‌دهد. به گفته‌ى دانشمندان، وظايف مهر در آوستا و وداها مشابه است. در سنگ‌نبشته‌هاى پادشاهان هخامنشى مادى نيز، چند جا نام مهر با آهورامزدا و ناهيد با هم آمده است. گزنفون مى‌نويسد: پادشاهان هخامنشى، به مهر سوگند ياد مى‌كردند. پلوتارك نقل مى‌كند كه داريوش در يك امر مهمى، به يكى از خواجه گان خود امر مى‌كند كه راست بگويد و از مهر بترسد. درگاه شمارى ايران باستان، نام ماه هفتم سال خورشيدى، و روز شانزدهم هرماه به نام ايزد مهر است و روز شانزدهم مهر، كه برابرى نام ماه و روز بوده، جشن بزرگ و مقدس و مهم مهرگان انجام مى‌گيرد. مهر يا مسيحا، شب يكشنبه 25 دسامبر، زاييده شد. مهر باستانى با مهر دوره‌ى اشكانى فرق دارد. مهر استوره‌اى يا ايزد مهر، در دوره‌هاى بسيار باستانى، بزرگ‌ترين خداى آريايى (خداى مادينه) بوده است و مهر اشكانى، يكى از پادشاهان اشكانى است. مهراستوره‌اى، لقب آهورا را دارد كه در سنت باستانى ايران، تنها به او و اورمزد و به قولى ايزد آپام نپات (= پسر آب‌ها) داده شده است.   آشى = ارد ايزد بانويى است كه نماد توانگرى و بخشايش مى‌باشد. پاداش مى‌بخشد و درهنگام پاداش بخشيدن، سروش همراه اوست. دختر اورمزد و سپندارمذ است كه پيشرفت و آسايش به خانه‌ها مى‌برد. خرد و خواسته مى‌بخشد. در آوستا زنى درخشان، بسيار نيرومند و خوش اندام و مجلل و آزاده نژاد توصيف شده است. بر زنان نفوذ دارد و زنانى كه اشى يارشان باشد، سفيد بختند. در آوستا، نام ارد به صورت اشى و نگهو aìivanghu و در پهلوى به صورت‌هاى ارششونك arìiìvang، اهريشونگ، اهليشونگ ارشونگ، ارت و ارد آمده است. نام ايزد ارد بيش‌تر با ايزد پارندى كه وظيفه‌اى همانند او دارد، آمده است. در يشت هفدهم، اين ايزد با اوصافى كه نمودار زندگى با شكوه وجلال و ثروت مى‌باشد، چنين ستوده شده است: اى ارت نيكو، اى ارت زيبا، اى ارت درخشان، اى كسى كه بافروغ، شادمانى افشانى، اى ارت، تو اى كسى كه فر نيك بخشى، به مردانى كه تو همراه آنانى از خان و مان بوى خوش برآيد. در آن خان و مانى كه ارت نيكو پاهاى خود فرونهد. راى موافق دوستى طولانى نصيب آن خانه گردد. در فروردين يشت آمده است: كسى كه در خان و مان اش، اشى نيك زيباى درخشان به در آيد، در كالبد دخترى زيبا، بسيار برومند و خوش اندام، كمربند بلند بسته، راست بالا، آزاده نژاد، مغلوب نشدنى در رزم برضد هماورد بهتر مى‌جنگد. يشتى از كتاب يشت‌ها به نام ارت يشت به اين فرشته اختصاص دارد و روز بيست و پنجم هر ماه ارت روز يا ارد روز ناميده مى‌شود. دين، ايزد بانويى است كه در آوستا دختراورمزد و سپندارمذ و  خواهر اشى توصيف شده است. آسودگى زنان را مى‌پايد. مظهر وجدان است و چون زنى زيبا جلوه گر مى‌شود كه به آدميان‌نيرو مى‌دهد كه راه آهورايى برگزينند. نقش اصلى او در گذرگاه چينود (= حد فاصل اين جهان به جهان ديگر) است. چون روان مرده كالبد را ترك مى‌گويد، راهى جهان ديگر مى‌شود، از داورى رشن و سروش و مهر مى‌گذرد و پا بر روى پل مى‌گذارد. اگر درستكار و نيكو رفتار بوده، آن گذرگاه براى او پهن و گسترده مى‌شود و زنى زيباروى وخوش اندام و خوش بوى و پرآزرم براى همراهى و راهنمايى به پيشوازش مى‌آيد. اين زن تجسمى از ايزد دين است. در يسنا، هات 13، ايزد دين مزديسنا، رد و سرور زنان خوانده شده است. در بندهشن آمده: دين، دانش اورمزد، و پناه سپندارمذ است كه همه‌ى هستان (زندگان)، بودان (درگذشتگان) و بوندگان (آيندگان) از او پيدا شوند. يشتى از كتاب يشت‌ها به نام دين يشت است. درگاه شمارى ايران باستان، روز بيست و چهارم هر ماه خورشيدى، به نام دين روز است كه نگاه بانى اين روز به ايزد دين سپرده شده. چيستا: ايزد بانويى است كه نماد دانش و معرفت و فرزانگى است كه راه درست را نشان مى‌دهد و با ايزد دين هميشه با هم ذكر مى‌شوند. صفت ايزد چيستا، رزيشت  raziìtaبه معنى راست‌ترين است. در يسناها، ايزد چيستى و در سروش يشت، هادخت، چيستى و چيستا، با ايزدان ديگر مورد ستايش قرار گرفته‌اند. ايزد چيستا، با ايزد دين در آوستا با هم آمده  و در يشت‌ها، دين يشت در ستايش ايزد علم و دانش است. ارد ويسور اناهيتا يا ناهيد ايزد بانويى با شخصيتى بسيار برجسته در آيين ايران باستان ظاهر مى‌شود. اردى خود نام رودخانه‌ى مقدس بوده است و بعدها به آن شخصيت خدايى داده شده و مظهر آن در وجود اين ايزد بانو به جلوه در آمده است. ارد ويسور آناهيتا، ايزد بانويى است قوى، زيبا، خردمند كه بعدها ربة النوع عشق و بارورى مى‌گردد. تجسم او زنى است جوان، خوش اندام، بلند پايه، زيبا چهره، بازوان سپيد و ستبر تراز اسب است با سينه‌هاى برآمده، باكمربند تنگ در ميان بسته، در بالاى گردونه‌ى خويش مهارچهار اسب سفيد رنگ، هم اندازه و هم بالا را دردست دارد. اسب‌هاى گردونه‌ى او باد، ابر، باران و تگرگ هستند. ناهيد به جواهرات آراسته است. تاجى زرين بر سر دارد. طوقى زرين دور گردن. گوشواره‌اى چهل گوشه در گوش، كفش‌هاى درخشانى در پاى خود كه با بندهاى زرين محكم بسته شده است. بالاپوشى زرين و پرچين در بر كرده و در بلندترين طبقه‌ى آسمان اقامت گزيده است. به فرمان اورمزد، ناهيد از فراز ابرهاى آسمان، باران و برف و تگرگ را فرو مى‌بارد. او نطفه‌ى مردان را پاك مى‌كند. زهدان زنان را براى زايش آماده مى‌سازد و زايش آنان را آسان مى‌كند. او خداى محبوبى مى‌باشد و پيوسته از استقبالى همگانى برخوردار بوده است. آناهيد دراصل به معنى: مادرآريايى است كه برخى‌ها به اشتباه معانى ديگرى از آن استنباط كرده‌اند. آنا در زبان ايران باستان به معنى مادر است و هيد و هيتى يكى از القاب نام نژاد برتر آريا مى‌باشد. واژه‌ى اردويسور صفت و به معنى توانا و فزاينده و اناهيتا را به معنى بى‌عيب و پاك دانسته و بر روى هم، اردويسور آناهيتا به معنى آب پاك و تواناى بى‌آلايش هم ذكر كرده‌اند. در بند هشن آمده: همه آب بودن، اردويسور اناهيد است، مادر آب‌ها، تخمه‌ى نران، چون از خون پالوده شود ــ و نيز مادگان ــ چون بزايند و ديگر آبستن شوند ــ خويشكارى (وظيفه‌ى) اردويسور است. در داتستان دينيك آمده: آبى كه از ارد ويسور اناهيتا مى‌ريزد، به اندازه‌ى تمام آب‌هايى است كه‌در جهان جارى مى‌باشد. محل اردويسور سپهر است. در دو كتيبه كه از اردشير دوم پادشاه هخامنشى به دست آمده، به نام اناهيتا برابر آهورامزدا و مهر آمده و از آن‌ها طلب يارى  و پشتيبانى كرده است. آتشكده‌ى آذر گشسب، پيش از اين كه تبديل به آتشكده شود، معبد ناهيد بوده، همچون معبد آناهيتا در كنگاور و تخت جمشيد كه آن‌جا نيز معبد ناهيد بوده است و غار كرفتو يا معبد خورشيد. معابد اناهيتا براى زنان پرهيزكار بوده است. روز دهم هر ماه و ماه هشتم هر سال خورشيدى، به نام فرشته‌ى آب‌هاست. در فارسى نام ستاره‌ى زهره كه نموداردرخشندگى و زيبايى است، ناهيد گفته شده. پارندى، پارند به معنى نعمت و بركت است. صورت آوستايى آن پارندى و در پهلوى پارند آمده. در آوستا از آن فرشته‌ى مادينه‌اى اراده شده كه نگاه بان گنج و ثروت است. بيش‌تر نام اين فرشته با اشى يا ارت كه او نيز همين وظفه را عهده دار است، يك‌جا آمده. در تير يشت، ايزدمهر، ايزدارت نيك و پارندى گردونه سوار و نيروهاى ديگر را گرد هم مى‌آورد و بدين سبب مورد ستايش قرار مى‌گيرد. در تير يشت پارند را مى‌بينيم كه سوار گردونه‌ى سبك مى‌شود و با اشى نيك در پى تير پرانى كه به كوه خوانونت فرود مى‌آيد، روان است. در ويسپرد نيز پارند مورد ستايش قرار گرفته و چنين آمده: پارند چست و چالاك را مى‌ستاييم كه كسى كه چُست است، در ميان چُست‌انديشان، چُست است. در ميان چُست گويان، چُست است. درميان چُست كرداران، آن كه بدن‌ها را چُست سازد.   برخى آيين‌هاى زنان در آيين‌هاى باستانى ايران پيمان كدخدايى در نامه‌ى خرده آوستا به زبان پهلوى ساسانى، نوشته‌اى آمده كه عنوان آن پيمان كدخدايى است. واژه‌ى كدخدا درفرهنگ‌هاى فارسى به معنى داماد به كار رفته است و فردوسى توسى نيز در داستان: سخن گفتن پيران با سياوش از فرنگيس چنين فرمايد : «وليكن تو را آن سزاوارتر كه از دامن شاه جويى گهر فرنگيس بهتر زخوبان اوى نه بينى به گيتى چنان روى و موى بدين باش و اين كدخدايى به ساز مگو اين سخن با زمين جز به راز....» در جاى ديگر فرمايد: «مرا گفت با شاه توران به گوى كه من شاد دل گشتم  و نام جوى به پرودى ام چون پدر دركنار همى شادى آورد بخت ام به بار كنون هم چنين كدخدايى به ساز به نيك و بد از تونى ام بى‌نياز» مراد از پيمان كدخدايى، پيمان دامادى يا زناشويى است(زن آشويى = تقدس زن) كه زردشتيان و ايرانيان باستان، آن را پيمان و اندرزگواه گيران مى‌نامند : «يتا اهو نيرنگ يك بارگفتن: دهدتان دادار اورمزد توانا، فرزندان، نبير گان فراخ روزى دوست دل (= مهربان)، تن روا، از تخمه‌ى روا، دل زنده شما را با دودمان خويش براى زندگى هم داستان (= موافق)  به راست مينشى (= درست اندشى) با سه گفتار خويش، كرفه (= ثواب) بخشيدن، زنان را زندگى سودمند، پيمان بدهد، تا سود زندگى به راست مينشى پسند گردد، هردوتان را رامش افزون بواد. سه بار گفتن. به نام و يارى اورمزد، هميشه فرهمند باشيد. نيك دهش‌مند باشيد. بخشش‌مند باشيد. پيروزى‌مند باشيد. پرهيزگار... به دين باشيد. خوب بُرزشى (= قابل احترام)، را سزاوار باشيد. مينش (= انديشه، عقيده) نيك انديشاد. گفتار نيك گوياد. كردار نيك كناد. همه بد انديشى فرار كناد. همه بدگفتارى نابود شواد. همه بدكردارى بسوزاد. پرهيزگارى ستاييده باد  جادو نابود شواد. يادآورى شواد مزديسنى كامل انديش كارورز، از فرارون خواسته (= مالى كه از نيكى به دست آيد) نسبت به خدايان يگانه، راست سخن، فرمان كار باش. نسبت به ياران فروتن، چرب، نرم، خوب چشم (= خوش بين) باش. سپزگى (= تهمت) مكن. خشمگينى مبر. ننگ را گناه مكن. آزكامگى مبر. بيش (= رنج، غصه) مبر. رشك اپارونى (= حسد، زشتى) مبر. ابرمينشى (= خودستايى) مكن. رفت منيشى (= كوته انديش) مبر. ورونى (= شهوت) مبر. به خواسته‌ى (= مال) كسان چشم مدوز. از زن كسان پرهختار (= پرهيزكننده) باش. از هتخشايى (= صنعت، حرفه)ى خويش خوار (= راحت) باش. يزدان نيكان را بهره ور كن. با كين ور مرد نبرد مكن. با آزور انباز مباش. با سپزگ (= تهمت زن) همراه مباش. با بدنام پيوند مكن. با دُژ آگاه (= نادان) همكار مباش. با دشمنان به دادستان زن (= رفتاركن) با دوستان پسند دوستان رو. با نيازان (= بيچارگان) پيكار مكن. پيش انجمن، پخته گفتار باش. پيش پادشاهان پيمان سَخُن باش. از پدر نام بردار باش. (= نام ببر) به هر آيين مادر ميازار. خويشتن به راستى بختارتر (= بهره دهنده‌تر). هم چون كيخسرو جاودانى باش. هم چون كاوس آگاه‌مند باش.هم چون خورشيد راى‌مند باش. هم چون ماه بختار (= بهره دهنده) باش. هم چون زردشت نام دار باش.هم چون رستم زوردار باش. هم چون سپندار مد زمين بريهكان (= نورانى) باش. هم چون تن و جان با دوستان و برادران و زن و فرزندان نيك دوست‌تر باش(= صميمى باش) هميشه به دين نيك خوبى باش. اورمزد خداى ستايش كن. زردشت رد (را) پيروى كن. اهرمن، ديو نابود بواد. دهاد، دهشى (= عطا بخشش) اورمزد. مينشى انديشه‌ى بهمن، خوب گفتارى اَردى بهشت. خوب كردارى شهريور، پرانديشى سپندار مد، شيرينى و چربى خور داد، برومندى امرداد، دهشى دادار اورمزد، راى (= شكوه، درخشندگى) آذر، پاديابى (= شست و شوى) اردويسور، سايه‌ى سرفرازى خورشيد، درخشانى ماه گوچهر (= گاو تَخمه) روايى، رادى تير، نيك پرهختارى گوش، جاودانى مهر ايزد، فرمان پناهى سروش، روش رشن راست، نيروى روشن فروردين، پيروزى و نگاه بانى بهرام، رامش استوار رام، اروند (سركشى) تواناى باد، دهش دادار اورمزد، دانش افروزى دين، فر نيك گنجى ارشيشونَك، هنر خوب پيش برنده‌ى اَشتاد، بسيار تخشايى (= كوشايى) آسمان، جاى پاييدنى زامياد، خوب نگرشى  ما نسر سپند و پر تن انيران ارمغان شما باد.»   خويتوكدس ايرانيان باستان بر اين باور بودند كه درامر مقدس ازدواج، حتمآ با خويشاوندان و هم نژادان بايد پيمان زناشويى بست و ازدواج با بيگانه شديدآ در آيين‌هاى ايرانى گناه و ناروا شمرده شده است. خويتوكدس، دراصطلاح ازدواج با نزديكان وهم نژادان و خويشاوندان است. اين واژه در آوستا به صورت خوائت ودث xuadasa و در پهلوى به صورت‌هاى خويتوكدس xuetokdas ، خويتوك دات  xvetokdatخئو دات، خويدودس و خويدوده آمده و معنى آن خود داده است. دركتاب‌هاى دينى زردشتى و روايات، درباره‌ى ثواب امر خويتوكس سخنانى آمده و از آن سخنان چنين دانسته مى‌شود كه ازدواج با نزديكان و هم نژادان، از كارهاى ضرور و بسيار مفيد و ترك آن موجب بى‌چارگى در جهان ديگر و بادافراهى بزرگ را در پى خواهد داشت. اردا و يراف مقدس، در بازديد از بهشت ، تاروان خويتوكدسان را درافزارى آفريده شده از روشنى، كه روشنى آن در بالا همى درخشيد، ديده و در دوزخ روان بدكار زنى كه امر خويتوكدس را تباه كرده مى‌بيند كه مارى هولناك به تن او رفته و از دهان او بيرون آمده است. در مينوى خرد، كسى كه خويتوكدس ( = ازدواج با نزديكان) را بر هم زند ، بزرگترين گناه را مرتكب مى‌شود. در گزيده‌هاى زاد سپرم ، خويدودس براى ادامه‌ى نسل زندگى  برترين (نژاد برتر) اقدام دانسته شده است. در روايات داراب هرمزد يار آمده: او رمزد گفته است: هر چند پيوند نزديك‌تر بسيار كرفه‌تر و جهد و كوشش نمايند، پسر برادر و دختر برادر به يكديگر بدهند  و پسر خواهر دختر برادر يكديگر . برخى ازدواج  با محارم را از آيين‌هاى ايرانيان دانسته‌اند كه اين غلط است. ايرانيان با محارم خود: خواهر و مادر هيچ گاه ازدواج نكرده‌اند، بلكه با خويشاوندان غير محرم اين كار صورت پذيرفته است. دشتان  : دشتان به معنى خون  حيض و يا زنى كه دوران عادت ماهانه را ميگذراند، مى‌باشد. صورت آوستائى آن دخشت  dexìtaو در پهلوى دشتان است. درباره‌ى دشتان در كتاب‌هاى دينى زردشتى، مطالبى آمده است. درونديداد (وى ديو داد) فرگرد 16، وظايف زن دشتان و جدا كردن آن در مدت قاعدگى از اعضاى خانواده و شست و شوهاى لازم سخن رفته و چنين آمده: زن دشتان بايد يك معبر كه از گياه و درخت خالى باشد، در خانه انتخاب نمايد و زمين آن را سنگ‌ريزه‌ى نرم بپاشد و آن را از خانه جدا سازد. زن دشتان بايد از آتش، سى گام و از آب، سى گام، و از شاخه‌ى برسم سى گام، و از مرد اشو (= پارسا) سه گام فاصله داشته باشد. كسى كه براى او غذا مى‌برد، سه گام بايد با او فاصله داشته باشد. اگر كودكى تن او را لمس كند، بايد كودك را شست و شو داد. مدت جدايى زن دشتان چهار شب است . درصد دَرِ بندهش آمده: زن چون دشتان شود، در آن سه روز بيش‌تر مى‌بايد از همه چيز پرهيز كند. از ديدن آب و آتش و خورشيد و ماه و ستاره و مردِ اشو (پارسا) نبايد در او نگاه كند. بايد او در كُنجى نشيند تا سه روز بگذرد. درصد  در نثر آمده:  به زن دشتان بايد نان و خورش و آب به پيمانه بدهند. چه اگر آن را نتواند بخورد، به هيچ كار نيايد (= مازاد و بيش مانده‌ى غذا) زن دستان به هر چه نگاه كند، خوره (فَر)و پاكى از او بكاهد. زن دشتان، پاى، برهنه بر زمين نشايد نهد و دست، برهنه هيچ چيز نشايد خوردن. دو زن دشتان با هم نشايدخوردن و خفتن. براى رهايى از اين عقوبت‌ها، زردشت از دادار اورمزد چاره جويى مى‌كند و مى‌پرسد : اگر زنان نتوانند پرهيز كنند، هيچ كرفه‌اى باشد كه انجام آن، عقوبت از آن‌ها برطرف شود. دادار اورمزد پاسخ مى‌دهد كه: دشتان وناه (= گناه) بايد يشتن. هر زنى كه دستگاه دارد هفده ببايد يشتن و هر كه ندارد، دوازده به ضرورتى بايد يشتن. در روايات داراب هرمزديار نيز مطالبى در اين زمينه آمده است. سوشيانت: در روايات و استوره‌هاى ايرانى آمده است كه سه موعود آيين مهر و زردشت، از دخترى باكره زاده مى‌شوند. سوشيانت (سودرسان) نام سه موعود زردشتى است. سومين سوشيانت، استوت ارت  astvat eretaبه معنى كسى  كه مظهر قانون مقدس است و نام مادر او اردت فذرى  Eredat Fezriيعنى كسى كه مايه‌ى آب روى پدر است كه عنوان او ويسپ تئورو ئيرى Vispataurvairi يعنى شكست دهنده‌ى همه مى‌باشد. در فروردين يشت، مادر سوشيانت چنين مورد ستايش قرار گرفته: فرو هر پاك دين دوشيزه اردت فذرى را مى‌ستاييم. كسى كه هم چنين ويسپ تئوروئيرى ناميده مى‌شود. از اين جهت كه كسى را خواهد زاييد كه همه‌ى آزارهاى ديوها و مردمان را دور خواهد نمود. در بندهش، درباره‌ى هنگامه‌ى فرشكرد (رستاخيز، نو، تجديد نظر كردن، بازآراستن) در رستاخيز آمده، در اين فرشكرد، آن مردم پارسا كه زنده‌اند، پانزده دخترو پانزده مرد به يارى سوشيانس رسند. در متون دينى زردشتى آمده: چون هزاره‌ى زردشت اسپيتماد سرآيد، جاى و كوهى است كه آن جاى كوه خدا خوانند. و قومى بسيار از جمله به دينان آن جا نشسته‌اند و هر سال روز نوروز و چون مهر جان (مهرگان) آيد، آن مردمان دختران خانه را فرستند در آن آب نشينند، چه زرادشت اسپيتماد آن حال به ايشان گفته است كه او شيدر و او شيدرماه و سياوشانس.(سوشيانت) از دختران شما پديدار خواهد آمدن و پس چون دختران در آب نشينند.، سر به شويند، چون آن دختران بيايند، پدران و مادران، ايشان را نگاه مى‌دارند، تا آن گاه كه وقت دشتان و بى‌نمازى ايشان باشد، پس چون گاه او شيدر و او شيدر ماه پديدار آمدن باشد، دختران بر قاعده هر سال بروند و اندر آن آب نشينند و دخترى باشد كه او را نام بد باشد و آن دختر از آن آب آبستن شود و چون دشتان شود، ما درداند، او را نگاه دارند تا نه ماه بزايد، پس او شيدر از او بزايد. چون هزاره سرآيد، سى سال مانده باشد، ديگر باره دختران در آب نشينند. دخترى باشد كه او را نام وِه باشد. از آن رود آبستن شود. چون نه ماه برآيد، او شيدر ماه از وى بر آيد. چون روزگار او شيدر ماه به سر بود، دختران روند بر آب كانفسه نشينند. دخترى باشد  كه نام او اَردبَد باشد، از آن آب آبستن شود، و چون نه ما بر آيد، سياوشانش از وى بزايد.             منابع   1- lnsler, the Gathas of zarathustra, Acta, lra nica, no & 1975. 2- The Gomlete Text of the pahlavi Dinkard, ed by D.M.Madan, Bombay, 1911. 3- Dastoor Hoshang Jamasp. Vendidad, Avesta, Text with pahlavi Translation, ed. Bombay 1907. 4- E.B Dhabhar, The pahlavi yasna. and visperad, ed. Bombay 1949. 5- M.B.Davar, sayast La- sayast,ed.Bombay 1912. 6- shaul shaked, The wisdom of the sassanian sayes (Denkard vl),western press, colorad, 1972. 7- E.B.N.Dhabhar, The pahlavi Rivayat, ed. Bombay 1913. 8- The Book of Arda viraf, M.Havg and E.W. West, Amester daem 1971. 9- sayast- Ne- sayast, Jehangir c, Tayadia, Hambury, 1930. 10- E.B.N.Dhabhar, saddar nasr  saddar Bunde hesh, ed.Bombay, 1909. 11- M.R.unva (a, parab Hormazyar, s Rivayat, ed 1922. 12- E.B.N .Phabhar, zand - i khurtak Avistak, ed. Bombay 1927. 13- B.T.Ankle saria, vichi t akiha - i za tsparam with text and lntroduction, ed. Bombay 1964. 14- B.T.Anklesaria, Rivayat -Ihemit-i Asavahistan, ed.Bombay 1962. 15- Sasanidskij sudebnik, Anahit perikhanian, Erevan 1973. 16- Masnsour shaki, The sassanian matrimanial Relations, Archiv orientalni, 39(1971). 17-Anahit  perikhanian, on, some, pahlavi Legal Term, memorial volume of W.B. Henning, London 1970. 18- Concept of abligated  succzssorship in the madiyan  1Hazar Dadistan, mounmeh tun H.Ny berg, Leiden 1975. 19- P.Grimal, Larousse world my thology, London: Hamlyn, 1965. 20- J.Hastings, Ensyclopedia of Religion and Ethics. 1917. 21- L.H.Gray, The Foundation of the lranian Religions, Bombay, 1928. 22- H.W.F.Ssggs. The Greathess that was Baby lon, london, 1969. 23- M.Eliade Historie des croyan ces et des idecs veligieus,Paris payot 1976. 24- C.J.Bleeker and G.Historia Religienum, Religions of the past, widengren leiden, 1969. 25- T.Healt, History of Greek Ma thema tics. axford, 1921. 26- A.Berry, short History of Astronomy, New york, 1909. 27- P.Gardner, New chapters in Greek History, New york, 1892. 28- L.H.Gray, the foundation of the lranian, Religions. 29- I.J.Darme steter, Le zand - Avesta, Paris, 1960. 30- K.Z.Genc Dsman, turk Destan Lari, lstanbul, Hurriyet yayinlari. 1972. 31-M.H. Abrams, A glossory of literary terms, Newyork, Halt Rinehart and winston, lnc - 1971. 32- Dhabhar, E.B.N ed: The pahlavi Rivayat, Bombay 1913. 33- Kramer, S.N. The sumerian s, chicago, 1963. 34- stacking, Georg, W.Jr. Race, culture and Evolution; Essays in the History of Anthropology .New york: Free press, 1968. 35- Clark, W.E.Le Gros The Antecedents of man New York : Holt, Rinehart and winston, 1973. 36- Korn, Noel Human Evolution, New York :Holt, Rinehart, and winston, 1973. 37- Howell, F,Clark, and the Editors of life Early man New York : Time - Life, 1965. 38- Washburn , sher wood L., and phyllis, c. jay pcrspec tives in Human Evolution - one, New York : Holt, Rinehart and winston, 1968. 39- Wahburn, sherwood L. and phyllis, c. Jay perspectives in Human, Evolution - Two, New York; Holt, Rinehart and winston, 1972. 40- Loughlin, W.S. and,R.H. oshorne, eds, Human  variation  and origins, san Francisco: W.H Freeman, 1967. 41- Bloomfield, Leonard, Language New York :Holt Rinehart and winston, 1933. 42- Evans, Williams f,communication, in the Animal world. New York, Thomasy, crowell. 1968. 43- Hockett, charles,F.A course in modern linguistics New York macmillan, 1958. 44- Walace, Anthony f. culture and personality. New York : Ran dom House, 1970. 45- Stirton, Ruben Arthur Time, Life and man. New, York :John willey, 1967. 46- Clarke, L, Desmond The prehistory of Africa. New York . Praeger, 1970. 47ـ صفى زاده، پروفسور دكتر فاروق، خلقت زن پيش از مرد، ستم تاريخى بر زن ايرانى، نشر پارسى، بمبى، 1997. 48ـ صفى زاده، پروفسور دكتر فاروق، آوستا، (ترجمه‌ى آوستا) نشر پارسى، بمبى، 1995. 49ـ صفى زاده، پروفسور دكتر فاروق، ازكورش هخامنشى تا محمد خاتمى، تهران، گفتمان، 1377. 50ـ راوندى، مرتضا، تاريخ اجتماعى ايران، جلد سوم، 1375، چاپ سوم، امير كبير، تهران. 51ـ راوندى، مرتضا، تاريخ اجتماعى ايران، جلد اول، تهران، چاپ چهارم، 2536. 52ـ كشاورز، كريم، تاريخ ايران، تاليف مستشرقين شوروى، تهران، موسسه‌ى مطالعات و تحقيقات اجتماعى، 1354. 53ـ معين، دكتر محمد، گيرشمن. ر، ايران از آغاز تا اسلام، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1349. 54ـ آذرنگ، عبد الحسين، تاريخ تمدن از كهن‌ترين روزگار تا سده‌ى ما، ترجمه، تهران، انتشارات كيهان، 1366. 55ـ نفيسى، سعيد، تاريخ اجتماعى ايران، تهران، موسسه‌ى مطالعات و تحقيقات اجتماعى، 1343، 45، جلد اول. 56ـ انصافپور، غلامرضا، حقوق و مقام زن از آغاز تااسلام در ايران، تهران، 1348. 57ـ چايلد، گوردن، سير تاريخ ،ترجمه‌ى احمد بهمنش، تهران، دانشگاه تهران، 1346. 58ـ فراى. ن. ريچارد، ميراث باستانى ايران، ترجمه، مسعود رجب نيا، تهران، بنگاه ترجمه ونشر كتاب، 1343. 59ـ آهى، هما، زن درايران باستان، تهران، نشرجمعيت زنان دانشگاهى ايران، 1346. 60ـ زند، الله ميخائيل، نور و ظلمت درتاريخ ادبيات ايران، ترجمه، ح اسدپور پيرانفر، تهران، پيام 1351. 61ـ احمد بن ابى يعقوب، تاريخ يعقوبى، ترجمه، محمد ابراهيم آيتى، چاپ سوم، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، ج 1. 62ـ سهرابى، بهرام، نظرى كوتاه به خانواده وازدواج در گذر تاريخ، تهران، شوراى عالى فرهنگ و هنر، 1357. 63ـ بهار ـ مهرداد، نظرى كوتاه به خانواده و ازدواج در گذر تاريخ، تهران، شوراى عالى فرهنگ و هنر، 1357. 64ـ كريستين سن، آرتور، مزداپرستى در ايران قديم، ترجمه‌ى دكتر ذبيح الله صفا، تهران، دانشگاه تهران، 1336. 65ـ موله، م. ايران باستان. ترجمه، دكتر ژاله آموزگار، چاپ دوم، تهران، توس، 1363. 66ـ جوان، موسا، تاريخ اجتماعى ايران باستان، تهران، 1340. 67ـ تاواديا، جهانگير، زبان و ادبيات پهلوى، ترجمه، سيف الدين نجم آبادى، تهران، 1348. 68ـ دو كلانژ، فوستل، تمدن قديم، ترجمه: نصرالله فلسفى، تهران، چاپ دوم، 1347. 69ـ تفضلى، احمد، مينوى خرد، تهران، 1354. 70ـ ياسپرس، كارل، آغاز و انجام تاريخ، ترجمه محمد حسن لطفى، تهران، خوارزمى، 1363. 71ـ كارتوى، ا. جى، اساتير ايرانى، ترجمه احمد طباطبائى، تبريز، كتابفروشى اپيكور، 1341. 72ـ پورداوود، ابراهيم، آناهيتا، به كوشش مرتضى گرجى، تهران، امير كبير، 1343. 73ـ كيگر ويلهم، عصر آوستا، ترجمه مجيد رضى، بخش اول، ديانت و فرهنگ قبل از زردشت، تهران، آسيا، 1343. 74ـ ايرانى، دينشاه، اخلاق ايران باستان، چاپ چهارم، تهران، فروهر، 1353. 75ـ رضى، هاشم، دين قديم ايرانى، تهران، آسيا، 1343. 76ـ نقبايى، حسام، حقوق زن در ادوار و اديان مختلف، تهران، 1335. 77ـ كاووسى كاتراك، جمشيد، زناشويى در ايران باستان، انجمن زردشتيان، تهران، 1342. 78ـ مقدم، محمد، جستار در باره‌ى مهر و ناهيد، مركز ايرانى مطالعه فرهنگها، 1357. 79ـ شاه حسينى، دكتر ناصر الدين، تمدن و فرهنگ ايران از آغاز تا دوره‌ى پهلوى، دانشگاه سپاهيان انقلاب ايران، 2536. 80ـ جمال زاده، سيد محمد على، تصوير زن در فرهنگ ايرانى، امير كبير، تهران،1357. 81ـ دكتر بهنام، دكتر راسخ، مقدمه برجامعه‌شناسى ايران، خوارزمى، تهران، 1348. 82ـ آموزگار، حبيب الله، مقام زن در آفرينش، اقبال، 1344.                

سیر تحول و تکامل ادبیات داستانی در ایران ايران

 

 

 

 


چكيده:

ادبيات ايران باستان، چهار مرحلة جداگانه دارد. بخشي از اين ادبيات در متون ديني مثل اوستان درج شده است. يكي از بنيادهاي داستان سرايي در ايران باستان حماسه است. تاريح حماسه‌هاي ايراني از روزگاري شروع مي‌شود كه قوم ايراني به بخدهاي ايراني روي مي‌آورد. در بخش‌هاي اوستا، داستان پهلوانان و نامران و بزرگاني ايراني آمده است. در يسناي 9 داستان جمشيد و ضحاك و فريدونو گرشاسب آمده است فلك معروف پشت‌ها مهم‌ترين قسمت اوستان از باب تلاوين و حفظ روايات ملي و حماسه مذهبي است در پشت هشتم آبان پشت داستان آرش‌كمان‌گير آمده است. در پشت 14: بهرام پشت، اشاره مختصري به داستان فريدون و ضحاك ديدهمي‌شود.در پشت 17 اردبيهشت، اسامي عده‌يي از پادشاهان و تبزرگان ملي تكرار مي‌شود در تمامي افسانه‌هاي ديني باستان چند ويژگي ديده مي‌شود مثل: انديشه محض ديني، انديشه و شخصيت و آفريده‌هاي ديني و غيرديني، افسانه‌هاي ناب ديني كه ساختار انديشه و اندرز و عناصر دروني آن‌ها همگي ديني هستند. افسانه‌هاي ديني ايران باستان به گروه‌ها و گونه‌هاي مشخصي دسته‌بندي مي‌شوند، مثل: افسانه دين ياوران، افسانة ديني حماسي، افساني ديني دوئين، افسانه آزمون درستيف افسانة ديني- رستاخيزي.

ادبيات ايران پيش از اسلام: ادبيات ايران باستان چهار مرحلة جداگانه دارد: 1. كتيبه‌ه‌اي خط ميخي فارسي باستان در عهد پادشاهان ماد و هخامنشي 2 اوستا (قطعاتي از اوستا) به ضميمة گاتاها كه قديمي‌تر است و به گويش متفاوت ديگر و كهنه‌تر است نوشته شده. 3. ادبيات پهلوي اشكاني و ساساني به انضمام كتيبه‌هاي عصر ساساني 4. ادبيات پس از اسلام

اوستايي موجود مشتمل بر يك سنگ كامل از بيت و يك نسكي است كه در زمان ساسانيات وجود داشته است و آنيك سنگ ونديداد است. كتب موجود به پنج قسمت عمده به شرح زير تقسيم شده است:

1.يسنا يا قسمت مخصوص آداب ستايش و پرستش پروردگار، مشتمل بر سروده‌هايي است كه به اقوام فرشتگان و اشاسپندان و ايزادن خوانده مي‌شود يسنا مركب است از هفتاد و دو باب

  1. ويسپيرد مشتمل بر 27-23 فصل است كه مجموعه‌اي است از ادعيه و اذكار در حمد و ستايش پروردگار نظير يسنا است و در نماز با سم مورد استفاده واقع مي‌شود.
  2. ونديداد يا احكام ضد ديو در تطهير و استغفار وكفاره متضمن بيت ودو باب است باب اول در وصف خلقت و زمينهاي خوبي است كه اهورا مزدا آفريده است و شري كه در هر مورد از طرف اهريمن در برابر هر چيزي به وجودآمده است.
  3. يشت‌ها 21 فقره است. سروده‌هايي است در ستايش و نيايش فرشتگان مختلف وامشاسپندان و ايزدان كه هر يك نام خود را به يكي از ايام ماه زردشتي داده است.
  4. خرده اوستا كتاب نماز و دعا و كلمات منتخبه مذهبي است براي استفاده عامه در عهد سلطنت شاپور دوم از عف موبد آذرپاد مهر اسپند گردآوري شده است.

عصر ودايي: عصر ودايي دوره‌اي است كه آرياهاي هندو ايراني با هم مي‌زيستند و يا تازه از هم جدا شده بودند. اين عصر را به نام كتاب ودا كه قدمت آن را از 4000 تا 4500 سال قبل از ميلاد مسيح مي‌دانند عصر ودايي گفته‌اند. كلمه ودا در زبان اوستايي و سنسكريت از ريشه ويدا به معني دانش و فرهنگ است.

كتاب ودا مجموعه‌اي است از نضمات و سروده‌هاي مذهبي. كتاب ودا را  قريب 300 شار آريايي هندي كه ريشي نام داشته‌اند سروده‌اند. ريگ ودا از خاطرات همزيستي آرياهاي ايراني كه روزگاري با يكديگر زندگي مي‌كردند بحث مي‌كند. در دورة ريگ ودا يك نوع رنسانس يعني تجديد حيات ادبي در ادبيات آريايي روي داده است. از اين بيان بر مي‌آيد كه آرياهاي ايراني و هندي بيش از سرودي كتاب ودا داراي ادبيات غني بوده‌اند كه از جنگ‌هاي و كشورگشايي‌هاي پهلوانان آنان گفت ‌و گوي كردند. ريگ ودا از نظر زبان و طرز اداي سروده‌هاي ارتباط زيادي با اوستا بخصوص قديم‌ترين قسمت‌آن گاتاها دارد و هر دو در يك منطقه يعني ايراني شرقي سروده شده است.

يكي از بنيادهاي داستان سرايي در ايران باستا حماسه است تاريخ حماسه‌هاي ايراني از روزگاري شروع مي‌شود كه قوم ايراني به نجدهاي ايراني روي آورد. قوم ايراني يكي از اقوام آريايي هند و اروپايي است.

هنگامي كه قوم آريا در ايران مستقر شد، داستان‌ها و روايات و اساطيري از نياك   ان خود كه با ارياهاي هند يكجا زندگي مي‌كردند همراه آورد. اين اساطير و روايات كه بيان شعبة هند و نيز رائج بوده در ميان اقوام ايراني باقي ماند و به مرور تغييراتي در آن‌ها راه يافت و از آن جمله ات داستان جمشيد كه در ميان ايرانيان صورتي ديگر گرفت و داستان فريدون و پدرش آبتين و برخي داستان‌هاي ديگر كه اصل آن‌ها در كتب و ادبيات سنسكريت ديده مي‌شود. رواياتي ملي، اساطير ديني، حقايق تاريخي، سرگذشت پهلوانان ايران، يادگارهايي كه پيش از مهاجرت و از دورة زندگي در اسيايي مركزي در خاطر ايرانيان به جا مانده بود، شرح لشگركشي‌ها و مبارزات و مدافعات، داستان‌  هنرنمايي‌ها و پهلواني‌ها در گشودن نواحي مختلف ايران، غرور و كبر ياد نژاد آريا و عظمتي كه ذاتاً براي خود تصور مي‌كردند، علاقة شديد به عقايد جديد مذهبي و ايزدان و اشاسپندان كه همه حامي ايران و ايرانيان پنداشته مي‌شدند، تاريح اعمال پادشاهان و اميراني كه از شرق ايران برخاستند و در تشكيل حكومت‌هاي مستقل ايراني رنج بردند، چون به هم در آميخت داستان‌هاي مرتبي را پديد آورد كه اساس آن تاريخ و ظاهر آن‌ها داستان و روش‌ آن‌ها اساطيري و ديني بود و ما نمونه‌هايي از همين داستان‌ها را در اوستا مي‌بينيم كهبه نوبت خود منشاء داستان‌هاي ملي ايرانيان در ادوار ديگر گشت.

پيداست كه ذهن ايرانيان مانند هر ملتي در تكوين اين داستان‌هاي ملي به ذكر مفاخر و ماثر نياكان، فتوح و اعمال بزرگ ايشان، رنج‌هايي كه برده و كارهايي كه كرده بودند، اكتشافات و اختراعاتي كه از قرايح ايشان منبعث گرديده بود قوم داشت و خاطرات و داستان‌هايي كه از پهلوانان و جنگجويان بزرگ داشتند بر آن امور انزوده مي‌شد.

همين خاطرات منشا تكوين حماسه‌هاي ملي ايران و داستان نويسي گرديد و به عبارت ديگر حماسه‌هاي ملي ايران از همان روزگار نخست حيات ملي ما تكوين يافت و روزه به روز به تكامل رفت.

از حيث حفظ روايات كهن، شك‌هاي اوستاي كنوني اختلافاتي با يكديگر دارند. از خرده اوستا و ويسپرد در اين باب چيزي نمي‌توان يافت كه به كار ايد و سه سنگ ديگر اوستا يعني ونديداد و يشت‌ها و يسناها نيز از اين حيث با يكديگر اختلاف و تفاوت بسيار دارند.

در يسناها كمر به از روايان قديم سخن به ميان مي‌آيد و تنها در يكي از آن‌ها معروف به هئوم يشت‌ميتوان اثري از اين روايات يافت. هئوم يپت قسمتي است از يسناها مركب از هاي 9و اولا كه از آن ميان يسناهاي 9 مورد نظر است. اين‌ها از باب مقايسه عقايد و روايات ايرانيان عهد اوستا و هندوان عهد ودا اهميت و ارزش بسيار دارد چه برخي از اساطير و پهلولانان مشترك هند و ايراني در اين يسنا يافته مي‌شود و از روي همين ها مي‌توان اتحاد و يگانگي دو قوم هندي و ايراني را در يك روزگار دريافت و به ارتباطي كه از حيث بعضي اساطير و عقايد ميان اين دو قوم وجود داشته است پي برد.

در يسناي 9 داستان جمشيد و ضحاك و فريدون و گرشاسب همه آمده و از آن ميان علي‌الخصوص داستان گرشاسب با تفصيل بيشتري ذكر شده است. در مزكرد دوم ونديداد داستان جم‌شيد و فر هم به تفصيل امده و اين مزكرد از حيث اطلاعات مبسوطي كه در باب جمشيد و كه به ما مي‌دهند اهميت كم‌نظيري از حيث روايات ملي در اوستا دارد.

مهم‌ترين قسمت اوستا از باب تدوين و حفظ روايات ملي و حماسه مذهبي سنگ معروف يشت‌هاست كه اصل بسياري از روايات ملي وحماسي ما در ان ديده مي‌شود. بزرگ‌ترين مساله‌يي كه در آبان يشت مورد توجه قرار گرفته ايراد اساس عدويي از شاهان و پهلوانان و موضوعات داستان توران و ايران است مانند: هوشنگ، جمشيد، ضحاك، فريدون، گرشاسب، نودر، اغويرث، افراسياب، كيكاوس، سياوش، كيخسرو، لهراسب، گشتاسب، جاماسب، ارجاسب توراني، زرير، اندريمان وعدة كثيري از پهلوانان و ديگر تعاريف حماسة ملي. بعد از آبان پشت، پشت هشتم موسوم به تير پشت اشارة مبهم و مختصري به داستان ارش دارد. در يشت 12 موسعه به رشن يشت، افسانه سيمرغ و درخت او كه ميان دريايي فراخكرت رسته اشاره شده است در پشت 13 معروف به فروردين پشت نام بسياري از شاهان و پهلوانان و نام اوران  داستاني و ايران عهد اوستا مذكور است.

از داستان‌هاي مهم اين يشت داستان كيومرث، زو، پسر تهماسب، منوچهر امده است. گذشته از اين يشت آمده است. در يشت 14 يعني بهرام يشت اشاره مختصري به داستان فريدون و ضحاك ديده مي‌شود در يشت 17 ارديشت، اساسي عدويي از پادشاهان و بزرگان ملي تكرار مي‌شود. عناصر داستاني و سبك‌هاي ادبي زيادي در اين يشت‌ها ديده مي‌شود همچون: به كار گيري مجاز و استعاره و كنايه، ايهام، جناس تام، واج آرايي، تعريف دوباره، حس‌آميزي، حسن تعليل و …

افسانه‌هاي ديني ايران باستان، كهن‌ترين گونه داستاني، روايتي و تاريخي ايران هستند. اين افسانه‌ها كه ريشه در اساطير ايراني دارد شكل دهندة افسانه‌ها و باورهاي ايرانيان در درازاي تاريخ بوده‌اند. شناخت اين افسانه‌هاي را در آگاهي از انديشه‌هاي انسان ايراني دارد، شكل‌دهندة افسانه‌ها و باورهاي ايرانيان در درازاي تاريخ بوده‌اند. شناخت اين افسانه‌ها، ما را در آگاهي از انديشه‌هاي انسان ايراني درب‌تر تاريخ ياري مي‌دهد.

اندرونة‌اين افسانه‌ها آميزه‌اي است از اساطير نخستين، باورهاي ديني بوميان ايران پيش از كوچ تبارهاي آريايي، باورهاي اسطوره‌اي تبارهاي آريايي كوچنده بيش از پيدايش زردشت و انديشه‌هاي منودينايي پس از آن. بدين سان افسانه‌هاي ديني بازمانده از ان روزگاران، تنها ويژة داوران ديني زردشتي‌گري نيست و بسيار فراتر از ان مي‌رود.

براي بازيابي افسانه‌هاي ديني ايران باستان، نخست بايد به كاوش در انديشه‌ها و باورهاي ديني همچون دين‌هاي طبيعت‌گراي نخستين، آيين ميترايي و انديشه‌هاي مزد يسنايي پرداخت. پيكرة كامل اين افسانه‌ها از راه جدا كردن عناصر و پيوندهاي بين اين عناصر بهتر شناخته مي‌شود. شناخت اين افسانه‌ها دو راه دارد: نخست بازخواني متون ديني ايران باستان، دوم بازخواني متون ملي ايرانيان مثل شاهنامه. بر اين اساس، مي‌توان چندگونه مهم افسانه ديني را شناسايي كرد. گردونة دگرگوني‌هاي ديني ايرانيان از ايران باستان تا دورة پيش از اسلام از اين راه برگذشته‌ است:

-      اسطوره‌ها و دين‌هاي طبيعت‌گراي نخستين

-      آيين ميترايي يا آيين تبارهاي كوچندة آريايي

-      آيين مزد يسنا

اين آيين‌ها ودين‌ها شكل دهنده و سازندة گونة افسانة ديني بوده‌اند.

اسطوره‌ها و دين‌هاي نخستين كافر كيش نام گرفته‌اند. ويژگي اين دوران باور نداشتن به ايزد يكتاست و ايزداني كه نماد و سرچشمة طبيعت هستند، پرستش مي‌شدند. اين ايزدان در دگرگوني بعدي ايين مهر و آيين بزدايي نقش داشتند. انديشة دوئيني در شكل‌گيري ساختار دين‌هايي كه افسانه‌ها را ساخته‌اند، بسيار تاثيرگذار بوده است. بيش از پيدايش اهورا مزدا، ايزد يكتا و سروردان، اهورا از ايزدان طبيعت گراي كافر كيش بوده كه زردشت او رد در دين خود باز آفريني كرده است اين اهورا همان آسوده اي است كه در هند پرستيده مي‌شده است. تمامي افسانه‌هاي ديني ايران باستان بر اساس نبردهاي ميان نيروهاي نيك كردار و يا هورايي با نيروهاي بد كردار يا اهريمني شكل مي‌گيرد. اما در تمامي افسانه‌هاي ديني باستان چند ويژگي ديده مي‌شود: در حالت نخست تنها انديشه محض ديني در افسانه وجود دارد و نشاني از آفريده‌هاي افسانه‌اي متون ديني باستان ديده نمي‌شود.

شكل بينابين افسانه‌هاي ديني، انديشه و شخصيت و آفريده‌هاي ديني و غيره ديني را يكجا در خود گرد آورده است.

شكل سوم افسانه‌‌هاي ناب ديني‌اند كه ساختار، انديشه و اندرون و عناصر دروني آن‌ها همگي ديني است.

افسانه‌هاي ديني ايراني باستان به گروه‌ها و گونه‌هاي مشخصي دسته‌بندي مي‌شودند. افسانه‌هاي آفرينش از گروه افسانه‌هايي هستند كه بيشتر ريشة اساطيري دارند و در دين مزديسنا مانند بيشتر دين‌ههاي بزرگ ديگر به موضوع آفرينش جهان، انسان، جانوران و گياهان مي‌پردازد.

افسانة دين ياوران، از افسانه‌هايي كه به طور مشخص به نبرد ديني و يا پيشه درامد بزد دين رستم و اسفنديار اشاره دارد. روايتي جالب دربارة رسالت اسفنديار است.

افسانة فرة ايزدي: گونه‌اي از افسانة دين است كه بر بنياد وجود مزه ايزدان در دست انسان شكل مي‌گيرد. انسان گناهكار هميشه نمي‌تواند از اين مزه بهرة كافي ببرد و يا شايستة همراهي با اين نيروي ايزدي نيست. در اين حالت ايزدان خرة خود را از آدمي پس مي‌گيرند.

افسانة ديني حماسي، بي‌گمان بلند آوازه‌ترين افسانة ديني حماسي ايران باستان، داستان آرش كمان‌گير است. اما كمتر كسي مي‌داند كه افسانة آرش افسانه‌اي تمام دين است. افسانة ارش كمان‌گير خاستگاهي هند و آرياي دارد. يادگار زريران يكي از افسانه‌هاي ارزشمند در گونه ديني حماسي است.

يادگار زريراني منظومه‌اي مذهبي و نيز قهرماني و پهلواني است و داستان نبردي ديني را باز مي‌گويد

افسانة‌ديني دوبني (نبرد نيكي در بدي) گونه‌اي ديگر از افسانه‌هاي ديني ايران باستان، افسانه‌هاي ديني دوبني است. در افسانه‌هاي دوبني ايزدگونه نيرويي اهورايي كه ايزد يا ايزد با نواست، با نيروي اهريمني كه ديو ناميده مي‌شود به نرد بر مي‌خيزد. افسانة تيشتر واپوش از به نام‌ترين افسانه‌هاي دوبني به شمار مي‌رود. افسانة گناه و گناهكاران، روياي پرواز كيكاووس، در گروه افسانه‌هاي گناه و گناهكاران جاي مي‌گيرد. ويژگي‌ ايست افسانه، روياپردازي شگفت‌انگيز آن است.

افسانه آزمون درستي: در افسانه‌هاي ديني ايران باستان و داستان‌هاي اديان ديگر، كنشگر بي‌گناه داستان گناهكار خوانده مي‌شود و او با پشت سر نهادن آزموني بسيار دشورا راستي و پاكي خود را آشكار مي‌كند. افسانة سياوش در گذار از آتش پاكي وراست از اين گونه است.

افسانة ديني شگفتي و معجزه: در اين افسانه‌ها انساني كه فرة ايزدي دارد از خود شگفتي و مجعزه‌اي نشان مي‌دهد  تا ديگران به دين كه او مي‌گسترد باور آورند و يا اين كه معجزه را براي رهايي به كار مي‌گيرد. زردشت اسب سياه محبوب و يشتاسب را بهبود مي‌بخشد تا او به دين اش ايمان بياورد. روايت اين گونه كارها در متون ديني بسيار ديده مي‌شود. معجزه‌ها زيادي را زردشت در متون ديني امده است. آتش بر او سرد مي‌شود دريا براي او و پردانش باز مي‌شود و …

افسانة ديني رستاخيزي: افسانه‌هايي ديني رستاخيزي براساس اين نگرش پديد آمده‌اند كه زمان گينايانه به فرجام مي‌رسد. در گيتي شناسي مزديسنايي جهان گينايانه به 12 هزار سال و يا چهار دورة 3 هزار ساله يا چهار فصل بخش مي‌شود كه به تمايم با سال چهار فصل و 12 ماه هماهت است. در اين دوره‌ها بزد بيت اهريمن و اهورا ادامه دارد. گاهي اين و گاهي آن بر يكديگر پيروز مي‌شوند. تا نبرد پاياني براي رسد كه رهبري آن با سوشيانت آفرين فرزند زردشت است. در اين دوره همه به پا مي‌خيزد تا جهان را از پليدي اهريمن پاك كنند. روايت گرشاسب كه كنندة اژدها بود در اين ميان كشش بسيار دارد.


منابع

  1. conby, covrtlandt, the epic ot mant New york: Time lnc. 1967.
  2. Grube, Ernesty, Islamic Painting: From the 11th to the 18th century in the collection of Hans P. Kraus. New york:H.P Kravs (1972).
  3. Zend, Avesta par lawes Dar Mestcter. Paris 1960
  4. A manual of pahlavi By Henrik Samuel My berg l964.
  5. Hilfsbuch Des pehlavi By Glossary H.S. Nyberg 1931.
  6. Gulastals Abalish By Homit CACA Bombay 1936.
  7. راهگاني، مع انگيز، تاريخ نمايش، تئاتر و اسطوره در عند باستان، نشر قطره، تهران، 1388.
  8. مشكور، دكتر محمد جواد، نامة باستان، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، تهران، 1378.
  9. زمودي، حميرا، نقد تطبيقي اديان و اساطير، انتشارات زوار، تهران. 1382.
  10. حكمت، عليرضا، آموزش و پرورش در ايران باستان، تهران، موسسه تحقيقات و برنامه‌ريزي علمي و آموزشي، 1350.
  11. روح‌الاميني، محمود، نمودهاي فرهنگي و اجتماعي در ادبيات فارسي، تهران، آگاه، 1375.
  12. عرب گلپايگاني، عصمت، اساطير ايران باستان، تهران، هيرمند، 1376.
  13. يارشاطر، احسان، داستان‌هاي ايران باستان، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران، 1351.
  14. محمدي، محمد هادي و قايين، زهره، تاريخ ادبيات كودكان، نشر چيستا، تهران، 1380.